انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: 13- چگونه شرایط وموقعیت های الکلی روی زندگی من و روی سلامت عقل من اثر داشته است
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
13- چگونه شرایط وموقعیت های الکلی روی زندگی من و روی سلامت عقل من اثر داشته است؟
د رقدم اول وقتی کلمه اعتیاد را نگاه میکردم یک نفر بیمار را که مواد مصرف میکند مجسم میکردم هنگامیکه که اومصرف میکند اعتیاد دراوجاری میشود واو را به یک معتاد تبدیل می کند موقعی که او مصرف میکرد میدیدیم که درمقابل او ومصرف او عاجزم وتا هرزمان که مصرف کند درمقابل او عاجزم ولی بعد تجسماتم به من نشان داد که فرد بیمار مصرف میکند ومصرف او به اعضا خانواده مننقل می گرددوهمینطور به تمام کسان نزدیک وپیرامون او مننقل میشودو مدتی طول کشید تاپذیرفتم گرچه که من مواد مصرف نمی کنم ولی این بیماری می توانست از من شروع شود وبردیگران تاثیر گذاردوبعد متوجه شدم که نقشی دراین میان داشتم ودیگران را باپذیرفتن مسئولیتهایشان تضعیف کردم ودیدم که چگونه زندگیم غیرقابل کنترل شده ومن تمام مدت از خودم غافل شدم م من متوجه شدم که من تاثیر روی دیگران ندارم بلکه فقط میتوانم خودم را تغییردهم ودیگران نمی توانند مراشاد وغمگین کنند بلکه شادی وغم از درون من میاید پس واقعیت راقبول کردم من باعث آن نیستم ٬ نمی توانم آن راکنترل کنم ٬ نمی توانم آن رادرمان کنم باپذیرش این نکات وپذیرش فردبیمارم شهامت آشنایی باخودم ورفع نقائص خودم را پیدا کردم و آرام آرام باکمک راهنما وابزار برنامه وهمراهی نیروی برترم پا به جاده سلامت وبهبودی گذاشتم وبابرگشت آرامش به زندگیم فهمیدم فرایند بهبودی درمن آغاز شده هرچند کند ولاک پشت وار.
با عدم سلامت عقل ،به خاطر تمرکز روی الکلی حق انتخاب و تصمیم گیری درست از من گرفته شد،خودم را مقایسه میکردم و در انزوا و تنهایی بودم.احساس قدرت و توانایی و گاهی احساس نیاز میکردم،افکار مخرب و باورهای غلط و ناسالم،توجیه واقعیت به جای روبرویی با آنها و درس گرفتن.در کل افکار دیوانه واری که با فرار از واقعیت در مغز من شکل گرفته بود باعث شد که سلامت عقلم را از دست بدهم.اما با ورود به الانان و کارکرد قدم 2 یاد گرفتم که فرصت اشتباه کردن را برای خود محفوظ نگه میدارم اما تکرار نمیکنم،مقایسه آزار دهنده نمیکنم ،رویایی نباشم ،توان واستعدادهایم را بشناسم،از نواقصم استفاده نکنم و مسیر بهبودی را رها ننمایم.و توقعات غیر واقعی از خود نداشته باشم.
 در کنار بیمارم خود را فراموش کرده بودم . ترس از اینده در من بیداد میکرد که چه اتفاقی می افتد یا اگر افتاد چه خواهد شد بارها به خود خسارت زدم به انزوا کشیده شده بودم . نخندیدنها و نداشتن خیالی اسوده و تکرار اتفاقهای بد و ناراحت کننده باعث شد ایمانم را به خدا از دست بدهم. اراده فکری ام تحت تاثیر اراده رفتاری او قرار گرفته بود. تحت کنترل افکار بیمارم بودم .خوابی اسوده نداشتم ودائم در تشویش و دلهره بودم و بخاطر رفتار او من هم نقش بازی میکردم و گاها" به جای او شرمنده میشدم و خجالت میکشیدم و بارزندگی بیشتر ان بر روی دوشم بود.از درون ارام نبودم چون وابسته بودم و در کنا او بیمار شدم امروز اقرار میکنم که من و بیمارم سلامت عقل نداریم امروز در کنار انها هستم نه مقابل انها و سعی میکنم تاثیر نگیرم . امروز نام ناجی را سعی میکنم از روی خودم بردارم.