انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: تصور غلط
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
روزي دانشمندى آزمايش جالبى انجام داد. او يک آکواريوم ساخت و با قرار دادن يک ديوار شيشه اى در وسط آکواريوم آن را به دو بخش تقسيم کرد. در يک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش ديگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگ تر بود. ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى ديگرى نمى داد. او براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سويش حمله برد ولى هر بار با ديوار نامرئي که وجود داشت برخورد مى کرد، همان ديوار شيشه اى که او را از غذاى مورد علاقه اش جدا مى کرد. پس از مدتى، ماهى بزرگ از حمله و يورش به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى آکواريوم و شکار ماهى کوچک، محال و غير ممکن است. در پايان، دانشمند شيشه وسط آکواريوم را برداشت و راه ماهي بزرگ را باز گذاشت. ولى ديگر هيچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن سوى آکواريوم نيز نرفت!!!
بیاد می آوریم زمانی از بهبودی انتظار داشتیم تا ما را کامل سازد و دیگر همچنان اشتباهات بسیاری را مرتکب نشویم، اما این انتظار به واقعیت نپیوست. این امر به دلیل بروز عوارض اعتیاد ما نیست، بلکه به دلیل انسان بودن است، قرار نیست کامل باشیم
.







"انسان نباید هیچوقت از اینکه در اشتباه بوده است، خجل و شرمسار باشد، هر چه که باشد، امروز عاقل‌تر از گذشته شده است.






.
 
دروغ ریشه جامعه را خشک میکند!!!
یکی تعریف می کرد: 
کنار سی و سه پل اصفهان نشسته بودم . نگاهم به دختر بچه سه یا چهار ساله خارجی افتاد که از پدر و مادرش اندکی فاصله گرفته بود و داشت مرا نگاه میکرد !
بقدری چهره زیبا و بانمکی داشت که بی اختیار با دستم اشاره کردم به طرفم بیاید, اما در حالتی از شک و ترس از جایش تکان نخورد !
دو سه بار دیگر هم تکرار کردم اما نیامد!!!
به عادت همیشگی ، دستم را که خالی بود مشت کردم و به سمتش گرفتم تا احساس کند چیزی برایش دارم !بلافاصله به سویم حـرکت کرد!!
در همین لحظه پدرش که گویا دورادور مواظبش بود بسرعت به سمت من آمد و یک شکلات را مخفیانه در مشتم قرار داد !
بچه آمد و شکلات را گرفت!!!
به پدرش که ایتالیایی بود گفتم من قصد اذیت او را نداشتم!
او گفت میدانم و مطمئنم که میخواستی با او بازی کنی,اما وقتی مشتت را باز میکردی او متوجه میشد که اعتمادش به تو بیهوده بوده است!!! 
کار تو باعث می گردید که بچه ، دروغ را تجربه کند و دیگر تا آخر عمرش به کسی اعتماد نکند...!!!
نمازکه میخوانم فرشته های بالای سرم عزامیگیرندکه چه کنند؛ایاک نعبد را جزء عباداتم بنویسند یاجزء دروغهایم!/به من نگو دوست دارم که باورم نمیشه/
1. Oktober
باید به فکر تنهایی خودم باشم.
دست خودم را می‌گیرم و
از خانه بیرون می‌زنیم.در پارک،
به جز درخت،
هیچ‌کس نیست.روی تمام نیمکت‌های خالی می‌نشینیم،
تا پارک،
از تنهایی رنج نبرد!دلم گرفته،
یاد تنهایی اتاق خودم می‌افتم،
و از خودم خواهش می‌کنم،به خانه باز گردد .. 
او از غرق شدن مي‌ترسيد
براي همين هيچ‌وقت شنا نمي‌کرد ..
سوار قايق نمي‌شد !
حمام نمي‌کرد...
و به آبگيري پا نمي‌گذاشت ..
شب و روز در خانه مي‌نشست
در را به روي خود قفل مي‌کرد ،
به پنجره‌ها ميخ مي‌کوبيد ،
و از ترس اينکه موجي سر برسد
مثل بيد مي‌لرزيد و اشک مي‌ريخت ...
عاقبت آن قدر گريه کرد
که اتاق پر شد از اشک
و او را درخود غرق کرد
یکی از تصورات غلط من در بدو ورود به انجمن این بود که با

ورود به انجمن تمام مشکلاتم حل میش
وداما بعدازاینکه به آگاهی

لازم رسیدم متوجه شدم که اشتباه میکردم واین یک تصور غلط و

ناصحیح است. انجمن به من راهی برای زندگی کردن آموخت     

راهی که اگر نسبت به آن عملکرد داشته باشم همه چیز برایم

در دسترس خواهد بود...          
تصویر: images/smilies/heart.gifتصویر: images/smilies/heart.gifتصویر: images/smilies/heart.gifتصویر: images/smilies/heart.gifتصویر: images/smilies/heart.gifتصویر: images/smilies/heart.gifتصویر: images/smilies/heart.gifتصویر: images/smilies/heart.gifتصویر: images/smilies/heart.gif   
دنیای معتادین دنیای مردودین نیست! ما در زندگی تجدید شدیم! برای قبول شدن دوباره با اذن خداوند و دانش بیشتر و عملکرد بهتر امتحان میدهیم با ارزوی قبولی تمام همدردها بخصوص شما