انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: زندگی رضا شاه بهلوی
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
[تصویر:  1385761274671.jpg]
شهبانو فرح دیبا (متولد ۲۲ مهر ماه سال ۱۳۱۷ه.ش برابر ۱۴ اکتبر ۱۹۳۸) سومین و آخرین همسر محمدرضا شاه پهلوی است. عنوان رسمی فرح دیبا در دوران حکومت پهلوی «علیاحضرت شهبانو فرح پهلوی» بوده است و طرفداران سلطنت پهلوی هنوز او را به این عنوان می‌خوانند.فَرَح فرزند فریده قطبی و سهراب دیبا (از خاندان دیبا) در روز ۲۲ مهر ماه سال ۱۳۱۷ در تبریز به دنیا آمد. فرح دو ساله بود که پدرش سهراب دیبا را در اثر بیماری سرطان از دست داد. پس از چند سال فریده دیبا و فرح به خانه محمدعلی قطبی، برادر فریده، در تهران رفتند و با خانواده او زندگی کردند.
پس از تحصیل در مدرسه ایتالیایی‌ها، ژاندارک و دبیرستان رازی در تهران، فرح به همراه پسر دایی‌اش رضا قطبی برای ادامه تحصیل راهی کشور فرانسه شد. او در فرانسه در رشته معماری به تحصیل مشغول شدفرح دیبا در سال ۱۳۳۸ با شاهزاده شهناز پهلوی و اردشیر زاهدی دختر و داماد محمدرضا شاه پهلوی آشنا شد، و آن دو او را برای ازدواج به شاه که در سال ۱۳۳۶ از ملکه ثریا جدا شده بود، معرفی کردند. این معرفی به عقد و ازدواج در روز دوشنبه ۲۹ آذر ۱۳۳۸ منجر شد و پس از چندی با به دنیا آمدن فرزند پسری با نام «رضا» استحکام یافت. این ازدواج همچنین منجر به نزدیکی خانواده قطبی به دربار ایران شد.محمدرضا شاه پهلوی در سال ۱۳۴۶ پس از تاجگذاری خود و فرح، همسرش را به عنوان نیابت سلطنت منصوب کرد.

در آستانه مراسم تاجگذاری شاه و بنابر قوانین دربار ایران، نشان درجه یک آریامهر به افتخار فرح ایجاد شد و وی اولین دریافت کننده این نشان بود. این نشان جایگزین نشان هفت پیکر شد که به افتخار ثریا اسفندیاری همسر سابق شاه درست شده بودپس از رضا، فرح ۳ فرزند دیگر به نامهای فرحناز، علیرضا و لیلا به دنیا آوردیک ماه قبل از انقلاب ۱۳۵۷ و با اوج گیری اعتراضات مردمی، وی همراه همسرش، شاه، ایران را بطرف اسوان مصر ترک کرد. او در کتاب خاطرات خود، که بتازگی بنام کهن دیارا منتشر نموده است، مینویسد که از شاه خواسته است تا او در ایران بماند، بلکه بتواند امور جاری را بهبود دهد تا زمانی که شاه به ایران بازگردد. ولی شاه مخالفت میکند و به او میگوید که آیا تصمیم دارد نقش ژاندارک را ایفا کند؟ خانواده پهلوی در حال حاضر در چند شهر کشور ایالات متحده آمریکا و شهر پاریس در کشور فرانسه زندگی می‌کنند.

کتاب "دخترم فرح" ترجمه‌ی خاطرات بانو "فریده دیبا"‌ست که به شرح زندگی پرماجرای "فرح پهلوی" می‌پردازد. کتاب به شرح سرگذشت دخترک یتیمی به نام "فرح دیبا" می‌نشیند که در کودکی پدر خویش را از دست می‌دهد و مادر، از سر ناچاری و برای تأمین معاش همراه او راهی تبریز می‌شود تا در سایه مادربزرگ اندکی راحت‌تر به زندگی برسند. مرگ مادربزرگ، پای مادر را به تهران باز می‌کند. همان شهری که دایی دخترک، کسب و کار آبرومندی ترتیب داده است. مادر در تهران نیز چون تبریز بساط خیاطی را به راه می‌اندازد تا لقمه‌نانی برای خود و کودکش به چنگ آورد. چرخ روزگار می‌گردد و فرح دیبا به همراه رضا قطبی (پسر دایی فرح) برای ادامه تحصیل راهی فرانسه می‌شوند. فرح در فرانسه در رشته‌ی مهندسی معماری به آموختن مشغول می‌شود و همزمان در برخی فعالیت‌های دانشجویی علیه حکومت شاهنشاهی شرکت می‌کند. گزارش فعالیت‌های او به ساواک می‌رسد اما دست تقدیر، همین اقدامات را زمینه‌ساز برآمدن او در ایران عصر پهلوی می‌سازد و او به "ملکه‌ی ایران" تبدیل می‌شود.فرح، پس از چندی، دلتنگ از دوری مادر، راهی ایران می‌شود. پس از شستن تن و روح از غبار غربت عزم بازگشت می‌کند که با ممانعت مأموران وزارت خارجه مواجه می‌شود؛ فرح دیبا ممنوع‌الخروج شده است. مراجعه‌ی او به وزارت خارجه سبب آشنایی نابهنگام او با دختر محمدرضا شاه می‌شود و این درست زمانی‌ست که اطرافیان محمدرضا به دنبال همسری مناسب برای او می‌گردند. چند روز بعد فرح پهلوی که "دختری امروزی" و "مهندسی تحصیل‌کرده" است مهمان دختر شاهنشاه می‌شود تا در حاشیه‌ی آن در مورد ممنوعیت خروج او از کشور نیز صحبت شود. در میانه‌ی این دیدار است که محمدرضا سرزده (اما با هماهنگی قبلی) سر می‌رسد و عروس آینده‌ی خود را می‌پسندد. فرح دیبا با اینکه تا پیش از آن مخالف شاه بوده بلافاصله پیشنهاد ازدواج محمدرضا را می‌پذیرد و از اینجاست که دفتر زندگی فرح دیبا ورق می‌خورد و فصلی تازه و حیرت‌انگیز در زندگی او آغاز می‌شودخاطرات بانو فریده دیبا خواننده را به اندرون کاخ‌های سلطنتی و پشت‌پرده‌ی بسیاری از ماجراهای عصر پهلوی می‌کشاند و او را با محیط و فضایی که مهمترین تصمیم‌های مملکتی در آن گرفته می‌شد آشنا می‌کند. خواننده در این کتاب درمی‌یابد که جرقه‌ی برگزاری جشن هنر شیراز در سفر فریده دیبا و دوستانش به نقطه‌ای خوش‌آب‌و‌هوا در اطراف شیراز زده شد. پسر نوجوان تنبکی ضرب می‌گیرد و خواهر خردسال همراه او قر می‌هد و می‌چرخد و می‌رقصد و تماشاگران را به تحسین وامی‌دارد و همین، ایده‌ی برگزاری جشن هنر شیراز را در ذهن فریده دیبا ایجاد می‌کند.موضوع با فرح مطرح می‌شود. بدنبال موافقت او در اندک‌زمانی اسباب و وسایل برگزاری جشن فراهم می‌شود. جشنی که با حاشیه‌های بسیار آن، تاریخی و ماندگار شد. ماجرای ایده‌ی اولیه‌ی برگزاری جشن‌های 2500 ساله شاهنشاهی نیز از همین زاویه جالب توجه استبانو فریده دیبا شرح می‌دهد که چگونه تباهی و فساد اخلاقی تا درونی‌ترین زوایای کاخ‌های سلطنتی راه یافته و ارکان و ستون‌های آن را پوسانده بود. او روایت می‌کند که چگونه مقام‌های بلندپایه‌ی کشوری در جشن‌های شبانه بر سر شرط‌بندی‌های کلان در پیش چشم همگان لخت مادرزاد می‌شدند، چگونه مردان متنفد همراه همسران‌شان در جشن کلید شرکت می‌کردند و به دنبال قرعه‌کشی، همسران خود را معاوضه می‌کردند و به مغازله مشغول می‌شدند، چگونه محمدرضا از ساعت 10 شب تمام کارهای خود را تعطیل می‌کرد و به سراغ عیاشی‌های شبانه می‌رفت، چگونه افسران و امرای ارتش و بلندپایگان حکومتی برای ارتقاء درجه و پست، زنان و دختران‌شان را به محمدرضا پیشکش می‌کردند و چگونه محمدرضا در هواپیما به دختری نوجوان، دست‌درازی کرده است.

شهبانو فرح دیبا (متولد ۲۲ مهر ماه سال ۱۳۱۷ه.ش برابر ۱۴ اکتبر ۱۹۳۸) سومین و آخرین همسر محمدرضا شاه پهلوی است. عنوان رسمی فرح دیبا در دوران حکومت پهلوی «علیاحضرت شهبانو فرح پهلوی» بوده است و طرفداران سلطنت پهلوی هنوز او را به این عنوان می‌خوانند.


فَرَح فرزند فریده قطبی و سهراب دیبا (از خاندان دیبا) در روز ۲۲ مهر ماه سال ۱۳۱۷ در تبریز به دنیا آمد. فرح دو ساله بود که پدرش سهراب دیبا را در اثر بیماری سرطان از دست داد. پس از چند سال فریده دیبا و فرح به خانه محمدعلی قطبی، برادر فریده، در تهران رفتند و با خانواده او زندگی کردند.

پس از تحصیل در مدرسه ایتالیایی‌ها، ژاندارک و دبیرستان رازی در تهران، فرح به همراه پسر دایی‌اش رضا قطبی برای ادامه تحصیل راهی کشور فرانسه شد. او در فرانسه در رشته معماری به تحصیل مشغول شد.


فرح دیبا در سال ۱۳۳۸ با شاهزاده شهناز پهلوی و اردشیر زاهدی دختر و داماد محمدرضا شاه پهلوی آشنا شد، و آن دو او را برای ازدواج به شاه که در سال ۱۳۳۶ از ملکه ثریا جدا شده بود، معرفی کردند. این معرفی به عقد و ازدواج در روز دوشنبه ۲۹ آذر ۱۳۳۸ منجر شد و پس از چندی با به دنیا آمدن فرزند پسری با نام «رضا» استحکام یافت. این ازدواج همچنین منجر به نزدیکی خانواده قطبی به دربار ایران شد.

محمدرضا شاه پهلوی در سال ۱۳۴۶ پس از تاجگذاری خود و فرح، همسرش را به عنوان نیابت سلطنت منصوب کرد.
در آستانه مراسم تاجگذاری شاه و بنابر قوانین دربار ایران، نشان درجه یک آریامهر به افتخار فرح ایجاد شد و وی اولین دریافت کننده این نشان بود. این نشان جایگزین نشان هفت پیکر شد که به افتخار ثریا اسفندیاری همسر سابق شاه درست شده بود.
پس از رضا، فرح ۳ فرزند دیگر به نامهای فرحناز، علیرضا و لیلا به دنیا آورد.
یک ماه قبل از انقلاب ۱۳۵۷ و با اوج گیری اعتراضات مردمی، وی همراه همسرش، شاه، ایران را بطرف اسوان مصر ترک کرد. او در کتاب خاطرات خود، که بتازگی بنام کهن دیارا منتشر نموده است، مینویسد که از شاه خواسته است تا او در ایران بماند، بلکه بتواند امور جاری را بهبود دهد تا زمانی که شاه به ایران بازگردد. ولی شاه مخالفت میکند و به او میگوید که آیا تصمیم دارد نقش ژاندارک را ایفا کند؟ خانواده پهلوی در حال حاضر در چند شهر کشور ایالات متحده آمریکا و شهر پاریس در کشور فرانسه زندگی می‌کنند.
کتاب "دخترم فرح" ترجمه‌ی خاطرات بانو "فریده دیبا"‌ست که به شرح زندگی پرماجرای "فرح پهلوی" می‌پردازد. کتاب به شرح سرگذشت دخترک یتیمی به نام "فرح دیبا" می‌نشیند که در کودکی پدر خویش را از دست می‌دهد و مادر، از سر ناچاری و برای تأمین معاش همراه او راهی تبریز می‌شود تا در سایه مادربزرگ اندکی راحت‌تر به زندگی برسند. مرگ مادربزرگ، پای مادر را به تهران باز می‌کند. همان شهری که دایی دخترک، کسب و کار آبرومندی ترتیب داده است. مادر در تهران نیز چون تبریز بساط خیاطی را به راه می‌اندازد تا لقمه‌نانی برای خود و کودکش به چنگ آورد. چرخ روزگار می‌گردد و فرح دیبا به همراه رضا قطبی (پسر دایی فرح) برای ادامه تحصیل راهی فرانسه می‌شوند. فرح در فرانسه در رشته‌ی مهندسی معماری به آموختن مشغول می‌شود و همزمان در برخی فعالیت‌های دانشجویی علیه حکومت شاهنشاهی شرکت می‌کند. گزارش فعالیت‌های او به ساواک می‌رسد اما دست تقدیر، همین اقدامات را زمینه‌ساز برآمدن او در ایران عصر پهلوی می‌سازد و او به "ملکه‌ی ایران" تبدیل می‌شود.
فرح، پس از چندی، دلتنگ از دوری مادر، راهی ایران می‌شود. پس از شستن تن و روح از غبار غربت عزم بازگشت می‌کند که با ممانعت مأموران وزارت خارجه مواجه می‌شود؛ فرح دیبا ممنوع‌الخروج شده است. مراجعه‌ی او به وزارت خارجه سبب آشنایی نابهنگام او با دختر محمدرضا شاه می‌شود و این درست زمانی‌ست که اطرافیان محمدرضا به دنبال همسری مناسب برای او می‌گردند.
چند روز بعد فرح پهلوی که "دختری امروزی" و "مهندسی تحصیل‌کرده" است مهمان دختر شاهنشاه می‌شود تا در حاشیه‌ی آن در مورد ممنوعیت خروج او از کشور نیز صحبت شود. در میانه‌ی این دیدار است که محمدرضا سرزده (اما با هماهنگی قبلی) سر می‌رسد و عروس آینده‌ی خود را می‌پسندد. فرح دیبا با اینکه تا پیش از آن مخالف شاه بوده بلافاصله پیشنهاد ازدواج محمدرضا را می‌پذیرد و از اینجاست که دفتر زندگی فرح دیبا ورق می‌خورد و فصلی تازه و حیرت‌انگیز در زندگی او آغاز می‌شود.
خاطرات بانو فریده دیبا خواننده را به اندرون کاخ‌های سلطنتی و پشت‌پرده‌ی بسیاری از ماجراهای عصر پهلوی می‌کشاند و او را با محیط و فضایی که مهمترین تصمیم‌های مملکتی در آن گرفته می‌شد آشنا می‌کند. خواننده در این کتاب درمی‌یابد که جرقه‌ی برگزاری جشن هنر شیراز در سفر فریده دیبا و دوستانش به نقطه‌ای خوش‌آب‌و‌هوا در اطراف شیراز زده شد. پسر نوجوان تنبکی ضرب می‌گیرد و خواهر خردسال همراه او قر می‌هد و می‌چرخد و می‌رقصد و تماشاگران را به تحسین وامی‌دارد و همین، ایده‌ی برگزاری جشن هنر شیراز را در ذهن فریده دیبا ایجاد می‌کند.
موضوع با فرح مطرح می‌شود. بدنبال موافقت او در اندک‌زمانی اسباب و وسایل برگزاری جشن فراهم می‌شود. جشنی که با حاشیه‌های بسیار آن، تاریخی و ماندگار شد. ماجرای ایده‌ی اولیه‌ی برگزاری جشن‌های 2500 ساله شاهنشاهی نیز از همین زاویه جالب توجه است.


بانو فریده دیبا شرح می‌دهد که چگونه تباهی و فساد اخلاقی تا درونی‌ترین زوایای کاخ‌های سلطنتی راه یافته و ارکان و ستون‌های آن را پوسانده بود. او روایت می‌کند که چگونه مقام‌های بلندپایه‌ی کشوری در جشن‌های شبانه بر سر شرط‌بندی‌های کلان در پیش چشم همگان لخت مادرزاد می‌شدند، چگونه مردان متنفد همراه همسران‌شان در جشن کلید شرکت می‌کردند و به دنبال قرعه‌کشی، همسران خود را معاوضه می‌کردند و به مغازله مشغول می‌شدند، چگونه محمدرضا از ساعت 10 شب تمام کارهای خود را تعطیل می‌کرد و به سراغ عیاشی‌های شبانه می‌رفت، چگونه افسران و امرای ارتش و بلندپایگان حکومتی برای ارتقاء درجه و پست، زنان و دختران‌شان را به محمدرضا پیشکش می‌کردند و چگونه محمدرضا در هواپیما به دختری نوجوان، دست‌درازی کرده است.
با این همه، تناقض‌گویی‌های بسیاری در کتاب راه یافته است. بانو فریده دیبا در جایی خود را بی‌علاقه به محمدرضا نشان می‌دهد و علاقه به محمدرضا را هم‌پای علاقه به پنیر می‌آورد!
اما در جاهای دیگر کتاب از "داماد عزیزم" یاد می‌کند و از بیماری و مرگ او اظهار دلتنگی می‌کند. او در جای‌جای کتاب به "تربیت غربی" محمدرضا اشاره می‌کند و آن را دلیل فاصله افتادن میان او و مردم می‌داند اما به‌تکرار به استبداد محمدرضا و بی‌علاقگی او در گوش فرا دادن به شرح مشکلات و معضلات و انتقادات اشاره می‌کند. در جایی تمام تقصیرها را به گردن محمدرضا می‌اندازد اما چند خط پایین‌تر تمام گناه را به گردن اطرافیان می‌اندازد و می‌گوید: بدنامی‌های آنان به نام محمدرضا تمام شد و درنهایت سبب سقوط سلطنت در ایران گشت. این تناقض‌گویی‌ها دلایل مختلفی دارند. برخی ناشی از کهولت بانو دیبا هستند چنانکه او در نقل تاریخ حوادث پس از انقلاب آشکارا به خطاگویی دچار شده است.

اما برخی دیگر حاصل بُغض و کینه‌ی او نسبت به بعضی از اشخاص است. دقت در متن خاطرات روشن می‌سازد او چگونه رازهای مگوی بسیاری افراد را برملا کرده است به این بهانه که در جایی علیه او یا فرح، سخنی بر زبان آورده‌اند اما در مقابل، رازهای بسیاری دیگر را در سینه‌ی خود همچنان مخفی نگاه داشته و همراه خود به گور برده است به این بهانه که اینگونه ماجراها ناگفتنی و مایه‌ی آبروریزی خاندان پهلوی و آن افراد است!

در کتاب به هویدا فراوان اشاره رفته است. فریده دیبا پیوسته، هویدا را فردی "مخنث" می‌نامد و در مورد همجنس‌گرایی او ماجراها نقل می‌کند. او به‌تکرار بی‌کفایتی هویدا در 13 سال نخست‌وزیری را عامل سقوط سلطنت می‌آورد و حتی چاپ مقاله‌ی معروف "ارتجاع سرخ و سیاه" را به او منسوب می‌دارد. در فصل پایانی کتاب نیز از خوشحالی خود و شاه به هنگام آگاهی از اعدام هویدا خبر می‌دهد. روایت او از زندگی هویدا با روایتی که مسعود بهنود در کتاب "کشتگان بر سر قدرت" آورده است متفاوت است. همین تناقض‌ها به ویژه درباره‌ی نحوه زندگی هویدا و همسرش لیلا امامی و نیز نقش فریدون هویدا برادر او (سفیر ایران در سازمان ملل)، سبب شد به سراغ روایت منصفانه‌ی دکتر میلانی از زندگی هویدا بروم. کتاب "معمای هویدا" بسیاری از گره‌های این معما را گشوده است.

روایت فریده دیبا از ماه‌های پایانی سلطنت پهلوی درس‌آموز و تأمل‌برانگیز است. فریده دیبا به شدت یافتن بیماری سرطان محمدرضا و تغییر حالات روحی او اشاره می‌کند. از جلسات احضار روح صحبت به میان می‌آورد که محمدرضا به دنبال احضار روح رضاخان و مشورت گرفتن از او برای غلبه بر شورش مردمی بود. از تفاوت‌های پدر و پسر سخن می‌گوید: «هیچ‌کس جرأت نداشت در برابر رضاخان دروغ بگوید و در برابر محمدرضا راست». دو فصل پایانی کتاب قصه‌ی پردرد دوران آوارگی و دربه‌دری محمدرضا و خاندانش در جهانی‌ست که تا دیروز از کران تا کران متحد او بود. این دو فصل براستی رقت‌انگیز و پندآموز است.


فریده دیبا در نقل بسیاری از حوادث به "تئوری توطئه" نظر دارد. تحلیل‌های شاه در ماه‌های پایانی عمر نیز بر همین محور می‌گردد. اما ناآشنایی بانو دیبا با رموز و ظرافت‌های سیاست موجب شده است او بسیاری از مسائل پشت‌پرده را عیان و آشکار بیرون بریزد و گوشه‌ای از پرده‌ی تاریخ را بالا بزند. هر چند ناشر کتاب برخی فحاشی‌های او را حذف کرده و در برخی صفحات با پرخاشجویی و کینه‌ای ایدئولوژیک به نوشتن پاورقی و پاسخ به بانو دیبا برآمده اما با این حال کتاب همچنان طراوت و تازگی خود را حفظ کرده است. این کتاب به مثابه دفاعیه‌ای بر نقش‌آفرینی فرح در عصر پهلوی دوم است. فریده دیبا کوشیده است فرح را از اتهام نقش‌داشتن در سقوط سلطنت تبرئه کند. به ویژه که اشرف پهلوی یا حتی برخی از نزدیکان فرح (مانند هوشنگ نهاوندی) به نقش اطرافیان فرح در حوادث واپسین ماه‌های سلطنت محمدرضا که یکسره به انقلاب انجامید اشاره کرده‌اند. اما تأمل‌برانگیزترین جمله‌ی این کتاب آخرین جمله‌ی آن است. فریده دیبا می‌گوید: «تمام ناز و تنعم و نعمت دوران سلطنت پهلوی برای خانواده‌ی ما به ایام کوتاه دربه‌دری در پاناما نمی‌ارزید. من هنوز متوجه نشده‌ام که چرا محمدرضا سقوط کرد اما این را می‌دانم که اگر یکبار دیگر زندگی‌ام تجدید شود حاضرم دخترم را به یک کارگر و کارمند ساده بدهم اما نگذارم زن شاه مملکت شود ...»

شناسنامه‌ی کتاب:رئیس‌فیروز، الهه. دُخترم فرح. چاپ دهم. تهران: مؤسسه انتشارات به آفرین، 1382 خورشیدی
فرح دیبا و بعد‌ها شهبانو فرح پهلوی (زاده ۱۴ اکتبر ۱۹۳۸) سومین همسر محمدرضا شاه پهلوی و آخرین شهبانوی ایرانی است.
فَرَح فرزند سهراب دیبا از خاندان مشهور دیبا در روز ۲۲ مهر ماه سال ۱۳۱۷ه.ش در تهران از بطن فریده قطبی به دنیا آمد. او پس از اتمام تحصیل در مدرسه ژاندارک و دبیرستان رازی تهران، به اتفاق پسر دایی اش رضا قطبی برای ادامه راهی فرانسه شد و در رشته معماری ادامه تحصیل داد.قضای روزگار او را بر سر راه محمدرضا شاه پهلوی قرار داد که به تازگی از همسر دوم خود ملکه ثریا اسفندیاری جدا شده بود. وی تحصیلات خود را در پاریس رها نمود و در آبان سال ۱۳۳۸ ه.ش با شاه ایران ازدواج کرد. نامبرده پس از آنکه فرزند پسری (رضا پهلوی) برای شاه به دنیا آورد، بر مقام و موقعیتش افزوده شد و در سال ۱۳۴۶ ه.ش به نیابت سلطنت تعیین شد. او سه فرزند دیگر هم به نامهای فرحناز پهلوی، علیرضا پهلوی و لیلا پهلوی به دنیا آورد. پس از انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ نامبرده ناگزیر به ترک ایران شد. او در حال حاضر در ایالات متحده آمریکا و کشور فرانسه و در شهر پاریس زندگی می‌‌کند.

با این همه، تناقض‌گویی‌های بسیاری در کتاب راه یافته است. بانو فریده دیبا در جایی خود را بی‌علاقه به محمدرضا نشان می‌دهد و علاقه به محمدرضا را هم‌پای علاقه به پنیر می‌آورداما در جاهای دیگر کتاب از "داماد عزیزم" یاد می‌کند و از بیماری و مرگ او اظهار دلتنگی می‌کند. او در جای‌جای کتاب به "تربیت غربی" محمدرضا اشاره می‌کند و آن را دلیل فاصله افتادن میان او و مردم می‌داند اما به‌تکرار به استبداد محمدرضا و بی‌علاقگی او در گوش فرا دادن به شرح مشکلات و معضلات و انتقادات اشاره می‌کند. در جایی تمام تقصیرها را به گردن محمدرضا می‌اندازد اما چند خط پایین‌تر تمام گناه را به گردن اطرافیان می‌اندازد و می‌گوید: بدنامی‌های آنان به نام محمدرضا تمام شد و درنهایت سبب سقوط سلطنت در ایران گشت. این تناقض‌گویی‌ها دلایل مختلفی دارند. برخی ناشی از کهولت بانو دیبا هستند چنانکه او در نقل تاریخ حوادث پس از انقلاب آشکارا به خطاگویی دچار شده است.

اما برخی دیگر حاصل بُغض و کینه‌ی او نسبت به بعضی از اشخاص است. دقت در متن خاطرات روشن می‌سازد او چگونه رازهای مگوی بسیاری افراد را برملا کرده است به این بهانه که در جایی علیه او یا فرح، سخنی بر زبان آورده‌اند اما در مقابل، رازهای بسیاری دیگر را در سینه‌ی خود همچنان مخفی نگاه داشته و همراه خود به گور برده است به این بهانه که اینگونه ماجراها ناگفتنی و مایه‌ی آبروریزی خاندان پهلوی و آن افراد است!

در کتاب به هویدا فراوان اشاره رفته است. فریده دیبا پیوسته، هویدا را فردی "مخنث" می‌نامد و در مورد همجنس‌گرایی او ماجراها نقل می‌کند. او به‌تکرار بی‌کفایتی هویدا در 13 سال نخست‌وزیری را عامل سقوط سلطنت می‌آورد و حتی چاپ مقاله‌ی معروف "ارتجاع سرخ و سیاه" را به او منسوب می‌دارد. در فصل پایانی کتاب نیز از خوشحالی خود و شاه به هنگام آگاهی از اعدام هویدا خبر می‌دهد. روایت او از زندگی هویدا با روایتی که مسعود بهنود در کتاب "کشتگان بر سر قدرت" آورده است متفاوت است. همین تناقض‌ها به ویژه درباره‌ی نحوه زندگی هویدا و همسرش لیلا امامی و نیز نقش فریدون هویدا برادر او (سفیر ایران در سازمان ملل)، سبب شد به سراغ روایت منصفانه‌ی دکتر میلانی از زندگی هویدا بروم. کتاب "معمای هویدا" بسیاری از گره‌های این معما را گشوده است.
روایت فریده دیبا از ماه‌های پایانی سلطنت پهلوی درس‌آموز و تأمل‌برانگیز است. فریده دیبا به شدت یافتن بیماری سرطان محمدرضا و تغییر حالات روحی او اشاره می‌کند. از جلسات احضار روح صحبت به میان می‌آورد که محمدرضا به دنبال احضار روح رضاخان و مشورت گرفتن از او برای غلبه بر شورش مردمی بود. از تفاوت‌های پدر و پسر سخن می‌گوید: «هیچ‌کس جرأت نداشت در برابر رضاخان دروغ بگوید و در برابر محمدرضا راست». دو فصل پایانی کتاب قصه‌ی پردرد دوران آوارگی و دربه‌دری محمدرضا و خاندانش در جهانی‌ست که تا دیروز از کران تا کران متحد او بود. این دو فصل براستی رقت‌انگیز و پندآموز است.فریده دیبا در نقل بسیاری از حوادث به "تئوری توطئه" نظر دارد. تحلیل‌های شاه در ماه‌های پایانی عمر نیز بر همین محور می‌گردد. اما ناآشنایی بانو دیبا با رموز و ظرافت‌های سیاست موجب شده است او بسیاری از مسائل پشت‌پرده را عیان و آشکار بیرون بریزد و گوشه‌ای از پرده‌ی تاریخ را بالا بزند. هر چند ناشر کتاب برخی فحاشی‌های او را حذف کرده و در برخی صفحات با پرخاشجویی و کینه‌ای ایدئولوژیک به نوشتن پاورقی و پاسخ به بانو دیبا برآمده اما با این حال کتاب همچنان طراوت و تازگی خود را حفظ کرده است. این کتاب به مثابه دفاعیه‌ای بر نقش‌آفرینی فرح در عصر پهلوی دوم است. فریده دیبا کوشیده است فرح را از اتهام نقش‌داشتن در سقوط سلطنت تبرئه کند. به ویژه که اشرف پهلوی یا حتی برخی از نزدیکان فرح (مانند هوشنگ نهاوندی) به نقش اطرافیان فرح در حوادث واپسین ماه‌های سلطنت محمدرضا که یکسره به انقلاب انجامید اشاره کرده‌اند.
رضاشاه در طول زندگی خود و حتی پس از آن به دلایل گوناگون به القاب مختلفی خوانده شده‌است. در جوانی به نام ناحیه‌ای که از آن برخاسته بود «رضا سوادکوهی» نامیده می‌شد. با ورود به نظامی‌گری به مناسبت استفاده از مسلسل ماکسیم به «رضا ماکسیم» و بعدها به «رضاخان» و سپس، با ذکر درجه نظامی‌اش، به «رضاخان میرپنج» شناخته شد. پس از کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ و به دست‌ گرفتن وزارت جنگ و فرماندهی کل قوا، او را «سردار سپه» می‌خواندند. پس از رسیدن به پادشاهی و گزیدن نام خانوادگی پهلوی به «رضاشاه پهلوی» (پیش از این نام خانوادگی در ایران رایج نبود؛ رضاشاه نخستین بار استفاده از نام خانوادگی را اجباری کرد)[۹] شناخته شد. در سال ۱۳۲۸ با تصویب مجلس شورای ملی به او لقب «رضاشاه کبیر» داده شد.[۴][۱۰]