انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: 11ـ علامت این‌که اختیار زندگی از دستم خارج شده چیست؟
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
11ـ علامت این‌که اختیار زندگی از دستم خارج شده چیست؟












.
بعضی ازعلائم بیرونی و ظاهری است که دیگران بیشتر آنها را می بینند و بعضی دیگر درونی و شخصیتی است که خودم آنها را می دیدم برای مثال در مورد علائم بیرونی عدم ارتباط صحیح و دو طرفه با خانواده خودم ، همسرم یا دوستانم بود و در مورد علائم از دست دادن اختیار زندگی به صورت درونی و شخصیتی می توانم بگویم اعتقاداتم در مورد خودم ، خداوند و دیگران غیر واقعی و نا سالم بود و من خود محور بودم و دوست داشتم بیشتر دیگران مرا دوست بدارند تا من دیگران را و آنها مرا درک کنند تا من آنها را و نسبت به اتفاقات زندگی عکس العملهای افراطی و تفزیطی انجام می دادم .
اولین نشونه آشفتگی و نداشتن آرامش بود....خوشحال نبودن....راضی نبودن....افسرده شدن
همیشه می دونستم که یه مشکلی هست که باید حل کنم .....همیشه وقتی کارا مطابق میلم انجام نمیشد حالم بد بود.... هر راهی رو که می شناختم امتحان میکردم از مشاوره گرفته تا کلاس های مختلف و کتاب و غیره.....اما تنها چیزی که نمی دونستم این بود که من عاجزم و نمی تونم همه چیز رو کنترل کنم ....اختیار زندگی از دستم خارج شده بود نه با خودم رابطه خوبی داشتم نه با اطرافیان و نه با زندگی.
از احساساتی ک در وجودم بود اینکه احساس ناعلاقهامو از زندگیم داشتم,احساس موفقیت نمی کردم و اون احساس خلا ک همیشه با خودم حمل میکردم ک من کیم و چیم ؟
اینکه شخصیت ثابتی نداشتم,حزب باد بودم,علاقهامو نمیدونستم استعداد درونیمو نمیدونستم.
ازلحاظ بیرونی هم از اینکه نمی تونستم با دیگران رابطه صمیمی و عمیقی داشته باشم,جلو دیگران نمیتونستم خودم باشم.
هيچي سر جاي خودش نيست _بي نظم و بي برنامه ميشم  _ مضطرب و نگرانم و پر از ترس ميشم _ ناراضي ام و احساس نا امني دارم  _  نارضايتي  و احساس خشم  دارم...
عدم كنترل به روي عملكردم و خودمحور بودن من و هنگامي كه اوضاع بر وفق مرادم نبود دچار ناراحتي و پريشاني و خشم ميشدم كه ناشي از رفتار ناسالم من و عدم شناخت صحيح و نبود ارتباط سالم در ارتباط با نيروئي برترم بود.

 
نا اميدي.نارضايتي. نبودن تعادل در افکار ورفتار. نا شکر شدن.وقتي زندگيم از کنترل خارج ميشه نشان گر اينه که تو لحظه زندگي نميکنم ودارم رو کمبودام وخواستهايم پا فشاري ميکنم خداوند از وجودم کم رنگ شده واز روي بيماري دارم عمل ميکنم ترس ورنجش دارم وتعادلم بهم خورده ارامشو احساس نميکنم واحساس پوچي ونا اميدي دارم تمرکزم بهم خورده و نميتونم درست تصميم بگيرم چون افکارم طريقه خاصي رو دنبال ميکنه