انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: 14- آیا من به موقعیت الکلی اجازه داده ام که قدرت برتر من باشد؟ چگونه؟
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
14- آیا من به موقعیت الکلی اجازه داده ام که قدرت برتر من باشد؟ چگونه؟
من وقتی متوجه شدم که فردی درخانواده من به بیماری اعتیاد مبتلا ست بخاطر داشتن بیماری وابستکی که از اختلال شخصیتی نشئت میگیرد زندگی خودم را رها کردم وتمام مدت تمام وقتم را صرف فرد بیمارم کردم بطوریکه یک موقع متوجه شدم که روحا وجسما بیمار م من فکرمیکردم که زندگی فرد بیمارم راکنترل میکنم درصورتیکه کاملا برعکس بود او تمام مدت حتی فکر وذهن وخواب وبیدار وتمام زندگی احساس وتوانایی های مرا تحت کنترل داشت واین برای من قابل درک نبود واین نشئت ازعدم حضور روحانی وداشتن تکیه گاه وخود من بعنوان یک انسان غیرمتعادل بود من فکرمیکردم که تمام آمال وآرزوهایم برباد رفته وشخص بیمارم برایم همه چیز بود واین خلع روحانی زندگی من بود بطوریکه کار بجایی رسیده بود که فرد بیمارم برای خانواده نقش خدارابازی میکرد وهمه چیز حول محورخواسته های اومی گشت تازمانی که معجزه اتفاق افتاد ومن پیام نیروی برترم رادریافت کردم.
قسمتی از عدم سلامت من این بود که تنها مشکل من الکلی است و او را قدرت برترم قرار داده بودم.اگر او خوشحال و آرام بود من هم شاد و سرحال بودم و بلعکس .چون دیدم وسیع نبود و فقط یک مشکل را میدیدم و دیگر جوانب خوب بیمارم و اطرافیان را نمیدیدم و قدرت تشخیص مشکلات را نداشتم .قکر من بسته بود.امروز یاد گرفتم که دریچه افکارم را برای پذ یرش چیزهای جدید باز نگه دارم یعنی مشورت کنم و هنر خوب گوش کردن را یاد بگیرم و از خودمحوری پرهیز و امید برای تغییرات داشته باشم.
چون فردی وابسته بودم اجازه میدادم که موقعیتهای الکلی رفتار و حرکات و صحبتهای او را از مرا  حالت عادی خارج کند و اعمال او قدرت برتر من بودند تمامی جرکات او روی ذهن من سوارشده بودند و دستورات لازم را صادر میکردند و من هم بخاطر ترس از ابرو و بوجود نیامدن بحران و زدو خورد مانند یک برده خشن رفتار میکردم در ظاهر خود را قوی و با شهامت نشان میدادم و از درون مملو از ترس و  در جلسات متوجه شدم که ترسها مرا چقدر از قدرت برتر واقعی دور کرده بود  و تصمصم گرفتم روی خودم کار کنم و اجازه ندهم کسی روی افکار من مسلط شود امروز سعی میکنم مرزهایم را بشناسم و به ارزوهای دست نیافتنی که میخواستم فکر میکنم تا بتوانم خستگی روزهای گذشته را جبران کنم . امین