انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: نمیدونم چرا دلم تنگ شده !!!!!!!
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3
وای بر تو که گم گشته منی
تو که حرف از رفتن میزنی
می ترسانی من را
چشمانم را با عشق تو شستم
دستانم دستهای تو را باور دارد...
..بی حضور تو
در انتظار توام
در چنان هوایی بیا
که گریز از تو ممکن نباشد
..


تو
تمام تنهایی‌هایم را
از من گرفته‌ای

خیابان‌ها
بی حضور تو
راه‌های آشکار
جهنم‌اند

شمس لنگرودی
نبودنت چه فصلی از سال است که هم روزها و هم شب ها اینقدر طولانی شده اند ؟
اگر دلت گرفت سکوت کن !!ا ین روز ها هیچکس معنی دلتنگی را نمیفهمد!!!!!
ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دو جهانم بستان
با هرچه دلم قرار گیرد بی تو
آتش به من اندرزن و آنم بستان
ای زندگی تنو و توانم همه تو
جانی و دلی ای دل و جانم همه تو
تو هستی من شدی از آنی همه من
من نیست شدم از آنی همه من
بازآی که تا به خود نیازم بینی
بیداری شبهای درازم بینی
نی نی غلطم که خود فراق تو مرا
کی زنده رها کند که بازم بینی
هر روز دلم در غم تو زارتر است
وز من دل بیرحم تو بیزارتر است
بگذاشتی ام غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادارتر است
بر من در وصل بسته میدارد دوست
دل را به عنان شکسته میدارد دوست
زین پس من و دلشکستگی بر در او
چون دوست دل شکسته می دارد دوست
خود ممکن آن نیست که بردارم دل
آن به که به سودای تو بسپارم دل
گر من به غم عشق تو نسپارم دل
دل را چه کنم ؟ بهر چه میدارم دل؟
در عشق تو هر حیله که کردم هیچ است
هر خون جگر که بی تو خوردم هیچ است
از درد تو هیچ روی درمانم نیست
درمان که کند مرا؟ که دردم هیچ است !
من بودم و دوش آن بت بنده نواز
از من همه لابه بود و از وی همه ناز
شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید
شب را چه گنه ! حدیث ما بود دراز!
دل تنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچه از غم هجران تو بر جان من است
من بی لعل لب تو چنانم که مپرس
تو بی رخ زرد من ندانم چونی؟
افغان کردم در آن فغانم می سوخت
خامش کردم چو خامشانم میسوخت
از جمله کرانها برون کرد مرا
رفتم به میانی در میانم می سوخت
من درد تو را ز دست آسان ندهم
دل بر نکنم ز دوست تا جان ندهم
از دوست به یادگار دردی دارم
کان درد به صدهزار درمان ندهم
یک روز از بهشتت
 
 دزدیده ایم یک سیب
 
 عمری است در زمین ات
 
هستیم تحت تعقیب
 
 
 
 خوردیم در زمین ات
 
 این خاک تازه تاسیس
 
 از پشت سر به شیطان
 
 از روبرو به ابلیس
 
 
 
 از سکر نامت ای دوست
 
 با آن که مست بودیم
 
 مارا ببخش یک عمر
 
 شیطان پرست بودیم
 
 
 
 حالا در این جهنم
 
 این سرزمین مرده
 
 تاوان آن گناه و
 
 آن سیب کرم خورده
 
 
 
 باید میان این خاک
 
 در کوه و دشت و جنگل
 
 عمری ثواب کرد و
 
 برگشت جای اول ...
 
همه شب دست به دامان خدا تا سحرم
كه خدا از تو خبر دارد و من بي خبرم
رفتي و هيچ نگفتي كه چه در سر داري
رفتي و هيچ نديدي كه چه آمد به سرم
گرمي طبعم از آن است كه دل سوخته ام
سرخي رويم از اين است كه خونين جگرم
كار عشق است نماز من اگر كامل نيست
آخر آنگاه كه در ياد توام در سفرم
اين چه كرده ست كه هرروز تو را مي بيند؟
من از آيينه به ديدار تو شايسته ترم
عهد بستم كه تحمل كنم اين دوري را
عهد بستم ولي از عهد خودم ميگذرم
مثل ابري شده ام در به در و شهر به شهر
واي از آن دم كه به شيراز بيفتد گذرم.....
 
ميلاد عرفان پور
  
عاشق خورشید که باشی
آفتابگردانی میشوی محو تماشای یار
وشبها سر در گریبان در انتظار سپیده دم لحظه های فراق را میسوزی و میسوزی
عاشق کوه که باشی
سبزه ای میشوی ریشه میدوانی در دل کوه
 در آغوش ستبر و استوارش رها میشوی و رها
عاشق دریا که باشی
موجی می شوی پراز جوش پر از خروش
 به هر ساحلی که خود را بکوبی باز به دریاوپناه می آوری و پناه
وتو عشق منی خورشید و کوه و دریای ب*ارانی
تنگ می شود دلم 
در هیاهوی ای دنیای شلوغ
چه بی کسم من

 

 
دیشب از دلتنگیت بغضی گلویم را شکست

گریه ای شد بر فراز آرزوهایم نشست

من نگاهت را کشیدم روی تاریخ غزل

تا بماند یادی از روزی که بر قلبم نشست...
سئو سایت
صفحه‌ها: 1 2 3