2014-04-03، 01:30
2014-04-08، 03:51
نه خودم را دوست نداشتم و از خودم نفرت هم داشتم، من خودم را خطاکار و گناهکار میدانستم و بدلیل ناشناختگی فکر و احساسم قاطی کرده و با احساسم درگیری داشتم. من در موقع احساس خطر کوپ کرده و هیچ عکس العملی از خودم نشان نمیدادم من هرگز به کسی نگفته بودم که دوستشان دارم و یا در موقع شنیدن خبر خوش نمی دانستم چه کاری باید بکنم. کلا احساسات من جابه جا بود و من هرگز به خواسته و احساسات خودم احترام نمیگذاشتم و گاهی انها را سرکوب هم میکردم. من بجای احساسات با فکرم که ترسو بود با مسایل و اتفاقات برخورد کرده و همیشه از واقعیتها فراری بودم و با غرور کاذبم مسائل را کوچک و پیش پا افتاده نگاه میکردم.