انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: 5- براي اين كه به آن چيزي كه مي‌خواهم و يا نياز دارم، برسم، از چه راه‌هايي استفاده مي
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
5- براي اين كه به آن چيزي كه مي‌خواهم و يا نياز دارم، برسم، از چه راه‌هايي استفاده مي‌كردم؟ حالا چه كارهايي بهتر به من جواب مي‌دهد تا به نيازهايم برسم؟
من درحقیقت آدم تائید طلبی بودم که همیشه میل به از همه بهتربودن داشتم ولی این نیاز را باکنترل شدید اطرافیانم میخواستم به تحقق برسانم که همه بگویند که من بهترین فرزند برای مادرم هستم درمقام فرزندی ٬ درمقام مادری باید باکنترل من موفق میشدم به درجه بهترین مادر نائل آیم ٬ درمقام همسری هم به درجه بهترین همسر٬ درمحل کار بهترین همکار وکارمند والی آخر ولی از آخر تبدیل به یک کنترلچی حرفه ای شده بودم که نه تنها کسی سپاسگزار نبودبلکه همه به چشم یک مزاحم به من نگاه میکردند شایدبرای شغل کنترلچی برای یک کارخانه به من حقوق هم برای این کار میدادند ولی درمحیط زندگی دستاورد آن فقط نامرادی بود تازمانیکه متوجه شدم که فرزند من بیماره وکنترلها ومن نقریبا به آخر خط کنترل رسیدم ونصیبی جز غم ورنج نداشت وآنجا بود که من متوجه شدم چه خساراتی به بار آوردم دانستم که فقط فرزند من بیمارنیست بلکه خود من شاید بااین بیماری به دنیا آمدم و سعی در شناخت بیماری به کمک برنامه وحرکت درجاده بهبودی برای درمان آن راآغاز کردم .
قبلا سعی میکردم تا چیزی رو میخوام با دعوا و عصبانیت حرف خودم رو به کرسی مینشوندم و میخواستم یا گریه میکردم یا التماس میکردم یابا بیمارم حرف نمی زدم و ....
اما حالا دیگه برنامه و ابزارهای برنامه رو دارم هر کاری میخوام انجام بدم با فکر بیمار خودم پیش نمیرم با راهنما و دوستان بهبودی در ارتباط هستم از خدا کمک میخوام و با اینها مطمئنا نتایج بهتری می گیرم.
 این سئوال مرا به دوران کودکی برد دورانی که در ان نحوه تربیت اگاهی پیداکردنها تشویقها تنبیه ها ترفندها دروغها دوزو کلکها شکل گرفت برای اینکه از دیگران عقب نمانم از همان کودکی متوجه شدم که خود باید خواسته هایم را برطرف کنم چون به انها توجهی نمیشدو یا جوابی نمیگرفتم پس در حسرت بودم افسوس و در مقایسه با همسالان خودم که همینطور ادامه داشت اینها شکل گرفت ویا در حال شکل گیری بدون توکل به خداوند .همیشه دنبال جواب مثبت بودم وبا کلمه نه مخالف.از دست نیازبسوی دیگران تنفر داشتم ویا خجالت میکشیدم این دو مورد غرور مرا میرساند.مهر سکوت میزدم ویا میترسیدم که نه بشنوم  ترس از کوچک شدن له شدن حقیرشدن .اما روش را عوض کردم با دعوا گریه بحث مشاجره باز هم نتایج تکراری.امروز در یرنامه متوجه شدم احساسهایم را خواسته هایم را سرکوب نکنم با خداوند ابتدا مشورت میکنم.طبق اصول پیش میروم . زیر بار مسئولیتهایی که به من مربوط نیست نمیروم نیازهایم را میگویم وسعی میکنم که با دوستان بهبودی وراهنمایم مشورت نمای