انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: بلاتکلیفی....
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2
بلاتکلیفی
گاهی آدم میماند بین بودن یا نبودن!
به رفتن که فکر می کنی
اتفاقی می افتد که منصرف می شوی...
میخواهی بمانی،
رفتاری می بینی که انگار باید بروی!
این بلاتکلیفی خودش کلی جهنم است
..
ﭼﻪ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭِ ﻋﻈــﯿﻤﯽ
ﻧﺸﺴﺘﻪِ ﺩﺭ ﺩﻝ ﻣﺎ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﻨﺘﻈﺮﯾﻢ
ﻭ ﮐﺴﯽ، ﻧﻤﯽﺁﯾﺪ !

ﺣﻤﯿﺪ ﻣﺼﺪﻕ
دوری “دورت نمیکند” وقتی در امن ترین جای اندیشه ام نشسته ای

خوشبخت ! میتوانست من و تو باشیم اگر میماندی


شمردن ستاره ها سخت نیست اگر تو بگویی … به اندازه ی تمام ستاره ها دوستم داری
در این سرای بی‌کسی، کسی به در نمی‌زند

به دشت پرملال ما پرنده پر نمی‌زند

یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی‌کند

کسی به کوچه‌سار شب در سحر نمی‌زند

نشسته‌ام در انتظار این غبار بی‌سوار

دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی‌زند

گذرگهی است پر ستم که اندرو بغیر غم

یکی صدای آشنا به رهگذر نمی‌زند

دل خراب من دگر خراب‌تر نمی‌شود

که خنجر غمت از این خرابتر نمی‌زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه‌های بسته‌ات؟

برو که هیچ‌کس ندا به گوش کر نمی‌زند

نه سایه دارم و نه بر، بیفکنندم و سزاست

اگر که بر درخت تر کسی تبر نمی زند

آسمان همچو صفحهء دل من

روشن از جلوه‌های مهتاب است

امشب از خواب خوش گریزانم

که خیال تو خوشتر از خواب است



خیره برسایه‌های وحشی بید

می‌خزم در سکوت بستر خویش

باز دنبال نغمه‌ای دلخواه

می‌نهم سر به روی دفتر خویش



تن صدها ترانه می‌رقصد

در بلور ظریف آوایم

لذتی ناشناس و رویا رنگ

می‌دود همچو خون به رگهایم



آه... گوئی زدخمهء دل من

روح شبگرد مه گذر کرده

یا نسیمی در این ره متروک

دامن از عطر یاس تر کرده



برلبم شعله‌های بوسهء تو

می‌شکوفد چو لاله گرم نیاز

در خیالم ستاره‌ای پرنور

می‌درخشد میان هالهء راز



ناشناسی درون سینهء من

پنجه بر چنگ و رود می‌ساید

همره نغمه‌های موزونش

گوئیا بوی عود می‌آید



آه ... باور نمی‌کنم که مرا

با تو پیوستنی چنین باشد

نگه آن دو چشم شورافکن

سوی من گرم و دلنشین باشد



بی‌گمان زان جهان رویایی

زهره برمن فکنده دیدهء عشق

می‌نویسم به روی دفتر خویش

"جاودان باشی ای سپیدهء عشق"
[size=large]تلاش برای فراموش کردن کسی که دوستش داری
درست مثل این است که بخواهی کسی را که تا به حال ندیده ای به خاطر بیاوری.
[/size]
پر از عقده ام;

پراز فرياد هاي در گلو خفه شده! من چقدر سرم درد ميکند...
براي دعواهايي كه نكرديم! لعنتي...
چقدر مهربان رفتي
آدم‌ها آنقدر زود عوض می‌شوند، آنقدر که تو فرصت نمی‌کنی به ساعتت نگاهی بیندازی و ببینی چند دقیقه بین دوستی‌ها تا دشمنی‌ها فاصله افتاده است...
مـــــرا بــــا خیــــالـــت تـنـهـــا نـگـــــذار

اصــــلا بـــــه تـــــــو نـــرفتــــه اســـت ...

مهــــربــــان نیســــت ...

آزارم مـــی دهــــــد

دلـــــم خـــــودت را مـــــی خــــواهــــد...
کارگر خسته ای سکه از جلیقه کهنه اش در اورد تا صدقه دهد" ناگهان جمله ای روی صندوق صدقه دیدومنصرف شد!!
<<صدقه عمر را زیاد میکند>>
صفحه‌ها: 1 2