انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: غریبه
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
نبودن هایت آنقدر زیاد شده اند ،

که هر رهگذری را شبیه تو می بینم .....

نمی دانم ،،،

غریبه ها تــــــــو شده اند ،

یــــا تـــــــــــــو غـــــــــــریبــــــه شده ای ...!!
تنها که باشی
آرزو میکنی
که یک نفر صدایت کند
حتی اشتباهی...


مغزم، مغزم درد می کند از حرف زدن، چقدر حرف زده ام... چقدر در ذهنم حرف زده ام!

" محمود دولت آبادی "
راه میروم و شهر زیر پایم تمام میشود ولی تو …
هیچ کجا نیستی !

آدمای تنها ، آدمای “سخت گیری” نیستن ، فقط آدم “سخت” گیر میارن !

تو “دوست داشتنی” خواهی ماند ، حتی اگر “طنین نفست” به گوشم نرسد

باران می بارد ، راستی آسمان از چه دلگیر است ؟
از یک خاطره بغض آلود یا آرزویی محال
دلم کار دست است خودم بافتمش تارش از سکوت پودش از تنهایی همین است که ''خریدار'' ندارد
بر عکس پول هایم زندگیم گوشه دارد ، همانجا که همیشه تنها مینشینم !
::
::
تنهایی ات را از تو گرفتم ، در خنده هایم شریکت کردم ،
نگفته بودی بازرگان عشقی ، من از کجا می دانستم سود من تنهاییست
::
::
تنهائی چیزی است که آدم از دستش برمی آید امّا . . .
از پسش بر نمی آید . . .
خیلی از لباسها فقط از پشت ویترین قشنگاند...
خیلی از دکوراسیونها فقط توی عکس...
خیلی از آدمها، فقط از دور
درد "تنهایی" کشیدن، مثل کشیدن خطهای رنگی روی کاغذ سفید...!
شاهکاری می سازد به نام "دیوانگی"...!
و من این شاهکار را به قیمت همه فصل های قشنگ زندگی ام خریده ام...!!
تو هر چه میخواهی مرا بخوان...
دیوانه
خود خواه
بی احساس...
نمی فروشم...!!