انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: چرا خانم آلبرایت عذرخواهی کرد؟
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
[تصویر:  1385821330411.png][color=#FF0000][size=medium]به مناسبت شصتمین سالگرد فاجعه 28 مرداد
چرا خانم آلبرایت عذرخواهی کرد؟
ضیاء مصباح
استیون کینزر در جامعه ایران یک نویسنده شناخته‌شده به حساب می‌آید. کتاب وی با عنوان «همه مردان شاه» به توصیف کودتای 1953 [1332] در ایران می‌پردازد.
او که مدت زیادی به عنوان خبرنگار نیویورک‌تایمز مشغول به کار بوده می‌گوید:
برای بررسی واقعه‌ای نظیر کودتای 28مرداد در ایران، باید به درک وقایعی که در اوایل دهه 1950 در کل جهان روی می‌داد نایل شد و عملکرد ایالات‌متحده را در آن زمان بررسی کرد. در طول یک دوران صدساله، دولت ایالات‌متحده قریب به 14رژیم را که اکثر آنها به صورت دموکراتیک انتخاب شده بودند سرنگون کرد. علت این روند چه بوده؟ علت آن عوامل اقتصادی‌است یا سیاسی؟ چرا ما چنین کردیم و از دیدگاه تاریخی، آثار بلندمدت این اقدام چه بوده است؟ ناگفته نماند اگر رهبر یک حکومت به شرکت‌های خارجی اجازه دهد که هر کاری مایل هستند انجام دهند و از آزادی عمل کامل برخوردار باشند، ایالات‌متحده علاقه چندانی به آن کشور نشان نمی‌دهد و حتی متوجه وجود آن هم نخواهد شد. از این‌رو اولین مرحله‌ای که ایالات‌متحده توجه خود را به یک کشور معطوف می‌کند زمانی است که مدیران و سردمداران یک تجارت خاص برای عرض شکایت به کاخ‌سفید مراجعه کرده‌اند.
مرحله دوم در داخل کاخ‌سفید و مجموعه سیاستگذاری خارجی ایالات‌متحده به جریان می‌افتد. روسای جمهور ایالات‌متحده به صراحت برای دفاع از منافع شرکت‌های آمریکایی تصمیم به مداخله نمی‌گیرند. آنها انگیزه اقدام خود را از مسایل اقتصادی به عوامل ژئوپولتیک تغییرشکل می‌دهند و دولت ایالات‌متحده با این شیوه به خود تلقین می‌کند که هدف از مداخله، انگیزه‌های اقتصادی نیست، بلکه اقدام آنها دلایل ژئوپولتیکی دارد. مرحله سوم اینکه چگونه می‌توان این موضع را به مردم نشان داد. در این مرحله، ما این‌کار را فقط برای رهایی‌بخشیدن به قربانیان حکومت ستمگر یک کشور خارجی انجام می‌دهیم و هدفمان کمک به قربانیان ظلم و تعدی است. این استدلال، در کنار ساده‌لوحی مردم باعث می‌شود به حمایت از هرگونه مداخله برای نجات دیگران مشتاق شویم.
در سال 1952، دالس مشاور رییس‌جمهور بود و در چندین سخنرانی، او و آیزنهاور قول دادند که در صورت پیروزی در انتخابات، کمونیسم را به عقب برانند. قولی که آنها به مردم آمریکا داده بودند بسیار غیرواقع‌بینانه بود. آنها به هیچ کشوری نمی‌توانستند حمله کنند. در همان زمان، یک مامور مخفی انگلیسی از بریتانیا به واشنگتن آمد و گفت، من کشوری را می‌شناسم که کمونیست‌ها در آن در حال اوج‌گیری هستند و آن کشور ایران است و این را به عنوان راهی برای اثبات این مطلب تعقیب کرد. اینکه ایران کشور کمونیستی به‌شمار نمی‌آمد، برای دالس مانع، ایجاد می‌کرد. او اعتراف کرد که مصدق یک کمونیست نیست، ولی سرنگونی وی بسیار آسان است زیرا امکان دارد کمونیست‌ها جای او را بگیرند. پس بهترین کار آن است که پیش از دیرشدن، از شر وی خلاص شویم.
ایالات‌متحده به طرز وحشتناکی در قضاوت نسبت به رهبران ملی‌گرا دچار اشتباه بوده و نمی‌توانست بپذیرد که این رهبران تلاش می‌کردند تا کشورهای خود را در مسیر توسعه قرار دهند. قدرت‌های بزرگ، کشورهای کوچک را تنها برای تامین اهداف خود مورد بهره‌کشی قرار می‌دهند. آمریکایی‌ها کاملا با مفهوم ملی‌گرایی بیگانه بودند و هرگز در مورد آن به تفکر نمی‌پرداختند و نمی‌دانستند که استعمارشدن یا زیر سلطه یک قدرت غول‌آسای خارجی قرارگرفتن چه معنایی دارد.
این سخنرانی نشان می‌دهد که مردم کشورهای خارجی تا چه حد از اقدامات آمریکا به هنگام مداخله در کشورشان سرخورده می‌شوند به نحوی که زخم‌های آن تا نسل‌ها و دهه‌های متمادی در قلب آنان باقی می‌ماند. این زخم‌ها بالاخره یک‌روز سر باز خواهد کرد و این همان اتفاقی است که در کوبا، ایران و بسیاری از کشورهای دیگر به وقوع پیوسته است.
این پدیده طی قرن بیستم و هم اکنون اعمال می‌شود که آمریکا از قدرت نظامی و تسلیحاتی و عملیات پنهانی سرویس‌های اطلاعاتی استفاده کرده تا هر رژیمی را که حافظ منافع آنها نباشد سرنگون کند تا شرکت‌های آمریکایی بتوانند هرگونه دلخواهشان بوده و بدون دخالت حکومت‌های مربوطه به کارهای خود ادامه دهند.
بهار سال 1952 ژنرال آیزنهاور نامزد ریاست‌جمهوری شد و جنرال کلی به دالس پیشنهاد کرد در پاریس به ملاقات ژنرال برود، دو جلسه ملاقات و مذاکره طولانی بین آن دو برگزار شد و ژنرال تحت‌تاثیر دالس قرار گرفت، آیزنهاور پس از پیروزی، او را به عنوان وزیر خارجه برگزید.
اوایل سال 1953، بزرگ‌ترین معضل دنیا، گسترش و تسلط کمونیسم بود. اغلب کشورهای اروپای شرقی در اردوی کمونیسم بودند. ارتش کمونیستی بر کشور پهناور چین مسلط شده بود، در یونان هم همین برنامه بود. سناتور ایالت ویس‌کن‌سین، آقای مک‌کارتی، مردم آمریکا را از گسترش وسیع کمونیسم به وحشت انداخته بود و می‌گفت آنها حتی در ارتش و وزارت خارجه نفوذ کرده‌اند.
بریتانیا در همین زمان با مشکل نفت و مبارزه با ایران درگیر بود. آنها برای سوخت صنایع و نیروهای نظامی و همچنین جهت استمرار سطح بالای زندگی مردم شدیدا به درآمد عظیم نفتی متکی بودند که از ایران می‌بردند.
در سال‌های متعاقب جنگ دوم جهانی، موج وطن‌خواهی و استعمارستیزی، سراسر آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین را فرا گرفت. پیامد همین امواج، ظهور شخصیتی بود مردانه، سخنور و آرمانگرا در کشور ایران، دکترمحمد مصدق که در بهار سال 1951، نخست‌وزیر کشور شد و تصمیم گرفت شرکت نفت ایران و انگلیس را ملی و درآمد حاصله را صرف توسعه و تعالی کشورش کند.
مصدق به دو موضوع اولویت داد؛ حاکمیت ملی و دموکراسی. حاکمیت ملی را ملی‌کردن صنعت نفت و دموکراسی را آزادی انتخابات و قدرت پارلمان می‌دانست و بریتانیا و شاه را دشمن خود کرد. در آستانه بهار سال1951 به اتفاق مجلسی‌های وقت به ملی‌شدن نفت رای دادند.
با اجرای قانون ملی‌کردن نفت، دولت ایران اعلام کرد خسارت دولت بریتانیا را می‌پردازد، در صورت حسابرسی منصفانه معلوم خواهد شد، بدهی ما کمتر از صفر خواهد بود. مصدق در جهت تایید ملی‌کردن، بریتانیا را مثال می‌زد که به تازگی صنایع فولاد و زغال‌سنگ کشورشان را ملی کرده بودند.
ادعای بریتانیا این بود: «ما صدها سال تجربه داریم. ملی‌کردن صنایع برای کشور خودمان آری، ولی نه در ایران که می‌خواهیم ارباب بمانیم.»
هربرت موریسون وزیر خارجه انگلیس اعلام ‌کرد: «اهمیت نفت ایران در اقتصاد ما حیاتی است. ما دست به هر اقدامی خواهیم زد که ایرانی‌ها نتوانند قرارداد ما را فسخ کنند.» و در صنعت نفت ایران و پالایشگاه تا توانستند دست به خرابکاری زدند تا به مصدق بفهمانند ایران بدون حضور آنها قادر به اداره‌کردن صنعت نفت خود نیست. بنادر ایران را به روی نفتکش‌ها بستند و به شورای امنیت و دیوان داوری لاهه شکایت بردند، ولی فایده‌ای برای آنها نداشت و بالاخره طرح یک کودتا را علیه مصدق، محبوب ملت سازماندهی کردند.
اخراج عوامل جاسوسی و ردشدن شکایت آنها در مجامع جهانی و مهم‌تر از همه مخالفت ترومن با اقدام نظامی، انگلیسی‌ها را در سردرگمی فرو برد. آنها می‌دیدند طعمه پرارزش آنها توسط یک میهن‌پرست ایرانی از دستشان گرفته شده است.
پس از تعطیلی سفارت بریتانیا در تهران، آیزنهاور به ریاست‌جمهوری برگزیده شد و جان‌فاستر‌ دالس را به وزارت امورخارجه منصوب کرد. کرمیت روزولت از سفر تهران به آمریکا برمی‌گشت که در توقف لندن چندین ملاقات با همتایان انگلیسی خود انجام داد. روزولت رییس‌ سازمان‌سیا در خاورمیانه بود و با یک پیشنهاد غیرمنتظره روبه‌رو شد. آنها از او می‌خواستند سیا در ایران دست به کودتا بزند.
نخستین‌بار در تاریخ آمریکا بود که سیاست‌های رسمی و عملیات مخفیانه مجموعا در اختیار دو برادر قرار داشت. آیزنهاور تعجب خود را اینگونه بیان کرد: «من متحیرم که چرا این کشورهای دنیا به جای اینکه ما را دوست داشته باشند از ما متنفرند.» وزیر خارجه معتقد بود مصدق یک کمونیست نیست، ولی در صورت ترور یا خلع از قدرت، کشور ایران با یک خلأ سیاسی روبه‌رو خواهد شد که احتمالا ‌توده‌ای‌ها به سادگی بتوانند قدرت را به دست بگیرند و در این صورت دنیای آزاد از منابع عظیم نفتی آن کشور محروم خواهد شد... و سراسر منطقه خاورمیانه با 60درصد ذخایر نفت جهان به دست‌ کمونیست‌ها خواهد افتاد.
رییس سیا با همکار بریتانیایی خود مشورت کرد و فضل‌اله زاهدی به عنوان نخست‌وزیر ظاهری، تشریفاتی و رهبری کودتا، برگزیده شد. آلن دالس یک‌میلیون‌دلار به ایستگاه سیا در تهران فرستاد. وزیر خارجه [برادر بزرگ آلن] هم دستورات لازم را به سفیر خود لویی هندرسون ابلاغ کرد تا تماس‌های لازم را با مزدوران و عوامل ذی‌نفع در کودتا بگیرد.
در بهار همان سال، آقای ویلبر از سیا و داربی شایر از جاسوسی بریتانیا چندین هفته در قبرس ماندند و به دقت کوشیدند دست به کارهایی بزنند که مصدق را از مردم بگیرند و بین ملت و رهبرشان فاصله بیندازند.
مطبوعات آمریکا نیز علیه او سمپاشی و کودتا را تشویق می‌کردند. نیویورک‌تایمز مصدق را دیکتاتور می‌خواند. مجله نیوزویک نوشت: «با مساعدت مصدق کمونیست‌ها قدرت یافته‌اند» و مجله تایم نوشت: «بعد از سقوط کشور چین در اردوی کمونیسم، دولت مصدق بزرگ‌ترین مصیبتی بوده که بر سر دنیای آزاد فرود آمده است.» جهت هدایت و اجرای کودتا، دالس تصمیم گرفت با توجه به احتمال خطرات پیش‌بینی نشده، کرمیت روزولت 37ساله و فارغ‌التحصیل هاروارد و نوه تئودور روزولت را روانه ایران کند. کرمیت روز 19ژوئن 1953، از یک منطقه مرزی پرت و با گذرنامه جعلی وارد ایران شد و با پرداخت به عوامل داخلی به زودی توانست علیه مصدق اعتراض‌های فرمایشی و گسترده‌ای راه بیندازد. مصدق دریافت دست خارجی در کار است، ولی سرشت دموکرات‌منش او مانع شد که جلوی آنها را بگیرد. روزولت با این شکست کاملا مایوس نشد. او با توجه به عوامل متعدد داخلی به‌خصوص عواملی که در ارتش و پلیس داشت در پناهگاه زیرزمینی خود در سفارت آمریکا راهکارهای احتمالی را بررسی کرد. به زودی توفانی از اغتشاش و خرابکاری، تهران را فراگرفت. دسته‌های متعدد اراذل مزدور، وحشیانه خیابان‌ها را درنوردیدند و همزمان شعار می‌دادند: «زنده‌باد مصدق، پیروز باد حزب توده.» همزمان گروه دیگری «زنده‌باد شاه» سر می‌دادند و با گروه اول درگیر می‌شدند، اما هر دو گروه برای روزولت کار می‌کردند. روزولت می‌خواست با این صحنه‌سازی‌ها نشان دهد که کشور در حال هرج‌ومرج کامل قرار دارد و در این پروژه موفق هم بود.
یاران مصدق سعی کردند با تظاهرات و تجهیز مردم، با آشوب‌طلبان مزدور مقابله کنند، ولی یک‌بار دیگر خصلت دموکراتیک مصدق دخالت کرد و به احزاب پشتیبان خود توصیه کرد از درگیری خیابانی با اوباش مزدور خودداری کنند.
رهبران حزب توده که گروه قابل ملاحظه‌ای افراد شبه‌نظامی در اختیار داشتند در آخرین پیشنهاد خود از او خواستند آنها را مسلح کند تا آشوب‌طلبان را نابود کنند، ولی مصدق برآشفت که: «اگر دست راستم را هم قطع کنند من هیچ حزبی را مسلح نخواهم کرد.»
روزولت برای ضربه نهایی به رژیم نوزدهم آگوست (28 مرداد) را انتخاب کرد. از صبح آن روز، هزاران نفر از اوباش سازمان‌‌یافته به خیابان‌ها ریختند و فریاد زدند: «مرگ بر مصدق». ابتدا ساختمان رادیو تهران را اشغال کردند و همزمان دفاتر مطبوعات هوادار مصدق را به آتش کشیدند. اواسط روز، نیروهای پلیس و ارتش که فرماندهانشان از روزولت پول گرفته بودند به اوباش پیوستند و کاخ وزارت‌خارجه و قرارگاه پلیس و ستاد ارتش را گرفتند.
با پیروزی اوباش، روزولت از پناهگاه خود خارج و به اقامتگاه مخفی زاهدی رفت، او با تعدادی از هواداران سرمست از باده پیروزی به رادیو تهران رفت و خود را نخست‌وزیر قانونی کشور و منتخب شاه معرفی کرد. سپس به باشگاه افسران که قرارگاه فرماندهی موقت او بود رفت... و شد آنچه که نبایستی...