انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: رفتی
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
رفتی
درست زمانی که
دوست داشتنت را اعتراف کردم
و هنوز مانده ام چرا همه معشوقها
میروند
به راهی -به امید کسی -که شاید قرار نیست
اصلا باشد


آدم ها فقط یک بار عاشق می شوند
فقط یک بار
یکبار
یکبار
یکبار



کنارت
آب
خوردن
مستم می کند
بی تو اما
تمام ِ
"بار" های جهان
فقط
بر دوشم است!


آرزوهایت بلند بود
دست های من کوتاه
تو نردبان خواسته بودی
من صندلی بودم
با این همه
فراموشم مکن
وقتی بر صندلی فرسوده ات نشسته ای
و به ماه فکر می کنی.
بعد مرگم بهش بگویید:
او عاشقت بود...
شاید بپرسد پس چرا گذاشت با یکی دیگر زندگی کنم...
بگویید چون عاشقت بود...
...
بهش بگویید نمی بخشمش...
شاید ناراحت شود...
اما این را نیز بگویید چون میخواست در آن دنیا هم تورا ببیند تورا نبخشید...
اگر تمام دردهای عالم را نردبان کنی ، دستت به سقف دلتنگی های من نمی رسد .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

میگن کلاغها خبرچینند ، پس چرا خبر دلتنگی منو به تو نمیدن ؟

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
دلتنگی همیشه از ندیدن نیست ، لحظه های دیدار با همه ی زیبایی گاه پر از دلتنگیست که مبادا دیدار شیرین امروز ، خبر تلخ فردا باشد .

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

هر لحظه ی دوریت برام یک دنیا دلتنگی است و چقدر صبور است دل من ، چرا که به اندازه ی تمام لحظه های عاشق بودنم از تو دورم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

دلتنگی همیشه از ندیدن نیست ، لحظه ی دیدار با همه ی زیبایی ، گاه پر از دلتنگی است .
دلتنگش می شوم و چشمانم را روی هم می گذارم
بلکه یادش را فراموش کنم
تو بگو دلکم مگر می شود یک دنیا را فراموش کرد....
درسراشیبی تقدیرنام مرابانام توتشنه کرده اندورفتنت رابردلم داغ نهاده اند
در ایستگاه مترو تنها بودم
تو نبودی
برگشتم
۳۰ سالی است که این کار هر روزم است


ای کاش می دانستی داروی درد من تو نیستی
درد درمان دارد اما عشق من درمان ندارد

با هم بودن بازی نیست تا پیشم باشی و هروقت خواستی تنهایم بگزاری

دست بر شانه هایم میزنی تا “تنهایی” م را بتکانی

به چه می اندیشی ؟ تکاندن برف از روی شانه آدم برفی

.

.

.

بس که دیوار دلم کوتاه است ، هرکه از کوچه “تنهایی” ما می گذرد

به هوای هوسی هم که شده ، سرکی می کشد و می گذرد . . .

.

.

.

تو باش ، نه به این خاطر که در این دنیای بزرگ تنها نباشم
تو باش ، تا در دنیای بزرگ تنهاییم ، تنها ترین باشی . . .
شیشه ای می شکند

یک نفر می پرسد ، که چرا شیشه شکست ؟

یک نفر می گوید شاید این رفع بلاست ،

دیگری می گوید شیشه را باد شکست ،

دل من سخت شکست هیچ کس هیچ نگفت ،

غصه ام را نشنید ، از خودم می پرسم

ارزش قلب من از شیشه ی پنجره هم کمتر بود
شنیده ام سخنی خوش که پیرکنعان گفت

فراق یار نه آن می کند که بتوان گفت

حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر

کنایتی است که از روزگار هجران گفت

فغان که آن مه نامهربان دشمن دوست

بترک صحبت یاران خود چه آسان گفت

من و مقام رضا و بعد ازین و جور رقیب

که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت

نشان یار سفر کرده از که پرسم باز

که هرچه گفت برید صبا پریشان گفت

غم کهن به می سالخورده دفع کنید

که تخم خوشدلی اینست، پیر دهقان گفت

گره به باد مزن گرچه بر مراد رود

که این سخن به مثل باد با سلیمان گفت

به عشوه ای که سپهرت دهد زراه مرو

تورا که گفت که این زال ترک دستان گفت

مزن زچون و چرا دم که بنده ی مقبل

قبول کرد به جان هرسخن که جانان گفت

که گفت حافظ از اندیشه ی تو آمد باز

من این نگفته ام هرکس که گفت بهتان گفت
تنهایی قشنگترین و بی منت ترین حس دنیاست ،
چون برای داشتنش نیاز به هیچکس نداری...

خورخه لوئیس بورخس
حراج

خنده هایم را
دیدی
و حالا که رفتی
اشکهایم را به
حراج گذاشتم
نیستی
تا ببینی