2013-12-08، 07:03
2013-12-20، 08:20
حدوداً سه یا چهارسال داشتم که پدرم یک رادیو باطر به خانه آورد و گفت امانت است و من دعا میکردم که رادیو داشته باشیم و از خداوند طلب کردم و پس از چند روز پدرم رادیو نفتی خرید. همان موقع ها پدرم بخاطر بدهی تحت تعقیب بود و ژاندار مری او را جلب کرد و ما بدون پدر خیلی می ترسیدیم و در آن موقع چنان وحشتی کردم که به مسجد محل رفتم و از خدا پدرم را خواستم و با آمدنم به خانه دیدم پدرم قبل من در خانه است. من در موقع نیاز با خداوند ارتباط میگذاشتم و دقایقی بعد فراموش میکردم. خدایی هست این روش و عادت به ندیدن و احساس نکردن خداوند در امور زندگی باعث شد که در لحظات بخصوص به سمت دیگران بروم.