2013-11-06، 08:30
2014-07-13، 04:49
وقتیکه من متوجه مبشوم که نیروی برترم یک نیروی مجازات کننده نیست بلکه حمایت کننده وهمچنین بامروروقایعی که درگدشته درزندگی من اتفاق افتاد وبطورمعجزه آسایی نجات یافتم پس من مطمئن میشوم که همیشه درزندگی مورد حمایت او بودم وامروز من ببشترازگذشته به اواعتماد می کنم ودوستش دارم واحساس تنهایی نمیکنم و مطمئن هستم که تکیه گاه واقعی ومحکمی دارم ـ پس خیلی راحت می توانم روی ترسهایم کارکنم وهرروز به بهبودیم نزدیکترشوم .
2014-07-23، 07:48
مرور گذشته وديدن كمكها وحمايتها ومعجزات بزرگ وكوچكي كه در زندگيم رخ داده بود به من كمك كرد تا به خداوند اعتماد واطمينان پيدا كرده ورابطه ام روز به روز بهتر شده وبه اعتقاد برسم وامروز آرامش درونيم وتغيير ديدم به زندگي يكي از مهمترين چيزهايي است كه به دست آوردم.
2014-08-17، 03:17
نیروی برترهای من در گذشته انسانها و چیزهای فنا پذیر بودن..عدم دسترسی به آنها در همه حال یکی از علل تغییر تصور من بود
بطور مثال وقتی نیرو برترم مادرم بود و من زمانی که بهش نیاز داشتم در دسترسم نبود حالم بد میشد
2015-01-10، 01:06
اعلام عجز که من نمیتوانم و من نمیدانم تنها تو میتوانی و تنها تو میدانی وقتی دیدن من که یک نوع نگاه است و باعث باور من شد و ان ارامشی بود که در دوستان بهبودی دیدم نگاه من به قدرت برتر تغییر کرد وقتی عشق مهربانی محبت را جایگزین کینه نفرت رنجش نمایم دیدگاه من تغییر کرد وقتی معجزات کوچک و بزرگ را در زندگی خود و حتی درون خود دیدم وقتی حس کردم که ان مهربان خواهان تغییر من است اوعاشقانه مرا دوست دارداو خدای مهربانی هاست او بهتر از من فکر و عمل میکند امروز فهمیدم که حقیقت یعنی خداوند.