2014-04-03، 01:21
2014-04-08، 02:14
شاید ناصادقی نباشد این است که همه دوستان و همکلاسیها و فامیل من خودشان اهل قمار بودند و قمارهای کلانی در حنابندانها و کلوپها و قمارخانه ها بودند و یک پای من برای بازی کردنم بودند. من در سال 52 ازدواج کردم و در شب حنابندان خودم کلی پول بردم و پس از آوردن همسرم به خانه مان به او قول دادم که دیگر رفیق بازی و قمار را کنار بگذارم و یک زندگی سالم را در کنارش داشته باشم و مدت یکسال به قول و عهدم وفادار بودم. اما وسوسه یکبازی و یک برد کلان مغزم را به خودش مشغول کرده بود و از طرف دیگر قول و قرارم را با همسرم داشتم و بسختی جلوی وسوسه ام را میگرفتم. اما در خانه با همسر و برادر و خواهران و مهمانها بازی تخته و شطرنج و پاسور و حکم را به راه می انداختیم. آن موقع هماحساس میکردم وجود ورق و بازی کردن در وجودم احساس وسوسه را تقویت میکرد. تا اینکه بازهم یک حنابندان و اصرار پسرعمویم باعث شد دوباره شروع کنم. در حنابندان برادرم در سال 55 چندنفر از فامیل باهم ساخت و پاخت کردند و دارو ندار او را بردند البته خودش بازی نکرد و توسط یک دوستش بازی کرد و من وقتی متوجه شدم هفته دیگر با انگیزه انتقام در یک حنابندان دیگر با آنها بازی کردم و مبلغ زیادی از آنها بردم و قرار گذاشتیم در یک قمارخانه به مصاف هم برویم و در آنجا همه پولهای برده شده را به همراه پس اندازم را باختم.