انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: مردن
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2
مردن تنها بازی ای است که هر جا انرا ببرید، همان زمان بازنده میشوید... Big Grin
غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق
یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق
بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار
اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار
زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی
رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی
آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک
اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک
تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود
دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود
تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری
تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری
پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی
تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی
داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن
رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون
تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق
منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق
نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه
تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه
عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک
گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک
نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش
و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره
پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره
اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم
بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم
ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد
روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد
بـه خـدا نـمــیـری از یاد
سالها بعد پیر می شوم...
چروکهای صورتم روز به روز در هم تنیده می شوند...
از همه ی لحظه هایی که گذشت، خاطراتش رامرور می کنم...
و سیاهی شبهایی که رو به پایان است، بن بست روزهایم را تداعی می کند...
تنها به چیزی که دلخوش می شوم؛
عکس قاب گرفته روی دیوارم،
دستهای همیشگی تو،
و احساسات ظریفیست که از من دریغ نکردی...

بجه که بودیم شبا فک میکردیم
فردا چی بازی کنیم !!!
الان فکر میکنیم ،
فردا دنیا قراره چه بازی با ما بکنه !
من غروب عشق خود را در نگاهت دیده ام.... من بنای آرزو ها را زهم پاشیده ام.... آنچه باید من بفهمم این زمان فهمیده ام.... در دل خود من به عشق پوچ تو خندیده ام

برای خریدن عشق هر کس هرچه داشت اورد دیوانه هیچ نداشت و گریست (گمان کردند چون هیچ ندارد می گرید) اما هیچکس ندانست که قیمت عشق اشک است و قیمت اشک عشق

نام بی نشون تو در برگی از دفتر زندگی ام نقش بسته است هنگامی که خواستم تنها نام تو را آتش بزنم برگ برگ زندگی ام سوخت

زندگی را بی عشق سپری کردن غم بزرگی است . اما این تقریبا برابر است با غمی که زندگی را ترک کنید بدون اینکه به کسی که عاشقش هستید بگویید که دوستش دارید
هنوز دو قهوه ی داغ و تلخ روی میز هستند …
اما تو نیستی

دلم هوای تو را می کند میروم سراغ شعرهایم ، این روزها خوب یاد گرفته ام خود را به کوچه علی چپ بزنم !

یاد تو مثل شومینه ست …
تو این روزا که هوا داره سرد میشه

پر از اشکم ولی میخندم به سختی
به قول فروغ که میگفت :
شهامت میخواهد سرد باشی و گرم بخندی !

پاییز است
باد مى وزد
کسى چه میداند …
شاید امسال ، زمان افتادن من باشد

چقدر بد است ، این همه دوستت دارم به تو نمی رسد
فقط می روند روی کاغذ و حول محور نبودنت ، می چرخند !
دوستی ها کمرنگ ، بی کسی ها پیداست / راست گفتی سهراب ، آدم اینجا تنهاست . . .

.

.

.

چه رسم تلخی ست

تو ، بی خبر از من و تمام من ، درگیر تو !

.

.

.

دیشب که باران آمد … میخواستم سراغت را بگیرم …

اما خوب میدانستم این بار هم که پیدایت کنم ، باز زیر چتر دیگرانی . . .

.

.

.

تراشکـــــــار ماهـــــــری شده ام بس کـــــــه تـــــــو نیـــــــامدی

و من بـــــــرای دلــــــــم بهانـــــــه تراشیدم . . . !

.

.

.

باد آورده را باد می برد

اما

تو که با پای خودت آمده بودی . . .

.

.

.

ای همیشه جاودانه در میان لحظه هایم

غصه معنایی ندارد تا تو می خندی برایم . . .
بذار دوست داشته باشم
بذار کنارت بمونم
دله منو تو میشکونی
به روم نیار که مهمونم
بذار دوست داشته باشم
وقتی که بارون میباره
کی ابرارو من نباشم از رو چشات بر میداره
بذار همونجوری که هست دلخوشیام تموم نشه
میترسم از خداحافظی بهم نگو اخرشه
بذار مثله عروسکا یه گوشه تنها بشینم
فقط بدونم پیشمی تورو از اون دور ببینم
من به هوایه بودنت جون میگیرم زنده میشم
تو بی هوا میخای بری نمیگی دیوونه میشم
بذار دوست داشته باشم دلم خوشه کنارتم
پاییز و سردی باهام به جاش خودم بهارتم
بذار دوست داشته باشم بذار بگم ماله منی
خیال کنم دوسم داری بگی که دنبال منی
چی میدونی از دل من از این خراب بی نشون
کاشکی میشد فقط یه بار بهم بگی نرو بمون
بذار که سایه ات بمونم سیاه و سرد و بی صدا
تورو خدا دیگه نگو باید بشیم از هم جدا
جایه تو خالیه ولی من پر از خیال تو
به جونه خاطراتمون تموم قلبم ماله تو
به قلبم نشستی نگفتم چرا ، دلم را شکستی نگفتم چرا

یکی خواب شبهای من را ربود ، چو دیدم تو هستی نگفتم چرا . . .
بعد از مرگم.......
قلبم را جدا از من خاک کنید...
من و دلم هیچ گاه...هرگز...
آبمان توی یک جوی نرفت.......
صفحه‌ها: 1 2