انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: دوستت دارد؟
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2
پرسیدند:دوستش داری ؟


گفتم:دنیای من است...


گفتند:دوستت دارد؟



گفتــم:تنـهــا ســوال مــن اسـت...؟
فقط زمانی میتونی ادعای عاشقی کنی
که قدرت پس زدن هرکسی
جز اون رو داشته باشی.....!
کاش میشد بچگی را زنده کرد
کودکی شد ، کودکانه گریه کرد

شعر ” قهر قهر تا قیامت ” را سرود
آن قیامت، که دمی بیش نبود

فاصله با کودکی هامان چه کرد ؟
کاش میشد ، بچگانه خنده کرد
قایقت می شوم بادبانم باش ، بگذار هرچه حرف پشت مان می زنند مردم
باد هوا شود دورترمان کند . . .
اگرحلقه ی عشق ازطلاست حلقه ی دوست ازوفاست مخلص هرچی رفیق باوفاست
باید خــــــــــــــودم را ببرم خانه
باید ببرم صورتش را بشویم
ببرم دراز بکشد
دلداری‌اش بدهم که فکر نکند
بگویم که می‌گذرد که غصه نخورد
باید خودم را ببرم بخوابد
من خسته است...!________________ علیرضا روشن
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻤﯿﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ

ﺁﻧﮑﻪ عاشقانه دوستت داشت

دوست داشتنت را نمی فهمد

ﻭ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺑﻮﺩ ...

ﺳﻬﻤﮕﯿﻦ ﺗﺮﯾﻦ ﺩﺷﻤﻨﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ ...

ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭﯼ ﻧﻘﻄﻪ ﺿﻌﻔﺖ ﮔﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ...

ﺭﻭﺯﯼ ... ﺩﺳﺘﺶ ﺭﻭﯼ ﺷﺎﻧﻪ ﺍﺕ ﺑﻮﺩﻩ ...

ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺪﻡ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ...

ﺍﺯ ﻋﻘﺮﺑﻪ ﻫﺎﯾﯽ ... ﮐﻪ ﮐﻮﭼﮑﺘﺮﯾﻨﺸﺎﻥ ...

ﺗﺎﻭﺍﻥ ِ ﺑﺰﺭﮒ ﺗﺮﯾﻨﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ .....

ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﻘﻮﻁ ِ ﯾﮏ ﺍﺗﻔﺎﻕ ... ﯾﮏ ﻟﺤﻈﻪ ..... ﯾﮏ ﺟﻤﻠﻪ ...

ﺍﺯ ﺳﺮ ِ ﺳﺨﺘﯽ ِ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ...

ﯾﺎ ﻃﺎﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ

ﻭﻗﺘﯽ ... ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺍﯼ ...

ﻫﺮﭼﻪ ﺯﺧﻢ ﺭﻭﯼ ﺯﺑﺎﻧﻤﺎﻥ ﻫﺴﺖ ﺭﺍ

ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﯽ ﻫﻤﺪﯾﮕﺮ ﭘﺴﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ!

ﻭﻗﺘﯽ .................ﻫﻪ

ﺍﯼ ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﯽ ...

ﻣﻦ ﻫﻢ ﺣﻖ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﻨﻢ ﺍﮔﺮ تو ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ می کنی ...

ﻣﻦ ﻫﻢ ﺣﻖ ﺩﺍﺭﻡ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﻢ ... ﺍﮔﺮ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺣﻖ ﺳﮑﻮﺕ ﺩﺍﺭﯼ

ﻣﻦ ﻫﻢ ﻫﻮﺍﯼ ﻏﺮﻭﺭﻡ ﺭﺍ ... ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﻬﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻏﺮﻭﺭﺕ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﯼ!

ﻭﮔﺮﻧﻪ ... ﻓﺮﻕ ِ ﺑﯿﻦ ِ ﺭﻓﯿﻖ ﻭ ﻧﺎﺭﻓﯿﻖ ...

ﻓﻘﻂ ﺩﻭ ﺗﺎ ﺣﺮﻑ ﺍﺳﺖ!

ﻭﮔﺮﻧﻪ ﻫﻤﻪ ... ﻣﺜﻞ ِ همن :|

ﻫﻪ ... ﺭﺍﺳﺘﯽ ﻓﻼﻧﯽ ...

ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ ﻣﺜﻞ ِ ﻫﻤﻪ ﻧﺒﺎﺷﯿﻢ ... شدیم

به حرمت روزهای رفاقتمان بخند

ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺲ ...

ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺑﺒﯿﻨﻤﺖ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ ...

ﺗﺎ ﺑﺨﻨﺪﻡ ....

ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺲ ... ﮐﻪ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺑﺎﻻ ﺑﺮﻭﯼ ...

ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ در اوج ﺑﺒﯿﻨﻤﺖ ...

فرقی نمیکند با من یا .....


شانه هایش را برای گریه های من فروخت..



او که لحن آبی اش را در صدای من فروخت...



گل فروشِ کوچه ی بی حس و حالِ من شد و...



بوی نرگس های عاشق درهوای من فروخت...!



من فقط نامهربانی خرج او کردم و باز...



مهربانی را به قلب بی وفای من فروخت...



او که سیلی خورده بود از دست احساسات من...



زندگی اش را چقدرآسان به پای من فروخت...



گرچه او هرگز حنایش پیش من رنگی نداشت...



شانه اش راطفلکی ارزان برای من فروخت...


ازگرمای تنت لرزش صدایت اشک توچشمات فهمیدم واقعا عاشقی
عشق یعنی :به کسی اختیاربدی نابودت کنه امااعتمادکنی که این کارونمیکنه.
برای هرکس که ادعای رفاقت میکند..؟ در را باز نکن...چونکه خیلها مثل بچه کوچیها در را میزنن بعد فرار میکند...
صفحه‌ها: 1 2