انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: 26- راجع به ترس چه چیزی یاد گرفته ام؟ راجع به صداقت؟ راجع به اعتماد؟ راجع به پذ
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
26- راجع به ترس چه چیزی یاد گرفته ام؟ راجع به صداقت؟ راجع به اعتماد؟ راجع به پذیرش؟
بیشتر ترسهایم احمقانه بودند و باید ایمان را جایگزین ترس کنم!صداقت کلید اصلی برنامه است اما لازم نیست به هه صادق کامل باشم! به همه نباید اعتماد کامل کنم اما بی اعتماد کامل هم نباشم و ضمنا در چارچوب برنامه به راهنمایم باید اعتماد داشته باشم!پذیرش یعنی قبول کردن واقعیات و زندگی انطور که هست
به مرور وباکارکرد قدم متوجه شدم که اداره زندگی را باید به نیروی برترم و به خداوند مهربانم بسپارم من فهمیدم که در زندگی هر جایی که خودم اختیاردار زندگی ، اعمال و رفتارم شدم بدون اینکه متوجه شوم حس بدی به سراغم می آمد که بعد از کارکردن قدمها فهمیدم این حس بد چیزی جز ترس نمیباشد ، در مورد صداقت هم فهمیدم که باید همیشه با خدا و خودم صادقترین باشم اما در مورد انسانها واطرافیان حواسم باشد که صداقت را با حماقت اشتباه نگیرم ، اعتماد حسیست که باید با آگاهی باشد به همه افراد نه میتوانم اعتماد کامل داشته باشم و نه میتوانم کاملا بی اعتماد باشم و پذیرش عملکردی است برای زندگی روزانه خواه رفتارهای دیگران به میلم باشد یا نباشد
یاد گرفتم همه ترسها واقعی نیستند، بعضی اوقات ترس خوبه و بعضی اوقات فقط تصور و خیاله. و متوجه شدم که قبل از برنامه همه ترسام از روی نواقصم بوده.
راجع به صداقت ؟
یاد گرفتم که با صداقت میتونم بهبودیم شروع کنم و در مسیر بهبودی باقی بمونم
راجع به اعتماد ؟
اعتماد مطلق کردن فقط باید نسبت به خداوند باشه ولی خوب اینطور نیست که همش با کله خودم عمل کنم باید با اعتماد کردن به راهنما و دوستای بهبودی راهکار بگیرم و تعادل خودم حفظ کنم انشاالله.
راجع به به پذيرش ؟
پذیرفتم که بیمار هستم، در مقابل تغییر بیمارای اطرافم عاجز هستم، و کلا پذیرش زمان و مکان و موضوعات را داشته باشم


 
من آموختم که همه ترسهای من واقعی نیستند خیلی از ترسهای واقعی به ماکمک میکنه وباعث سالم ماندن ماهست مثل اینکه وقتی از خیابان رد میشیم اگه نترسیم ودقت نکنیم خوب تصادف برامون ایجاد میشه ولی بعضی از ترسها غیرواقعی هستند درحقیقت ساخته فکر وخیال ماهستند درحقیقت اضطراب هستند که ناشی از افکار منفی ماهستند وباید سعی کنیم که منفی هامون رابه مثبت تبدیل کنیم یعنی مثبت نگری .اینجا من می آموزم که ازصداقت استفاده کنم وهمه مسائلی که ذهنم رامشغول کرده بیرون بریزم که بتونم به آرامش برسم یعنی اینکه مثل گذشته بانقاب زندگی نکنم ومنتظر تایید هیچکس غیراز خداوند نباشم ودراین مسیر باید بتونم اعتمادکنم
البته خوب طبیعی که انسان هرگز نباید اعتماد مطلق به کسی غیراز خدا بکنه ولی مثل گذشته در باتلاق بی اعتمادی بودن هم باعث میشه که من فقط باسرخودم راه برم واز کسی تجربه نگیرم وجای خدا عمل کنم که نتیجه اش همانی هست که قبلا باهاش درگیربودم امروز من می پذیرم که سهم دیگران یعنی درحقیقت وظایف ومسئولیت دیگران رابه خودشان واگذار کنم و فقط درمحیطهای مختلف وظایف خودم را اداکنم وبپذیرم که من هم مثل همه یک انسان معمولی هستم وامتیاز ویژه ای به هیچکس ندارم وجایی که از دستم برنمیاد دعا کنم وبه خدا بسپارم درحقیقت پذیرش زمان ومکان وموضوعات را داشته باشم .