انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: 9 -آیا اخیرا دلایل موجه ولی غیر واقعی برای رفتارهایم آورده ام؟ آنها
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2
آیا اخیرا دلایل موجه ولی غیر واقعی برای رفتارهایم آورده ام؟
آنها چه بوده اند؟
انکار یا فرار از واقعیت مساوی است با فرار ااز خودم و بیماریم ام
فرار از این واقعیت که من با داشتن بیماری اعتیاد احتیاج به نوعی تربین و نظم پذیری برای نزدیک شدن به تادلم دارم برای روبرو نشدن با این واقعیت که بیماری درون من است . مسایل بیرونی را سبب بی نظمی خودم معرفی می کنم و می دانم مادامی که نخواهم عمق این مساله را درک کنم و کاری برایش نکنم هیج کمکی به خود و بیماریم نخواهد شد درک واقعیت و کشف حقیقت واقعیت یعنی دیدن و انجام دادن وظایف صحیح برای متوقف کردن بیماری و قلبه بر ان حقیقت انجه باشد در مقابل انجه که هست نه انکه میل وخواست خودش را در نظر بگیرد .
قسمت دوم سوال برای نرفتن بادیر رفتن به جلسات دیر رفتن به سر کار و کم کاری بد اخلاقی با دیگران عدم رعایت مقررات راهنمای ورانندگی و صادق بودن در زندگی بعضی از دلایل زیر را می اورم .
محیط و سرو صدا و سوز شدید سرما گرما زلزله جنگ تصادف .
عوامل اجتماعی اختلاف با دیگران لج بازی ایراد گرفتن از قوانین ومقرار ت و مقایسه کردن .
اتفاق مهم زندگی مرگ یک از نزدیکان از دست دادن شغل تولد فرزند تلاق بیماری .
گرفتاری و کشمکش های روزمره زیاد کردن ترافیک خراب شدن وسیله نقلیه و کرایه خانه ..........
ناکامی عدم دست یابی به احداف و خاسته شخصی
بله ، زمانی که من شعور بیماری اعتیادم را از یاد ببرم ترس به سراغم می آید و ناخودآگاه سیستم دفاعی بدنم به کار می افتد و یک سری توجیه های منطقی برای خودم بوجود می آورم که اسمش انکار است و نمی گذارد من اعتراف به اشتباهی که کرده ام بکنم

دلایل : با کله ی خودم راه می روم و اگر از راهنمایم بپرسم همین را می گوید و یا می گوید خلاف انجام شده،سرویس به کسی می دهم ولی حالم خوب نمی شود

رد شدن از چراغ قرمز

افراطی با دوستان بهبودی هستم و می گویم بهتر از گمنامی شکستن است
بله من اول هر چیزیرو به عنوان معتاد انکار میکنم و وقتی انکار جواب نده و جای هیچ گونه انکاری نباشه توجیه میکنم.و در توجیه سعی میکنم بهترین دلیل و قانع کننده ترین دلیلو بیارم.انکار اون بخش بیماری منه که به من میگه بیمار نیستم.
اخیرا اینها بوده :
از ترس قضاوت مشارکت نمیکنم بعد میگم خواستم پیام بد نباشه برای تازه وارد(موجه ولی غیرواقعی)

بیش از حد دنبال پول باشم برای اینکه خانواده تو رفاه باشند چون خیلی خسارت زدم

بیش از حد جلسه برم چون باید از بهبودی که ندارم مراقبت کنم

دروغها و ناصادقیها که نگو...............


من از انکار میترسم ناجوووووووووووووووووووور
اوایل بلی
ولیکن واقعیت اینستکه من بیماری اعتیاد دارم و باید در جلسات خود شرکت کرده قدم کار کنم و راهنما داشته باشم

وقتی ادعا کنی حقی و یا حق با من است دست به هرکاری خواهیم زد . تمام کارهای غیر موجه و غیر عرف را سعی می کنم موجه کنم .به وسیله انکار.می دانم عبور از چراغ قرمز خلاف قانون و عرف جامعه است .اما کسی نبود خلوت بود پلیس نبود .به جای قبول اشتباه توجیه بهانه
انکار اصلا من نبودم اشتباه دیده اید . کار انجام می دهم تازه میام از راهنما مشورت می گیرم .و...
بله درهرمرحله اززندگی انکاربرایم به شکل خودش کارمیکند.درگذشته موادویاادمهایامکانهای خاصی رادرمصرفم مقصرمی دانستم ونمی خواستم واقعیت های زندگی ام راببینم ودرک کنم تاانهارابپذیرم.امروز هم رفتارازروی نواقصم مثلا نسبت به خودم وبهبودی ام مسئولیت پذیرنیستم جلسه کمترمی روم ویاترس ازقضاوت دارم کمتر مشارکت میکنم.خودم راقانع میکنم بسه چقدرجلسه می روی یخورده به خانواده برس درصورتی که هفته ای3تاجلسه راهنما برایم ضروری تشخیص داده.درمورد مشارکت هم میگویم دارم ایثارمیکنم وبه دیگران این فرصت رامیدهم
من برای موجه نشان دادن بعضی از کارام از دروغ های قشنگی استفاده میکنم وخودمم میدونم اینطور نیست .مثلا راهنمام میگه چرا دیر سر کلاس اومدی؟در جواب میگم تو ترافیک بودم درحالیکه اینطور نیست من ترافیکو دلیل موجهی برای دیر کرد خودم دونستم.در واقع اگر با خودم صادق باشم متوجه میشم که شدیدا دارم بیماریمو انکار میکنم. امروز شکل وفرم بیماریم عوض شده وبا دروغ گفتن دارم دلایل به ظاهر موجه ولی غیر واقعی برای کارام میارم
مدیریت شبکه ای انکار، یا فرار از واقعیتهای زندگی باعث میشود از از خودم و برنامه و ادامه دادن این مسیر ناامید و منصرف شوم. برای فراراز خودم و ندیدن دوستان بیمارم و نشنیدن واقعیتهای عجزشان از رنجشهای بیماری قسمتی در من را روشن میکند به نام عرور که در من غرورکاذب مشهور است. فرار از این واقعیت که من با داشتن بیماری اعتیاد، احتیاج به اصول خودیاری برنامه دارم و اگر میخواهم زندگی کنم باید در این برنامه باشم بقول آقای بیل ویلسون (من اگر در اینجا و در اصول قدمها نباشم، در جایی دیگر مشغول نابود کردن خودم هستم) احتیاج من بخاطر نیاموختن مهارتهایی در زندگی نیاز به تربیت برنامه ای دارم و باید یاد بگیرم که بانظم و آرامش برای نزدیک شدن به حد و حدود داشتن تعادل در همه روش و سیستم و احساساتم این اصول را بردارم.
 
صفحه‌ها: 1 2