انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: جنگ خندق وتحلیل ان
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
بسم الله الرحمن الرحیم

جنگ خندق و تحلیل آن



ابوسفیان در سال پنجم هجرت ( هجرت پیامبر از مکّه به مدینه ) سپاهی بین هفت تا ده هزار تن ( سپاه قریش ) فراهم آورد که ششصد تن سواره جزء آنان بود. این لشکر بزرگ رو به مدینه نهاد. چون سپاه از قبیله های مختلف عرب تشکیل شده بود این جنگ را احزاب نامیده اند. به علاوه، در این جنگ گروهی از یهودیان بنی نَضیر که در خیبر به سر می بردند با قریش و قبیله غَطَفان علیه پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمّد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) متحد شدند. یهودیان بنی قُرَیظَه نیز که پیرامون مدینه سکونت داشتند و متعهد بودند که قریش را یاری نکنند پیمان شکنی کردند و با مردم مکّه همدست شدند. در مقابل این لشکر انبوه پیغمبر اسلام حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) فقط سه هزار سپاهی داشت که به جز چند تن، بقیه پیاده بودند.

مردم مدینه بر خلاف جنگ اُحد این بار پذیرفتند که شهر حالت دفاعی به خود بگیرد. در این جنگ بود که به صلاح دید سلمان فارسی، برای حفاظت شهر، خندقی کندند. مدینه از سه سو به وسیله نخلستان و ساختمان محفوظ بود و دشمن نمی توانست از این سه جانب به شهر حمله برد؛ و با کندن خندقی در شمال، آن سمت نیز از هجوم سواران دشمن محفوظ ماند. پیش از آن که سپاه مکّه به نزدیکی مدینه رسد کار کندن خندق پایان یافت. چون دشمن بدانجا رسید در شگفت ماند، چه، تا آن روز چنان مانعی برای پیشروی جنگی ندیده بود. سواران نمی توانستند از خندق بجهند و چون پیش می آمدند تیراندازان به آنها مجال نمی دادند.

عَمروبن عَبدِوَدّ و عِکرِمَة بنِ اَبی جهل تصمیم گرفتند از خندق عبور کنند. عمرو که شجاعی نامدار بود به دست امیرالمؤمنین حضرت علی ابن ابی طالب ( علیه السّلام ) کشته شد. به صورت ظاهر، جنگ خندق برای مدینه زیان آور بود. سپاه اندک مسلمانان در مقابل آن لشکر انبوه چه می توانست بکند؟ پیامبر رحمت حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) نخست خواست قبیله غَطَفان را از جمع لشکریان جدا کند. بدانها پیام داد یک سوم محصول مدینه از آن شما به شرطی که با قریش همکاری نکنید. انصار مدینه از رسول خدا حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) پرسیدند: این مصالحه وحی آسمانی است؟ حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله و سلّم ) فرمودند: نه. انصار گفتند: در این صورت ما تن به چنین شکستی نمی دهیم. آن روزها که خدا ما را به دین اسلام هدایت نکرده بود به خواری تن در نمی دادیم، امروز که خدا به سبب تو ما را رستگار ساخته چگونه ممکن است خود را زبون سازیم. در نتیجه آن مصالحه انجام نشد.

امّا یک دو تن از مسلمانان که اسلام خود را آشکار نمی کردند، از یک سو با بنی قریظه و از سوی دیگر با غطفان مربوط شدند، و آن دو را نسبت به هم بد بین کردند.قضای آسمانی هم یاری کرد. باد و سرما در گرفت و کار بر سپاهیان مکّه دشوار شد. ابوسفیان دستور بازگشت داد و مدینه پس از پانزده روز محاصره از خطر جست.

پایان جنگ احزاب آن چنان که برای مسلمانان امید بخش بود، برای مکّه مصیبت های فراوانی به بار آورد. مسلّم شد که بازرگانان قریش بازار مدینه را برای همیشه از دست داده اند. به علاوه، قدرت مدینه راه بازرگانی مکّه به سوریّه را به خطر انداخته است وبازرگانان قریش دیگر نمی توانند آسوده به کار خود مشغول باشند.موقعیت فرماندهی ابوسفیان در نظر قریش متزلزل شد. حشمت قریش در دیده ی دیگر قبیله ها در هم شکست. پدیدآمدن حوادث غیرمنتظر که سپاهی بدان بزرگی را از دروازه های شهر ناکام برگرداند، بعضی عرب های بدوی را نسبت به اسلام متمایل ساخت و یقین کردند نیروی خارق العاده ای مسلمانان را یاری می کند و پس از جنگ بود که جریان کار به نفع مسلمانان تغییر کرد.

پس از پایان نبرد احزاب، رسول الله حضرت محمّد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله وسلّم ) به سر وقت یهود بنی قُرَیظَه رفت. این یهودیان به موجب پیمان مدینه، مادام که علیه مسلمانان قیام نمی کردند در امان بودند. امّا آنان درجنگ احزاب با دشمنان اسلام متحد شدند. معلوم بود که باید خطر این دسته نیز آسان گرفته نشود. پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمّد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به سر وقت ایشان رفت و آنان را محاصره کرد. سرانجام پس از بیست و پنج شب تسلیم شدند. قبیله ی اَوس که با بنی قریظه پیمان داشتند به رسول الله حضرت محمّد ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) گفتند: بنی قریظه هم پیمان های ما هستند و از کاری که کرده اند پشیمان شده اند؛ با هم پیمان های ما هم مانند هم پیمان های خَزرَج ( بَنی قَینُقاع ) رفتار کن ( پیامبر رحمت حضرت محمّد ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) آن دسته از اسیران یهود ( بَنی قَینُقاع ) را به عبدالله بن ابی که هم پیمان آنان بود بخشید ). رسول الله حضرت محمّد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله وسلّم ) داوری اسیران بنی قریظه را به سَعد بنِ مُعاذ، رئیس قبیله ی اوس، واگذار کرد. بنی قریظه نیز رضا دادند.چون سعد به مجلس در آمد پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمّد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) حاضران را گفت برای حرمت آقای خویش از جا برخیزند و حاضران بر پا خاستند. یکی از آن مجلس گفت: قصد پیغمبر از (( آقای خویش )) انصار بود نه مهاجران. سعد از بنی قریظه پرسید آیا به داوری او گردن می نهند. آنان گفتند: آری. سپس رو به سویی کرد که پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمّد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) نشسته بود و به احترام او بی آن که نام رسول الله حضرت محمّد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله وسلّم ) را ببرد گفت: از جانب حاضران این سو نیز؟ پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمّد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) فرمودند: آری! سعد گفت: رأی من این است که باید مردان آنان کشته و زنان و فرزندان آنان اسیر گردند. بر طبق داوری سعد خندق ها کندند و مردان بنی قریظه را کنار آن خندق گردن زدند.

در حالی که ابن اسحاق پایان داستان بنی قریظه را چنین نوشته و طبری هم عین نوشته ی او را در کتاب خود آورده است. واقدی، متوفای 207 هجری، صورت دیگری را نیز ضبط کرده وعبارت او مضطرب است. وی از یک سو می نویسد: خندقی کندند و اسیران را دسته دسته به کنار آن خندق بردند، و حضرت علی ابن ابی طالب ( علیه السّلام ) و زُبیربن عَوّام آنان را گردن زدند، و ازسوی دیگرمی نویسد: سعد بنِ عُباده و حُباب بنِ مُنذر نزد پیغمبر اسلام حضرت محمّد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) آمدند و گفتند: طایفه ی اوس، که هم پیمانان بنی قریظه اند، کشته شدن آنان را ناخوش می دارند. سعد بن معاذ گفت: چنین نیست. هر کس ازاوس این کار را خوش ندارد، خدا از او خشنود نباشد. سپس پیغمبر را گفت: این اسیران را به خانه های اوس قسمت کن و خداوند هر خانه موظّف باشد اسیران خود را گردن زند و نخستین دسته را به خانه من بفرست. و پیغمبر چنین کرد. ابن شهاب زهری متولّد سال پنجاه و یکم هجری و متوفای سال یکصد و بیست و چهار، حکمیت سعد را می نویسد، اما از شمار محکومان چیزی ننوشته است. تنها قتل حُیی بن اَخطب را تصریح کرده است.[1] چنان که می دانیم این داستان که گرد آن را هاله ای از ابهام و بلکه تاریکی فرا گرفته، در قرن اخیر دستاویزی برای شرق شناسان، مخصوصاً یهودیان اسلام شناس، شده است.

حقیقت داستان چیست؟ آیا امیرالمؤمنین حضرت علی ابن ابی طالب ( علیه السّلام ) در یک روز یا نیمی از روز هفصد تن را به دست خود گردن زد؟ باور کردن این خبر بدین صورت دشوار است. نخست، چیزی که ما را به تردید می اندازد شمار کشته شدگان است که آن را ششصد، هفصد، هشصد تا نهصد تن نوشته اند. این نهصد تن را یک تن ( امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السّلام ) یا دو تن حضرت علی ( علیه السلام ) و زبیر در یک روز چگونه سربریدند؟ نهصد تن مرد بالغ در قومی، به طور تقریب، نشانه ی چهار هزار یا بیشتر انسان است. آیا شمار بنی قریظه بدین عدد می رسید؟ مگر در آن روزگار در مدینه و پیرامون آن چند هزار تن زندگی می کردند که تنها چهار هزار تن در آبادانیهای بنی قریظه ساکن باشند؟ می بینیم که داستان کشتار یهودیان بنی قریظه از آغاز براساس همچشمی های اوس و خزرج بنیاد شده است. اوس به رسول الله حضرت محمّد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله وسلّم ) گفتند: با هم پیمان های ما نیز مانند هم پیمان های خزرج رفتارکن و اسیران را به ما ببخش! پیغمبر اسلام حضرت محمّد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) نپذیرفت، و داوری را به عهده ی سعد بن معاذ انداخت. در این نقل، گوینده ی داستان که محتملاً از طایفه ی خزرج است و یا داستان را به سود آنان بازگو می کند، می خواهد حشمت قوم خود را در دیده ی پیامبر بزرگوار اسلام حضرت محمّد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) بیش از رقیبان خود ( تیره ی اوس ) بنمایاند.

اختلافی که بین چگونه کشته شدن اسیران دیده می شود نیز در خور توجه است. ابن اسحاق می گوید همه را در کنار خندق سر بریدند و واقدی می گوید اسیران را بر خانواده های اوس بخش کردند تا آنان با کشتن ایشان اطاعت خود را به پیغمبر اسلام حضرت محمّد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) نشان دهند. این ها نکاتی است که متتبع دقیق را از پذیرفتن آنچه شهرت یافته است باز می دارد و یا به تردید می افکند.

از این ها گذشته ما سیرت پیامبر رحمت حضرت محمّد ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) را در جنگهای پیش از بنی قریظه و پس از آن دیده ایم. او همیشه عطوفت و بخشش را برانتقام و کشتار مقدم می داشته است. بر فرض که پیمان شکنی بنی قریظه او را چنان آزرده باشد که این خصلت انسانی را اعمال نکند ( و چنین فرضی تحقق یافتنی نیست ) از آغاز ورود به مدینه رفتارش با دو تیره ی اوس و خزرج پیوسته چنان بود که تمایل هر دو جانب را به یک اندازه رعایت می کرد. بنابراین، بعید به نظر می رسد که در چنین موردی تبعیض قایل شود و یا دستوری دهد که به تبعیض بگراید. داوری کردن رئیس تیره ی اوس در این باره و دادن حکمی که مبدأ تشریع گردد، خود در خور توجه است.


آنچه به واقع نزدیک تر می نماید این است که همچشمی اوس و خزرج که با آمدن پیغمبر اسلام حضرت محمّد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) به یثرب از میان رفت، با مرگ آن حضرت از نو زنده شد و نخستین نشانه ی این اختلاف در سقیفه ی بنی ساعده آشکار شد. سپس همین که معاویه بر امارت مسلمانان دست انداخت و قریش و مهاجران به آرزوی دیرین خود رسیدند، به امر او کوشش تاریخ نویسان و شاعران پیرامون وی مصروف تحقیر انصار ومردم مدینه گردید. یکی از راه های در هم کوبیدن انصار این بود که کینه ی دیرینه ی اوس و خزرج از نو زنده شود. از آن پس در سراسر حکومت بنی امیّه داستان جنگ های دوره ی پیغمبر اسلام حضرت محمّد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) و احتمالاً اخبار دوره ی خلافت تا سال چهلم هجری دستکاری شده و آنجا که به سود انصار بود دگرگون گشته است. زبیر بن بکار، متوفای سال 172 هجری، در کتاب خود اَلمُوَفَّقِیَّات از اَبّانِ بن عثمان داستانی آورده است که این نظر را تأیید می کند. خلاصه ی آن داستان این است که:

سلیمان بن عبدالملک به هنگام ولایت عهدی خود به مدینه رفت و پس از دیدن میادین جنگ پیغمبر اسلام حضرت محمّد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) در آنجا، از ابان بن عثمان، که همراه او بود، خواست تا کتابی درباره ی جنگ های رسول اکرم حضرت محمّد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) نوشته شود. ابان گفت چنین کتابی نزد من است. سلیمان دستور داد از آن نسخه بردارند. لیکن چون کتاب را خواند و در آن وصف انصار را دید، نپسندید و دستور داد کتاب را بسوزانند. چون به شام بازگشت داستان را با پدر خود، عبدالملک، در میان نهاد، عبدالملک گفت کاری پسندیده کردی، چه مصلحت نیست شامیان این سخنان را بشنوند و از فضل انصار آگاه گردند.

در صورتی که این داستان درست نباشد می توان گفت زبیر آن را در دولت عباسیان برای خوشایند موفق و پدر اومتوکل پرداخته است. ولی در هر دو صورت یک حقیقت روشن می گردد وآن اینکه در پذیرش اسناد قرن اول و دوم ( دوره ی قبل از اسناد مکتوب ) تنها به نقل راویان نباید بسنده کرد، بلکه هرروایت را باید با دیگرشاهد ها و قرینه های خارجی مقابله نمود. در مورد یهودیان بنی قریظه قرینه های خارجی عموماً وقوع چنان کشتار دسته جمعی را رد می کند.

به نظرمی رسد داستان بنی قریظه سال ها پس از تاریخ واقعه و هنگامی که نسل حاضر در آن محاصره بر افتاد به وسیله ی داستان گویی که از تیره ی خزرج بوده است دستکاری شده و به تحریردر آمده باشد، تا بدین وسیله نشان دهند که حرمت طایفه ی اوس نزد رسول الله حضرت محمّد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله وسلّم ) به اندازه ی طایفه ی خزرج نبود و برای همین است پیغمبر اسلام حضرت محمّد مصطفی ( صلّی الله علیه و آله و سلّم ) هم پیمان های خزرج را نکشت، امّا هم پیمانان اوس را گردن زد. ونیز خواسته است نشان دهد که رئیس قبیله ی اوس جانب هم پیمان های خود را رعایت نکرده است.[2]




[1] . المغازی النبویه، صفحه 82-83.

[2] . نکته ی قابل تذکر این که در همان تاریخ مفاخرتهای قبیله ای از نو زنده شده و به حد اعلای خود رسیده بود و نسل آن روز، دیگر به خاطر نداشت که سعد اگر در چنان روز چنان داوری کرده است خدا را در نظر داشته نه سنت های قبیله ای را.