انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: 11. بيماري خودرا چگونه توجيه و قبول كرديد؟
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
11. بيماري خودرا چگونه توجيه و قبول كرديد؟
وقتی متوجه شدم که سرطان دارم دنیای از ترس و استرس سراغم آمد و هرلحظه میمردم و زنده میشدم، تمام انرژی و توان و نیرویم را فقط به مرگ و چگونه مردن را در نظرم تجسم میکردم و بیشتر اوقات در تنهایی گریه میکردم و به خدا بدو بیراه میگفتم و سعی داشتم احساس بدم را به دیگران خصوصاً به همسر و فرزندانم انتقال میدادم و از اینکه باید شیمی و رادیوم درمانی شوم، بدترین حالتها را احساس میکردم. وحشت مردن و اینکه چرا باید من این بیماری را گرفته باشم و پس از اینکه شنیدم شش ماه فقط فرصت زنده ماندن دارم آتش میگرفتم و برایم قابل قبول و توجیه پذیر نبود و با توجیه و بهانه هم نمیشد، از پس این مشکل بربیایم. اما در یک اتفاق روحانی در داروخانه وزرارت بهداری که برای گرفتن متادون رفته بودم بطور اتفاقی با خانومی آشنا شدم که سرطان پستان داشت و روحیه بالا و حرفهای این فرشته من را به مقاومت و تلاش برای زنده ماندن آموزش داد و من وقتی یک ماه فرصت باقی مانده بود، وارد برنامه خودیاری قدمها وارد شدم و از آنموقع زنده و ایجاهستم...