انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: نجار
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
نجار پیری بود که می خواست بازنشسته شود. او به کار فرمایش گفت که می خواهد ساختن خانه را رها کند و از زندگی بی دغدغه در کنار همسر و خانواده اش لذت ببرد.

کار فرما از اینکه دید کارگر خوبش می خواهد کار را ترک کند، ناراحت شد. او از نجار پیرخواست که به عنوان آخرین کار، تنها یک خانه دیگر بسازد. نجار پیر قبول کرد، اما کاملا مشخص بود که دلش به این کار راضی نیست. او برای ساختن این خانه، از مصالح بسیار نا مرغوبی استفاده کرد و با بی حوصلگی، به ساختن خانه ادامه داد.

وقتی کار به پایان رسید، کارفرما برای وارسی خانه آمد. او کلید خانه را به نجار داد و گفت: این خانه متعلق به توست. این هدیه ای است از طرف من برای تو.

نجار یکه خورد. مایه تاسف بود! اگر می دانست که خانه ای برای خودش می سازد. حتما کارش را به گونه ای دیگر انجام می داد.....
بر اساس روایتی، یوسف مدتی شاگرد زکریا بود و از او نجاری می‌آموخت . مریم دختر عمران از اقوام زکریا بود و به ملاقات او می‌رفت . یوسف به مریم علاقه‌مند شد و او را به عقد خود در آورد .
انجیل برنابا، از اناجیل اپوکریفا، ازدواج آنها را اینطور بیان کرده‌است :
<<مریم چون دانا به مشیت خدا بود و در باطن ترسناک بود از اینکه به غضب درآید طایفه‌اش بر او بواسطهٔ اینکه آبستن است، و سنگ باران کنند او را که گویا او مرتکب زنا شده، شوهری از عشیره خود برای خود اختیار نمود خوش کردار، که یوسف نام داشت. زیرا نیکوکار پرهیزگار بود از محرمات خدای و تقرب می‌جست بسوی او به روزه و نمازها، و معیشت خود را به کسب دست خود می‌کرد؛ چون که او نجار بود. این همان مردی است که او را عذرا می‌شناخت و او را شوهر خود اختیار کرده بود و کشف کرده بود او را به الهام الهی.>>(فصل دوم، آیه ۱ تا ۳ )
بر اساس تاریخ طبری مورخ مسلمان ، مریم و یوسف نجار که از خویشاوندان مریم بود، در یکی از مسجدهای بزرگ بنی اسرائیل نزدیک کوه صهیون (به دلیل اجر و پاداش اخروی ) خدمت می‌کردند و هیچ کس از مردم، از آنها کوشاتر و عابدتر نبود .
وقتی یوسف از باردار بودن مریم با خبر شد، قصد جدا شدن از او را داشت، اما در یک شب خوابی دید که در آن فرشته‌ای به او گفت :<<یوسف، پسر داوود (از نسل داوود پیامبر)، از ازدواج با مریم نگران نباش . کودکی که در رحم اوست، از روح القدس است .>> یوسف تحت تاثیر این خواب، مریم را به خانه‌اش برد تا همسرش باشد . وقتی عیسی به دنیا آمد، رومیان با مطلع شدن از ظهور پیامبری جدید در بیت لحم، به آنجا هجوم بردند . یوسف، مریم و نوزاد را از بیت لحم خارج کرد و هر سه روانه ی مصر شدند .
در قرآن سوره ی مریم آمده: طوایف مردم، از پیش خود (درباره مسیح پسر مریم) اختلاف کردند ( برخی او را خدا دانستند، برخی پسر خدا و بعضی پسر یوسف نجارش خواندند )
قرآن به صراحت از قول مریم می‌گوید: چگونه مرا فرزندی خواهد بود در حالی که بشری مرا لمس نکرده‌است. و هر گونه تماس میان مریم و مرد دیگری را پیش از تولد مسیح رد می‌کند.
وقتی هیردوس، کسی که قصد جان عیسی مسیح را کرده بود درگذشت . فرشته ای در خواب به یوسف خبر داد، و هر سه به سمت ناصره فلسطین حرکت نمودند و در آنجا سکونت کردند . یوسف نجار نیز در همان جا بدرود حیات گفت .