2014-02-27، 06:45
2015-01-18، 12:20
یکی از دلایل رسیدن به عجز ما همین بوده. ما به حد تنفر و بیزاری از خودمان و کردارمان رسیده بودیم. بعضی از ماه صدها راه را برای رهایی از این احساس تنفر و گناه رفتیم و بعضی آنقدر نتیجه نگرفتیم که میخواستیم دست به خودکشی بزنیم.
ما در رنجی بزرگ بودیم. در خفقانی تلخ. تنفر از خودمان و شرم از رفتارهایمان. احساس میکردیم لایق زندگی هم نیستیم.
بعضی هم سالهای فرار از این احساس را به دوش کشیدیم ولی بالاخره طاقت نیاوردیم و بریدیم.
همه ی آن رنجها در واقع پله هایی شد تا به عجز نزدیک شویم. و امروز این عجز سرمایه ی ماست
2016-04-19، 01:32
من به خاطر طرز فکر غلطی که در مورد دیگران داشتم احساس خجالت می کردم. اگه کسی به هر دلیلی به من توجه می کرد من در موردش منفی بافی می کردم و نمی توانستم احساس دیگران را بفهمم. من همه را جنسی می دیدم. اینقدر این طرز فکر انحرافی در من پیشرفت که رفتار هر غریب و آشنایی را جنسی تلقی می کردم. توی چشم هیچکس جرات نگاه کردن نداشتم مبادا افکارم را بخواند. من از اینکه سکس اولویت اول زندگی من باشد خجالت زده هستم . ولی قدرتی هم برای تغییر این وضعیت ندارم.