انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: در مورد مادر
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2
دکتری برای خواستگاری دختری رفت ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مادرت به عروسی نیاید

آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت: در سن یک سالگی پدرم مرد ومادرم برا اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خونه های مردم رخت و لباس میشست

حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است نه فقط این بلکه این گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است به نظرتان چکار کنم

استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم به منزل برو و دست مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی
و جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد زیرا اولین بار بود که دستان مامانش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده وتماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید
طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد.
پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت:
ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی من مادرم را به امروزم نمیفروشم چون اون زندگی را برای آینده من تباه کرد . . .
به سلامتی همه مادرا Tongue

هــدیه به خـــدا


وقتی برای سخنرانی به شهر دنور رفته بودم، در بین راه برای استراحت کوتاهی، جایی توقف کردم. مرد واکس زنی را دیدم و فرصت را غنیمت شمرده و از وی خواستم کفش هایم را واکس بزند. وقتی به عملکرد آن مرد واکس زن توجه کردم، دیدم که با شوقی شگفت انگیز، کفش های مرا واکس می زند. کفش هایم تا به آن روز چنین ظرافت و مهربانی از کسی دریافت نکرده بودند!



مرد که لبخند بزرگی بر لب داشت، به نظر می رسید در نوعی خلسه عارفانه فرورفته است. بیش از پانزده دقیقه طول کشید تا کفش هایم را واکس بزند. وقتی به او گفتم " هیچ کس با چنین توجه و ظرافتی به کفش هایم محبت نکرده بود! "، او گفت:


هـــدیه به خـــــدا



وقتی منظورش را پرسیدم، گفت: از اینکه یکی از فرزندان خدا هستم و عشق و برکت فراوان خداوند را دریافت می کنم، احساس خوشبختی می کنم. به خاطر ستایش عشق خـــــــــدا، هر کار خوبی را انجام می دهم و آن را به عنوان هدیه ای به خدا می دانم... او می گفت که " حضور خدا را در هر آنچه می بیند و لمس می کند، احساس می کند. "



تماشای او، همانند تماشای عابدی غرق در نیایش و تعمق بود. تواضع و شادی عمیقی را در وجود آن مرد احساس می کردم. آن روز، تجربه ای شگفت انگیز نصیبم شد؛ از آن روز سعی کردم تمام افکارم را برای انجام هر کاری، روی فرکانس " هدیــه بــه خــــدا " تنظیم کنم.
داستان شگفت انگیزی از عشق مادر
کارولین ایسبِستِر، به دلیل عفونت رحم در هفتۀ 24 مجبور به زایمان زودرس میشود
دکتر به او گفته بود نوزاد 1 دقیقه بیشتر زنده نخواهد بود ضربان قلبش در هر 10 ثانیه 1 بار میزند
مادر تنها شانس خود را برای به آغوش کشیدن و حس کردنِ نوزادش امتحان کرد بدن سرد نوزادش را روی قفسۀ سینه اش زیر پتو در آغوش کشید
اشک از دیدگانش جاری بود
ناگهان گرمای تن نوزادش را حس کرد،تپش قلبش را شنید
در کمال ناباوریِ پزشکان ،

مادر مثل مداد ميمونه هر لحظه تراشيده شدن و تموم شدنش رو ميبيني... اما پدر مثل خودکاره . شکل ظاهريش تغيير نميکنه فقط يکدفعه ميبيني ديگه نمي نويسه
 
 به یاد می آورم زمانی را که با جورابهای سفید ...
 
 
از مدرسه به سوی خانه می دویدم در حالی که کیف مدرسه را در
 
 
دست می چرخاندم و به روزی که گذشته بود ، فکر می کردم .
 
 
در انتظار یافتن نان کره ای و شیرینی کشمشی تو .
 
 
به یاد می آورم عطر فضای خانه و رایحه ای را که همه ی بچه ها در
 
 
شامه نگاه می دارند .
 
 
تو را به یاد می آورم در آشپزخانه ، با پیش بند رنگارنگت در انتظار
 
 
تمام حرفهایی که قرار است برایت باز گویم ...
 
 
و حالا ما اینجاییم ، بانوی سال خورده ی زیبایی و دیگری که
 
 
چهل و اندی سال را سپری کرده است ، هر دو نشسته در نشیمن
 
 
مشغول نوشیدن چای ، با کیف های پر از خرید ،
 
 
آویزان بر دسته ی صندلی در حال تبادل خبرهای تازه ی این هفته .
 
 
برای هر بیننده ای چیزی نیست جز دو سر با موهای پنبه ای
 
 
ولی برای ما یعنی سالها تفاهم و خاطرات زیبا .
 
 
جوراب سفید ...
 
 
سالهایی که مادر و پسر را دست خوش تغییر کرده ، اما هرگز
 
 
آنها را از هم دور نکرده است .
 
 
یک ارتباط همیشگی برای تمام دوران زندگی .
 
 
فقط یک مادر می داند که چه وقت در حال تقلب کردن هستی .
 
 
 می تواند همراه پست آغوش گرم بفرستد
 
 
می تواند از گروهی افراد متفاوت خانواده تشکیل دهد
 
 
از پنجره با فریادی از ته گلو صدایت کند در حالی که
 
 
آنچه را که جا گذاشته ای تکان می دهد .
 
 
فقط یک مادر ...
خــــــــــــدايا!!
 
 
قسم به بزرگيت،
 
 
 
هيچكس، هيچوقت، مريضي مـــــــــــــادرشو نبينه .
 
مادر؛
 
 
روسری ات را بردار تا ببینم، بر شبِ موهایت؛
 
 
چند زمستان برف نشسته است؛
 
 
تا من به بهار رسیده ام ...!
[تصویر:  99021433297208117222.jpg]
 
زن یعنی
 
 
 
 
لبخند در هجوم گریه ها آرامش وقت بی قراری های مدام
 
 
 
 
عاشقانه ای هنگام غروب ، وسط میدان جنگ
 
 
زن یعنی
 
 
 
 
تفسیر جمله ی " دوستت دارم "
 
 
 
 
 
یعنی
 
 
 
 
خدا هم زیباست، عجب نقاشی خوبی است
 
 
 
 
یعنی
 
 
 
 
فلسفه ی آفرینش یک آغوش
 
 
 
 
خود ِ زندگی ، احساسِ عریان
 
 
 
 
زن یعنی
 
 
 
 
زن ، مادر ، معصومیت تا بی نهایت ...
 
 
 
 سپاسگزارم از اینکه ترانه ها و موسیقی های روز را برایم آوردی
 
 
که می تواند برای تمام زندگیم کافی باشد .
 
 
سپاسگزارم که غروب را برای اولین بار به من نشان دادی
 
 
_ برای اینکه در زیر باران سیل آسا با من هم گام شدی
 
 
به خاطر قدم زدن در ساحل زمستانی
 
 
سپاسگزارم که ....
 
 
[تصویر:  mother-day-1.jpg]

 
         این شعر تقدیم به شما مادرهای عزیز
  
تو ای مادر که یک عمره دلت با غصه دمسازه 
 
 صبوری های تو مادر ،  منو به گریه میندازه
 
 
 
 
مثل یک طفل خواب آلوده من محتاج آغوشم     
 
 
از  اون  لالایی هات بخون بازم توی  گوشم
 

برای سرنوشت من ، تو دلواپس ترین بودی  
 
 
   برای اشک  هایم ،  همیشه  آستین بودی
 

توای همیشه غمخوارم توای محرم ترین یارم  
 
 
 بنام نامی مادر ، همیشه  دوستتان  دارم ...
 

نوازش کن منو مادر که فرزند تو غمگینه  
 
 
کی میخوادبعد ازاین توقلب من جای توبنشینه

گل من روزگار ، روزی تورو از شاخه میچینه  
 
 
در آغوشم بگیر مادر ، که رسم روزگار اینه..!
[تصویر:  madar.jpg]

 
صفحه‌ها: 1 2