انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: اشعار شهریار
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2
چو بستی در به روی من، به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی، به درد خویش خو کردم
چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم
درتو به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم
خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من این ها هردو با آیینه ی دل روبرو کردم
فشردم با همه مستی به دل سنگ صبوری را
ز حال گریه ی پنهان حکایت با سبو کردم
فرود آی ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شستشو کردم
صفایی بود دیشب با خیالت خلوت ما
ولی من باز پنهانی ترا هم ، آرزو کردم
ملول از ناله ی بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی درغنچه بو کردم
تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم
حراج عشق و تاراج جوانی، وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم
از این پس "شهریارا" ما و از مردم رمیدن ها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمهخوانی می کند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می کند
بلبلی در سینه مینالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گل فشانی میکند
ما به داغ عشقبازی ها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند
نای ما خاموش ولی این زهره ی شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی میکند
گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی میکند
سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی میکند
با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی میکند
بی‌ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران میرسد با من خزانی میکند
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون میکند با ما نهانی میکند
می‌رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می‌کند
ور نه قاضی در قضا نامهربانی میکند
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
 
شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست
 
 
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست
 
متن خبر که یک قلم بی‌تو سیاه شد جهان
 
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست
 
چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم
 
اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست
 
نو گل نازنین من تا تو نگاه می‌کنی
 
لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست
 
ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین
 
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست
 
لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن
 
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست
 
غفلت کائنات را جنبش سایه‌ها همه
 
سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست
 
از غم خود بپرس کو با دل ما چه می‌کند
 
این هم اگر چه شکوه‌ی شحنه به شاه کردنست
 
عهد تو سایه و صبا  گو بشکن که راه من
 
رو به حریم کعبه‌ی "لطف آله" کردنست
 
گاه به گاه پرسشی کن که زکوة زندگی
 
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست
 
بوسه‌ی تو به کام من کوه نورد تشنه را
 
کوزه‌ی آب زندگی توشه راه کردنست
 
خود برسان به شهریار ای که درین محیط غم
 
بی‌تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست
 
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را ----- که به ماسوا فکندی همه سـایه همــا را  
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین ----- به علی شناختم به خدا قســـم خـدا را
 به خـدا که در دو عــــالم اثر از فنا نمــــاند ----- چو علی گرفته باشد سر چشمه بقا را
 برو ای گدای مســــکین در خانه علی زن ----- که نگین پادشــــاهی دهد از کرم گدا را ..
صفحه‌ها: 1 2