گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
گاهی بساط عیش خودش جور میشود
گاهی دگر تهیه به دستور میشود
گه جور میشود خود آن.بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور میشود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه بنام تو میشود
گاهی گدای گدایی و بخت با تو یار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود
گاهی برای خنده دلم تنگ میشود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ میشود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بیرنگ میشود
گاهي نفس به تيزي شمشير مي شود
از هر چه زندگيست دلت سير مي شود
گاهي چه زود فرصتمان دير مي شود
بي عشق سر مکن که دلت پير مي شود
همه حرف دلم با تو همین است که دوست...
چه کنم؟... حرف دلم را بزنم یا نزنم؟...
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کــــو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم؟...
ای شما ، ای تمام عاشقان هر کجا
از شما سوال می کنم :
نام یک نفر غریبه را در شمار نام هایتان اضافه می کنید ؟
یک نفر که تا کنون
رد پای خویش را ، لحن مبهم صدای خویش را
شاعر سروده های خویش را نمی شناخت
گرچه بارها وبارها
نام این هزار نام را
از زبان این وان شنیده بود
یک نفر که تا همین دو روز پیش
منکر نیاز گنگ سنگ بود
گریه ئ گیاه را نمی سرود
آه را نمی سرود
شعر شانه های بی پناه را نمی سرود
حرمت نگاه بی نگاه را نمی سرود
وسکوت یک سلام در میان راه را نمی سرود
نیمه های شب نبض ماه را نمی گرفت
روز های چار شنبه ساعت چهار بارها شماره های اشتباه را نمی گرفت
ای شما ، ای تمام نام های هر کجا
زیر سایبان دستهای خویش
جای کوچکی به این غریب بی پناه می دهید ؟
این دل نجیب را ، این لجوج دیر باور عجیب را
[size=10pt]در میان خویش راه می دهید ؟
خدا پر داد تا پرواز باشد
گلویی داد تا آواز باشد
خدا می خواست باغ آسمانها
به روی ما همیشه باز باشد
خدا بال و پر و پرواز شان داد
ولی مردم درون خود خزیدندخدا هفت آسمان باز را ساخت
ولی مردم قفس را آفریدندقیصر امین پور
خوب من ! حيف است حال خوبمان را بد کنيم
راه رود جاري احساسمان را سد کنيم
عشق ، در هر حالتي خوب است ، خوب خوب خوب
پس نبايد با "اگر " يا " شايد " آنرا بد کنيم
دل به دريا مي زنم من .... دل به دريا مي زني ؟
تا توکل بر هر آنچه پيش مي آيد کنيم
جاي حسرت خوردن و ماندن ، بيا راهي شويم
پايمان را نذر راه و قسمت مقصد کنيم
مي تواني ، مي توانم ، مي شود : نه ! شک نکن
باورم کن تا " نبايد " را " فقط بايد " کنيم
زندگي جاريست : بسم الله ... از آغاز راه ....
نقطه هاي مشترک را مي شود ممتد کنيم
آخرش روزي بهار خنده هامان مي رسد
پس بيا با عشق ، فصل بغضمان را رد کنيم .
" قيصر امين پور"
حرفهاي ما هنوز ناتمام...
تا نگاه مي کني:
وقت رفتن است
بازهم همان حکايت هميشگي !
لحظه ي عظيمت تو ناگزير مي شود
آي...
ناگهان
چقدر زود
دير مي شود!
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
ای داد ، کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای ، های های عزا در گلو شکست
آن روزهای خوب که دیدیم ، خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
"بادا" مباد گشت و "مبادا" به باد رفت
"آیا" ز یاد رفت و"چرا" در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
تا آمدم با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا...در گلو شکست
"زنده یاد قیصرامین پور"