انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: خشم فرمانروای یزد
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
گویند سربازان سر دسته راهزنان را گرفته و پیش فرمانروای شهر یزد آوردند چون او را

بدید بی درنگ شمشیر از

نیام بیرون کشیده و سرش را از بدن جدا ساخت یکی از پیشکاران گفت گرگ در گله

خویش بزرگ می شود این

گرگ حتما خانواده دارد بگویید آنها را هم مجازات کنند . فرمانروا که سخت آشفته بود

گفت آنها را هم از میان

برخواهم داشت تا کسی هوس راهزنی به سرش نزند . همسر و کودک راهزن و

همچنین برادر او را نزد فرمانروا

آوردند کودک و زن می گریستند و برادر راهزن التماس می کرد و می گفت چاه کن

است و گناهی مرتکب نشده

اما فرمانروا در کوره خشم بود و هیچ کس در دفاع از آن نگون بختان دم بر نمی آورد .

چون فرمانروا دست به

شمشیر برد یکی از رایزنان پیر سالخورده گفت وقتی برادر شما محاکمه شد شما

کجا بودید . فرمانروا به یاد آورد

که زمانی برادر خود او را به جرم دزدی و غارت از دم تیغ گذرانده بودند. پیرمرد گفت من

آن زمان همین جا بودم ،

آن فرمانروا هم قصد جان نزدیکان برادر شما را داشت اما همانجا گفتم فرمانروای عادل

، بیگناهان را برای ایجاد

عدل نمی کشد .

فرمانروای یزد دست از شمشیر برداشت و گفت این بیچارگان را رها کنید .

ارد بزرگ اندیشمند نام آشنای کشورمان می گوید : کین خواهی از خاندان یک بدکار ،

تنها نشان ترس است ، نه

نیروی آدمهای فرهمند .


پرنده بر شانه های انسان نشست ، انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : من درخت نیستم !!! تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی !!! پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را می دانم اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه میگیرم ! انسان خندید و به نظرش این بزرگترین اشتباه ممکن بود.

پرنده پرسید : راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟ انسان منظور پرنده را نفهمید و باز هم خندید.
پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان جای تو چقدر خالی است !!! انسان دیگر نخندید.
انگار ته خاطراتش چیزی را به یادآورد ، چیزی که نمی دانست چیست ؟ شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی.
روزی پسری نزد شیوانا آمد و به او گفت که یکی از افسران امپراتوری مزاحم او و خانواده اش شده است و هر روز به نحوی آن ها را اذیت می کند. پسر جوان گفت که افسر گارد امپراتور مبارزی بسیار جنگاور است و در سراسر سرزمین امپراتوری کسی سریع تر و پر شتاب تر از او حرکات رزمی را اجرا نمی کند. به همین خاطر هیچ کس جرات مبارزه با او را ندارد. این افسر نامش "برق آسا" است و آنچنان حرکات رزمی را به سرعت اجرا می کند که حتی قوی ترین رزم آوران هم در مقابل سرعت ضربات او کم می آورند. من چگونه می توانم از خودم و حریم خانواده ام در مقابل او دفاع کنم؟!
شیوانا تبسمی کرد و گفت:" او را به مبارزه دعوت کن و در نبردی مردانه او را سرجایش بنشان!"
پسر جوان لبخند تلخی زد و گفت:" چه می گوئید؟! او "برق آسا" است و سریع تر از برق ضربات خود را وارد می سازد. من چگونه می توانم به سرعت به او ضربه بزنم؟!"
...
شیوانا با همان لحن آرام و مطمئن خود گفت:" او را به مبارزه دعوت کن و در نبردی مردانه سر جایش بنشان! برای تمرین ضربه زنی برق آسا هم فردا نزد من آی تا به تو راه سریع تر جنگیدن را بیاموزم!"
فردای آن روز پسر جوان لباس تمرین رزم به تن کرد و مقابل شیوانا ایستاد. شیوانا از جا برخاست به آهستگی دستانش را بالا برد و با چرخش همزمان بدن و دست و سر و کمر و پاهایش ژست مردی را گرفت که قصد دارد به پسر جوان ضربه بزند. اما نکته اینجا بود که شیوانا حرکت ضربه زنی را با سرعتی فوق العاده کم و تقریبا صفر انجام داد. یک ضربه شیوانا به صورت پسر نزدیک یک ساعت طول کشید. پسر جوان ابتدا مات و مبهوت به این بازی آهسته شیوانا خیره شد و سپس با بی تفاوتی در گوشه ای نشست. یک ساعت بعد وقتی نمایش ضربه زنی شیوانا به اتمام رسید. شیوانا از پسر خواست تا با سرعتی بسیار کمتر از او همان ضربه را اجرا کند.

پسر با اعتراض فریاد زد که حریف او سریع ترین مبارز سرزمین امپراتور است. آن وقت شیوانا با این حرکات آهسته و لاک پشت وار می خواهد روش مبارزه با برق آسا را آموزش دهد؟!؟ اما شیوانا با اطمینان به پسر گفت که این تنها راه مبارزه است و او چاره ای جز اطاعت را ندارد."
پسر به ناچار حرکات رزمی را با سرعتی فوق العاده کم اجرا نمود.
یک حرکت چرخیدن که در حالت عادی در کسری از ثانیه قابل انجام بود به دستور شیوانا در دو ساعت انجام شد. روزهای بعد نیز شیوانا حرکات جدید را با همین شکل یعنی اجرای حرکات چند ثانیه ای در چند ساعت آموزش داد. سرانجام روز مبارزه فرا رسید. پسر جوان مقابل افسر امپراتور ایستاد و از او خواست تا دست از سر خانواده اش بردارد. افسر امپراتور خشمگین بدون هیچ توضیحی دست به شمشیر برد و به سوی پسر جوان حمله کرد. اما در مقابل چشمان حیرت زده سربازان و ساکنین دهکده پسر جوان با سرعتی باور نکردنی سر و صورت افسر را زیر ضربات خود گرفت و در یک چشم به هم زدن برق آسا را بر زمین کوبید.
همه حیرت کردند و افسر امپراتور ترسان و شرم زده از دهکده گریخت. پسر جوان نزد شیوانا آمد و از او راز سرعت بالای خود را پرسید. او به شیوانا گفت:" ای استاد بزرگ! من که تمام حرکات را آهسته اجرا کردم چگونه بود که هنگام رزم واقعی این قدر سریع عمل کردم؟"
شیوانا خندید و گفت:" تک تک اجزای وجود تو در تمرینات آهسته تمام جزئیات فرم های مبارزه را ثبت کردند و با فرصت کافی ریزه کاری های تک تک حرکات را برای خود تحلیل کردند. به این ترتیب هنگام رزم واقعی بدن تو فارغ از همه چیز دقیقا می دانست چه حرکتی را به چه شکل درستی باید انجام دهد و به طور خودکار آن حرکت را با حداکثر سرعت اجرا کرد. در واقع سرعت اجرای حرکات تو به خاطر تمرین آهسته آن بود. هرچه تمرین آهسته تر باشد سرعت اجرا در شرایط واقعی بیشتر است. در زندگی هم اگر می خواهی بهترین باشی باید عجله و شتاب را کنار بگذاری و تمام حرکات را ابتدا به صورت آهسته مسلط شوی. فقط با صبر و حوصله و سرعت پایین است که می توان به سریع ترین و پیچیده ترین امور زندگی مسلط شد. راز موفقیت آنها که سریع ترین هستند همین است. تمرین در سرعت پایین. به همین سادگی!"