انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: 1- آیا من دیگران را کنترل میکنم؟ به چه صورت؟
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
1- آیا من دیگران را کنترل میکنم؟ به چه صورت؟
بعضی اوقات سعی میکنم با تغییر دادن رفتار و گفتار دیگران انها را کنترل کنم.مثلا تو اینجوری باش.تو اینجوری حرف بزن.تو اینکارو بکن.یا در زمان مصرف چرا این فرد اینو گفت؟چرا اون شخص این اعتقادو داره.... و نتیجه تمام کنترلها سرخوردگی و مصرف مواد مخدر و یا حال بدی من بود
من وقتی به دنیا امدم با گریه و جیغ و داد کردن به مادرم اعلام کردم که گرسنه هستم و یا جایم کثیف است و مادرم به من رسیدگی میکرد و من پس از چند ماه آموختم که با قهر کردن و خجالت کشیدن و لجبازی کردن میتوانم به خواسته خودم برسم و سپس با جیغ و فریاد میخواستم دیگران مرا به اغوش بکشند و با پرخوری و بیدار ماندن و دیر بیدار شدن و پس از یکی دوسال این عادتها تبدیل به زیاده خواهی و زیاده روی در بازی های کودکانه شد و مادرم را با خطر انداختن خودم می ترساندم و همین رویه روز به روز ادامه دار شد و من بازهم دچار عادتهای دیگری شدم و با فال گوش ایستادن حرف این را به اون میگفتم و در قضاوت کردن و ترساندن خواهران و برادران سعی میکردم خودم را عنوان کنم و معمولا این عادتها تا سن 8 سالگی امری طبیعی است. اما من چون مربی آموخته نداشتم این عادتها را به نوجوانی و جوانی و میانسالی کشاندم و در سنین میانسالی همان رفتارهای کودکانه خودم را داشتم و با این ابزارهای بدرد نخور سعی میکردم که دیگران را تحت تاثیر خودم کنم. اما نتوانستم زندگیم را اداره کنم و عاقبت زندگیم آشفته گردید.
وسوسه فکری و رفتاری

وسوسه فکری چرخش یک حرف و فکر و یا شعر و آهنگی که مدام در ذهن بچرخد و دست از سر فرد بر ندارد. یک عادت بزرگ و آزار دهنده که من خودم به آن مبتلا بودم. شبی به عروسی رفتیم و من حدوداً چهار سالم بود. نوازنده و خواننده یک آهنگی را خواندند و من خوشم آمد و چندین هفته این آهنگ در سرم بود و هی تکرار میشد و آنقدر اذیت کرد که سرم را میتکاندم تا از سرم بیافتد. بعد از آن حرف های دیگران هم در سرم میخرخید و مانند آن آواز تکرار و تکرار میشد و من هم فقط اول کلمه را میآمدم و بقیه در ذهنم توسط چیزهایی پژواک داشت و بمرور این وسوسه ی فکری در مسایلی مثل استمنا و دروغگویی و غیبت کردن و قضاوت و افکار تخیلی و توهمی باعث شد که من سناریو زندگیم را بنویسم. اگر اتفاقی می افتاد و بر عکس سناریو میشد. آزار می دیدم. من توسط همین وسواس فکری برده ی عادتها شدم و تا کنون سعی دارم خودم را بگونه ای نجات دهم!
در دوران کودکی با قهرو گریه و لجبازی و خود خواهی و خودمحوری واعلام نارضایتی وتوقع و انتظار زیادی از دیگران و پوشاندن ترس خودو....دیگرانو کنترل می کردم
امروز هم همه ی این عادتهارا دارم و فقط جسمم بزرگ شده .دلیل کنترل ما بخاطر ترسها و تحقیرها و نوع تربیت ما در دوران کودکیست چون در کودکی مهارتهای لازم را یاد نگرفتیم
بله تا حدودی سعی میکنم آن طور که دوست دارم رفتار کنند و سعی کنند همیشه به من نیاز داشته باشند گاهی اوقات با چک کردن گوشی ها گوش کردن به صحبت با دیگران و گاهی اوقات به خاطر رفتار خوبی که ازشان سر میزند چون من دلم نمیخواهد آنها را کنترل می کنم.اما از خدا میخوام که این کنترل کردن رو از من بگیره تا بتونم روی خودم کنترل داشته باشم نه دیگران.
بله اين رفتار من موجب حال بدي خودم و  قطع رابطه  سالم بين اعضاي خانواده ام شده به همه امور خانواده دخالت ميكنم قبلا متوجه ميشدم كه نبايد بين صحبت ديكران اظهار نظر كرد اما مدتهاست كه بين صحبت ديكران ميبرم و اظهار فضل ميكنم تمام حرف خانواده ام را كنترل ميكنم و اموزش صحبت كردن ميدهم در كل خيلي عادت بدي شده من حتي دنبال كنترل كردن افكار نزديكانم حتي كودك 7 ساله ام هستم كه جون موفق نميشوم حالم بهم ميريزد
سلام.بله من هر چيز و هر کس که طبق ميلم و خواستهايم نباشد کنترل ميکنم.چون هنوز در حال نميتوانم زندگي کنم پذيرش واقعيت هار را ندارم چون ترس دارم ترس از امنيت اجتماعي ومالي کنترل من بر ميگرده به بيماري من چون ادم تاييد طلبي هستم و هميشه ظاهر ديگرانو با باطن خودم مقايسه ميکنم بيشترين مشکلات من بر ميگرده به همين نقص وقتي من انحراف فکري دارم نميتونم تعادل را برقرار کنم و اين نقص باعث ميشه که عصباني وجنگ جو باشم ودر حال زندگي نکنم در کل من در گذشته ميخاستم جاي خدا باشم و قضاوت در دست من باشه امروزم بخاطر کمبود و نواقصم هنوزم خودمحوري ميکنمو ميخام که دنيا حول محور من بچرخه.ترس باعث اين ميشه که کنترل کنم وقضاوت
خاصیت بیماری من کنرل کردن است ونم
یتوان ان را انکار کرد.من هم بصورت محسوس(گفاری.رفتاری.)وهم بصورت غیر محسوس(شنوایی.بینایی.)درحال کنترل کردن هستم چرا که میخواهم شرایط را طبق نظرومیل خودم مهیا کنم تا خواسته هایم براورده شوند مانندتایید طلبی.سواستفاده....

 
(2013-12-10، 01:05 )شاپور الف نوشته است: [ -> ]من وقتی به دنیا امدم با گریه و جیغ و داد کردن به مادرم اعلام کردم که گرسنه هستم و یا جایم کثیف است و مادرم به من رسیدگی میکرد و من پس از چند ماه آموختم که با قهر کردن و خجالت کشیدن و لجبازی کردن میتوانم به خواسته خودم برسم و سپس با جیغ و فریاد میخواستم دیگران مرا به اغوش بکشند و با پرخوری و بیدار ماندن و دیر بیدار شدن و پس از یکی دوسال این عادتها تبدیل به زیاده خواهی و زیاده روی در بازی های کودکانه شد و مادرم را با خطر انداختن خودم می ترساندم و همین رویه روز به روز ادامه دار شد و من بازهم دچار عادتهای دیگری شدم و با فال گوش ایستادن حرف این را به اون میگفتم و در قضاوت کردن و ترساندن خواهران و برادران سعی میکردم خودم را عنوان کنم و معمولا این عادتها تا سن 8 سالگی امری طبیعی است. اما من چون مربی آموخته نداشتم این عادتها را به نوجوانی و جوانی و میانسالی کشاندم و در سنین میانسالی همان رفتارهای کودکانه خودم را داشتم و با این ابزارهای بدرد نخور سعی میکردم که دیگران را تحت تاثیر خودم کنم. اما نتوانستم زندگیم را اداره کنم و عاقبت زندگیم آشفته گردید.

(2015-02-11، 02:42 )areya.1 نوشته است: [ -> ]خاصیت بیماری من کنترل کردن ا ست ونم
یتوان ان را انکار کرد.من هم بصورت محسوس(گفاری.رفتاری.)وهم بصورت غیر محسوس(شنوایی.بینایی.)درحال کنترل کردن هستم چرا که میخواهم شرایط را طبق نظرومیل خودم مهیا کنم تا خواسته هایم براورده شوند مانندتایید طلبی.سواستفاده....

 چون میخواهم همه چیز مال من وطبق میل من باشد