انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: 18- وقتي زندگي من خوب پيش مي‌رود، “يا به آرامي مي‌گذرد”، من چه احساسي دارم؟ آيا به طو
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
18- وقتي زندگي من خوب پيش مي‌رود، “يا به آرامي مي‌گذرد”، من چه احساسي دارم؟ آيا به طور مدام دل نگران مشكل هستم؟ آيا در وسط بحران‌ها بيشتر احساس زنده بودن مي‌كنم؟
ماکه ملت تضعیف روحیه هستیم وقتیکه ما مثالهای مثل زیاد نخند آخر خنده گریه است . بعد از طرفی خیلی آرامش ورفاه را هم توزندگی خوش یمن نمیدونیم همیشه میگیم چقدر اوضاع بی سروصداست خدا بداد برسه آرامش قبل از طوفان است یعنی بااین ردیف مثال ها روخیه های ما قابل حدسه بصرف اقلیمی وروحیه منطقه ای هم ما چقدر مشکل باخوشی واحساس آرامش داریم وبعضا واقعا دربین ماها خانواده های هستند که با بحران زندگی کردن نرمالتیرین شرایط رابراشون داره حالا من نمیتونم بگم که من صد درصد بابحران باید زندگی کنم ولی اینو توی خانه پدری خیلی به شدت لمس کردم ولی برای خود من همیشه اینطور بوده که انگار یک جور وابستگی شدید به غم داشتم اگه خودم هم مشکل نداشتم ومیتونستم راحت زندگی کنم ولی بواسطه مشکل دیگران باید بدون مبالغه بگم که تابحال دو سوم زندگی من باغم سپری شده وپیرو این مثال که توکز محنت دیگران بی غمی نشاید که نامت نهند آدمی بودم بااین اوصاف اینجا هم من درمی یابم که من یک انسان استاندارد سالم نیستم که خوب جای پای دوران کودکی وترویج های والدم وهمینطور نقش جامعه ودرپایان پایداری وادامه مسیر بطور سرسختانه ومشتاقانه خودم هم بی تاثیر نبوده است ولی خوب امروز من آموختم که مشکلات دیگران را برای خودشان بگذارم چون بهرحال زندگی هرگزبدون مشکل نیست وسعی دربرآوردن گلیم خودم نمایم و از طرف دیگر سعی کنم فقط ازخودم مراقبت ونگهداری کنم چرا که بازهم دیگران دارای شعور کافی برای مراقبت ازخود میباشند واحتیاجی به من ندارند درپایان خوب زندگی کنم واز موهبت حیات لذت ببرم بجای غمگین بودن .

 
اگر من ترس نداشته باشم احساس آرام میکنم اما وقتی ترس دارم احساس نا آرامی میکنم . در گذشته هر لحظه احساس خاصی داشتم ولی حالا که زندگیم آرام پیش میرود احساس شکرگزاری ،آرامش و رهایی میکنم .ما خانواده های بیمار مدام نگران هستیم و احساس ناامنی داریم. اگر حد و مرزها و مسولیتهایم را بدانم نگران نیستم و اگر در زندگی ترس داشته باشم و ایمان نباشد مدام نگرانم که این آرامش شاید دوامی نداشته باشد ،من باید برای امروز زندگی کنم و در آینده نروم.اگر مدام به نداشته هایم فکر کنم و سپاسگزار داشته هایم نباشم نگران مشکلاتم میشوم.در کنار نیروی برترم در مشکلات احساس زنده بودن میکنم من هنوز گاهی مشکل به وجود نیامده احساس نگرانی میکنم چون خود را پیشاپیش مسول آن مشکل میدانم. اگر نقش ام را پیدا نکنم گیج و منگ هستم ، گاهی در بحران ها ارتباطم با قدرت برتر و خداوند بیشتر میشود در آن صورت احساس زنده بودن میکنم ، چون من در گذشته هر گاه مشکلی پیش میامد فکر میکردم که من باید آن مشکل را حل کنم و سهم و نقش خود را در نظرنمیگرفتم و نمی دانستم که باید مشورت کنم.امروز دید من عوض شده و شکرگزار رنج اعتیاد هستم که مرا به بهبودی و خدا نزدیک کرده است.تصویر: images/smilies/heart.gif
وقتی زندگی به آرامی پیش می رود، بیشتر نگرانم. احساس می کنم آرامش قبل از طوفان است و ما داریم چیزی را درون خودمان پنهان می کنیم، داریم تظاهر می گنیم. انقدر به این چیزها فکر می کنم تا اینکه فکرم تبدیل به عمل شود و بهانه ای برای بهم زدن اوضاع پیدا کنم، البته نه سبک و سیاق زمان قبل از برنامه بلکه با زبان بهتر و خوش تر. انفجار اتفاق می افتد. اما به هر حال نتیجه تقریبا مثل سابق است و اوضاع بحرانی می شود. بعد از بحران اولش حالم خوب است و احساس می کنم خالی شدم ولی کم کم پشیمان می شوم و نگران. در آرامش چیزی نهفته است ک قابل تحمل نیست، انگار بیکارم. انگار مستحق زندگی و آرام نیستم. البته خدارو شکر با آمدن به برنامه دفعات این بحران سازی ها کم شده و با کمک خدا و جلسه در مسیر بهبودی هستم، اگرچه اول راهم. 
خدایا شکرت، شکرت، شکرت