انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: غزل های ناب
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3
[size=large]برای تو .....

برای چشمهایت ...

برای من......

برای درد هایم .......

برای ما.....

برای بی کسی ها

ای کاش ....

کاش خدا کاری کند................




دنیا،دنیای ریاضی است...

وقتی عشق را تقسیم کردند

او؛

خارج قسمت من شد!

[size=large]می توان يک نيمه را از نيمه ی پر حدس زد

زيــــر و بـــم های تنت را زير چادر حدس زد



كاش می شد حالت خوشبختی ات را لااقل

پشت اين ديــــوار از سيمان و آجـــرحدس زد



گوشه ای كز كرد و با پرواز بر بال خيـال

جای جای بوسه ها را با تنفر حدس زد



سيب هايت اول پاييـــــز حتمــــا مي رسند

كاش می شد موعدش را با تلنگر حدس زد



آنقدر پاكی كــــه بايد با نگاه ساده ای

انتهای خوبی ات را دختر لر! حدس زد



كاش می شد اشک هايت را نمی ديدم ولی

گونــــه ات را زيــــر آن باران شرشر حدس زد

(عبدالحسین انصاری)

[size=large]آوخ! هنوز زخمیم و رنج می برم
دنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرم

مردم چه می کنند که لبخند می زنند
غم را نمی شود که به رویم نیاورم

قانون روزگار چگونه ست کین چنین
درگیر جنگ تن به تنی نا برابرم

تو آنقدر شبیه به سنگی که مدتی ست
از فکر دیدن تو ترک می خورد سرم

وامانده ام که تا به کجا می توان گریخت
از این همیشه ها که ندارند باورم

حال مرا نپرس که هنجار ها مرا
مجبور می کنند بگویم که "بهترم"

نجمه زارع


اصلا قرار نیست که سرخم بیاورم

حالا که سهم من نشدی کم بیاورم

دیشب تمام شهر تو را پرسه میزدم

تا روی زخمهای تو مرهم بیاورم

میخواستم که چشم تو را شاعری کنم

امّا نشد که شعر مجسم بیاورم

دستم نمی رسد به خودت کاش لااقل

می شد تو را دوباره به شعرم بیاورم

یادت که هست پای قراری که هیچ وقت.....

میخواستم برای تو مریم بیاورم؟

حتی قرار بود که من ابر باشم و

باران عاشقانه ی نم نم بیاورم

کلّی قرار با تو ولی بی قرار من

اصلا بعید نیست که کم هم بیاورم

اما همیشه ترسم از این است٬ مردنم

باعث شود به زندگیت غم بیاورم

حوّای من تو باشی اگر٬ قول میدهم

عمراً دوباره رو به جهنّم بیاورم

خود را عوض کنم و برایت به هر طریق

از زیر سنگ هم شده٬ آدم بیاورم

بگذار تا خلاصه کنم٬ دوست دارمت

یا باز هم بهانه ی محکم بیاورم

(فریبا عباسی)

[size=large]Heartجاده ها‌

لبریز از دلخستگی......

بس که بغض عابران

در جاده‌ها...

جا مانده است.

[size=x-large]
تکیه بده اما…..
به شانه هایی که

اگر

خوابت برد

سرت را روی زمین

نگذارد....

[size=xx-large]همیشه به قلبتان گوش دهید

اگر چه در سمت چپ شما قرار دارد

همیشه راست خواهد گفت


به انتظار تو نشستن،
اشتباه است
به انتظار تو باید ایستاد....


دل کندن اگر آسان بود

فرهاد.....

به جای بیستون

دل میکند....


چه دنياي يزرگيست......
تا چشم كار ميكند جاي تو خاليست ..........


برای چیدن گل سرخ، نه اره بیاور،نه تبر!
سر انگشت ساده ی همان ستاره ی بی آسمانم... بس،
تا هر بهار به بدرقه ی فروردین
هزار پاییز پریشان را گریه کنم.
هم از این روست که خویشتن را دوست می دارم.

برای کشتن من، نه کوه و نه واژه
اشاره ی خاموش نگاهی نابهنگامم...بس،
تا معنی از گل سرخ بگیرم و شاعر شوم.
هم از این روست که تو را دوست می دارم.

برای مردء من، نه اندوه آسمان ،نه گور زمین،
تنها کابوس بی بوسه رفتن مرا از گفتگوی گهواره بگیر
من پنجه ی پندار بر دیدگان دریا کشیده ام
پس شکوفه کن ای نارون، ای چراغ، ای واژه!
این جا پروانه و پری به رویای مزمور ماه،
دریچه ای برای دل من آورده اند.
هم از این روست که جهان را دوست می دارم....


من به روشن ترین کلمات پروردگار پناه آورده ام
نان و آرامش برای ملتم
صبوری، سکوت،گمنامی و هوا...
برای خودم!
و خوابی خوش
برای ِ همه عزیزانی که از اینجا رفته اند

سرپناه

بودنی

بوده ها

ها

ای نجات دهنده بینا پس کی خواهی آمد
Heart


آیینه ها

با آه

آغاز می شوند

پایان حرف روشن آیینه هاست

- « آه ... »

آیینه حرف اول و آخر را

در یک کلام گفت

سطح تمام آینه ها ٬ امـــــــروز

خاکستری است

تصویر رو به روی من ٬ انگــار

من نیست

تصویــــــــــر دیگری است



وقــــــتی خطوط سربی

سطح شقیقه های مرا با شتاب

هاشور می زننــــــد ...

دیگر نمی تـــــــــوانمــــــ

این تارهای روشن را

آرام پشت گوش بیندازمــــــــ

خوب است حرف آینه ها را

این بار

پشت گوش بیندازم ...


آی من! تاب میار اینهمه دلتنگی را
بشکن این آینه این آینهء سنگی را
پاره کن رشتهء دار ای جسد خشکیده
برهایی بکش این چلهء آونگی را
وقت آن ست که با قصد عزیمت باری
پای در ره نهی این جاده فرسنگی را
هر چه از خیر و شر و شادی و غم بود گذشت
بست تقدریر من آن دفتر ارژنگی را
سحری خوانی ات ای مرغ به پایان امد
شعر من باز بیاغاز شباهنگی را
بختی از تیره شب داری و نتوانی شست
از سیاهی دل بیچاره من زنگی را
نه مگر نیست فراسوی سیاهی رنگی؟
قلم شب یکش آن خاطره رنگی را
اخرین فصل من! آه ای زن شیرین! بگذار
با تو پایان دهم این تلخی و دلتنگی را
Heart
سلام خدا
اومدم بگم که
ممنونم ازینکه منو تنها نمیذاری

سلام زندگی
ممنونم ازینکه خوبیها رو نشونم میدی
سلام خوبی
ممنونم ازینکه همه جا هستی

سلام عشق
ممنونم ازینکه منو دوست داری
سلام غم
ممنونم ازینکه هروقت میای با خودت شعر میاری
سلام اشک
ممنونم ازینکه منو سبک میکنی

سلام رفاقت
ممنونم ازینکه دلسوزی میکنی
سلام امید
ممنونم ازینکه به من وفا داری
سلام شادی
ممنونم ازینکه منو زیبا میکنی

سلام زندگی
سلام زندگی

.... فتیه عامری ...
دشت

در نوازش های باد
در گل لبخند دهقانان شاد
در سرود نرم رود
خون گرم زندگی جوشیده بود
نوشخند مهر آب
آبشار آفتاب
در صفای دشت من کوشیده بود
شبنم آن دشت از پاکیزگی
گوییا خورشید را نوشیده بود
روزگاران گشت و...گشت
داغ بر دل دارم از این سرگذشت
داغ بر دل دارم از مردان دشت
یاد باد آن خوش نوا آواز دهقانان دشت
یاد باد آن دلنشین آهنگ رود
یاد باد آن مهربانی های باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
دشت با اندوه تلخ خویش تنها مانده است
زان همه سرسبزی و شور و نشاط
سنگلاخی سرد بر جا مانده است
آسمان از ابر غم پوشیده است
چشمه سار لاله ها خوشیده است
جای گندم های سبز
جای دهقانان شاد
خار های جانگزا جوشیده است
بانگ بر می دارم از دل:
خون چکید از شاخ گل باغ و بهاران را چه شد؟
دوستی کی آخر آمد؟ دوستداران را چه شد؟
سرد و سنگین کوه می گوید جواب
خاک خون نوشیده است

فریدون مشیری
آسمان دلگیر است نگاهم گره خورد به ابری که از راه درازی می آمد


ابر حرف میزد!ناگهان قلبی شد.باد آمد و آن را شکست ،تکه تکه شد و هر تکه از آن قلب کوچکتری .

قلبهای کوچک سفیدبه سوی آسمان اوج گرفتند و به هم پیوستند.ابر بزرگتری بوجود آمد،رفته رفته سیاه شد،آنقدر سیاه که دیگر تاب سیاهی را نیاورد.

به یکباره در هم شکست و باران آمد.دیگر ابری در آسمان نبود تنها زمین بود که خیس شده بود
رفتی از چشمم و دل محو تماشاست هنوز
عکس روی تو در این آینه پیداست هنوز

هرکه در سینه دلی داشت به دلداری داد
دل نفرین شده ماست که تنهاست هنوز

در دلم عشق تو چون شمع به خلوتگه راز
در سرم شور تو چون باده به میناست هنوز

گر چه امروز من آئینه فردای منست
دل دیوانه در اندیشه فرداست هنوز

عشق آمد به دل و شور قیامت برخاست
زندگی طی شد و این معرکه بر پاست هنوز
رفتی از چشمم و دل محو تماشاست هنوز
عکس روی تو در این آینه پیداست هنوز

هرکه در سینه دلی داشت به دلداری داد
دل نفرین شده ماست که تنهاست هنوز

در دلم عشق تو چون شمع به خلوتگه راز
در سرم شور تو چون باده به میناست هنوز

گر چه امروز من آئینه فردای منست
دل دیوانه در اندیشه فرداست هنوز

عشق آمد به دل و شور قیامت برخاست
زندگی طی شد و این معرکه بر پاست هنوز

ابوالحسن وزیری
یک شبی مجنون نماز راشکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد برلب درگاه او
پرزلیلا شد دل پرآه او
گفت یارب ازچه خوارم کرده ای
برصلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلا ست آنم می زنی
خسته ام زین عشق دل خونم مکن
من که مجنوم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو ولیلای تو...من نیستم
گفت. ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا وپنهانت منم
سالها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم ونشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آواره صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز شب اورا صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمین بودم به من سر میزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
گفتم: بهار آمده

گفتي: اما درخت‌ها را

انديشه‌ي بلند شکفتن نيست

گويا درخت‌ها

باور نمي‌کنند که اين ابر، اين نسيم،

پيغام آن حقيقت سبز است



آري، بهار جامه‌ي سبزي نيست

تا هر کسي

هر لحظه‌اي که خواست،

به دوشش بيفکند



محمدرضا شفیعی کدکنی (م. سرشک)
گر می فروش حاجت رندان دوا کند.... ...... ..... ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند.
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا... ........ ......غیرت نباورد که جهان پر بلا کند.
حقا کزین غمان برسد مژده امان. .. ....... . .گر سالکی به عهد امانت وفا کند.
گر رنج پیش آید و گر راحت ای حکیم.. ......... . نسبت مکن به غیر که اینها خدا کند.
مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد. ......... ...وانکو نه این ترانه سراید خطا کند.
ما را درد عشق وبلای خمار کشت... ........ ..یا وصل دوست یا می صافی دوا کن.
جان رفت درسر می وحافظ به عشق سوخت. .......... عیسی دمی کجاست که احیای ما کند.
صفحه‌ها: 1 2 3