انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: محمد سلمانی
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
کلبــه ام پنجــــره ای باز بـــه دریـا دارد
خوب من! منظره ی خوب ، تماشا دارد

ساختــم آینـه ای را به بلندای خیال
تا خودت را به تماشای خودت وا دارد

راز گیسوی تو دنیای شگفت انگیزی است
کــه بـــه اندازه ی صد فلسفـــه معنــا دارد

گوش کن خواسته ام خواهش بیجایی نیست
اگـــر آیینــــه ی دستت بشـــوم ، جــــا دارد

چشـــم یک دهکده افتاده به زیبایی تو
یعنی این دهکده یک دهکده رسوا دارد

کـــوزه بــر دوش سر چشمه بیا تا گویند
عجب این دهکده سرچشمه ی زیبا دارد

در تو یک وسوسه ی مبهم و سرگردان است
از همـــان وسوسه هایـــی کـــه یهـــودا دارد

عشق را با همـه شیرینـــی و شورانگیزی
لحظه هایی است که افسوس و دریغا دارد

بـــی قرار آمدن ، آشفتــن و آرام شدن
حس گنگی است که من دارم و دریا دارد

یخ نزن رود معمایی من ! جاری باش
دل دریایـــی ام آغــــوش پذیــرا دارد

محمد سلمانی
تو آبروی عاشقی رو پاک بردی
دارم جدی میگم برای من مردی

چه قدر ساده بودم که باورت کردم
عزیزم بودی و خونم رو میخوردی

یاد میگیرم از تو اینو که برم به یک بهانه
اسم این کارو بزارم راه حل عاشقانه

توی اوج اشک عشقی
یاد میگیرم که بخندم
هرکی سوخت و باخت مهم نیست
مهم اینه من برندم

از تو آینه ساخته بودم
به چه سادگی شکستی
توی کارت مونده بودم
اما ثابت کردی پستی

من به غصه وا نمیدم
به تو هم بها نمیدم
تو فقط یه نقطه بودی
من تورو صدا میدیدم
می گريم و می خندم ، ديوانه چنين بايد
می سوزم و می سازم ، پروانه چنين بايد

می كوبم و می رقصم ، می نالم و می خوانم
در بزم جهان شوری ، مستانه چنين بايد

من اين همه شيدايی ، دارم ز لب جامی
در دست تو ای ساقی ، پيمانه چنين بايد

خلقم زپی افتادند ، تا مست بگيرندم
در صحبت بی عقلان ، فرزانه چنين بايد

يكسو بَرَدَم عارف ، يكسو كشدم عامی
بازيچه ی هر دستی ، طفلانه چنين بايد

موی تو و تسبيح شيخم بدر از ره برد
يا دام چنان بايد ، يا دانه چنين بايد

بر تربت من جانا ، مستی كن و دست افشان
خنديدن بر دنيا ، رندانه چنين بايد

معينی کرمانشاهی