انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: 10- شما خداوند را باور و يا به او اعتقاد و يا اعتماد داريد؟
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.







10- شما خداوند را باور و يا به او اعتقاد و يا اعتماد داريد؟





.
از همان دوران کودکی ترسیمی ترسناک از خداوند را به من انتقال داده بودند و من نمیتوانستم این موجود وحشتناک را باور کنم اما چیزهایی که از او بمن تلقین میدادند و داستان مرگ و میر و بهشت و دوزخ و خرافاتی که در اطرافم بود. من به دلیل مجهول بودن خلقت و نا آگاهی از چگونگی بخلق آمدنم فقط درگیری فکری داشتم که همه چیز و موجودات خداوند خالقشان است و من را هم خلق کرده است . این باور فقط بخاطر درگیری ذهنی هودم بود مجبور شدم باور کنم تا درگیری سرم کمتر شود. من هر موقع به خدا و چگونگی خلقت و فلسفه آن دچار سردرد میشدم و برایم جای سوال و تعجب بود که فاصله های من و خدا قابل فهم و درک نبود و از هر کسی هم سوال میکردم چیزهایی را میگفت که تراوشات مغزی خودش بود. من نیاز به اطلاعات درست و قابل درک برای من بود . اما جوابهایی که میشنیدم نه باور کردنی بود و نه رضایت بخش، من هرروز از چیزهایی که از خدا میشنیدم فاصله میگرفتم. من شنیده بودم خدا ترس باشم خداوند از من خوشش خواهد آمد و من برای این موضوع بیش از حد از خداوند ترسیدم و در انتها هیولایی که در ذهنم پرورده بودم قابل ارتباط و دوست داشتنی نبود و این باعث فاصله گیری از خداوند و نزدیک شدن به شیطان شد. من نه او را باوز کردم و نه اعتقاد و نه اعتماد به او داشتم اما برای قسم راست و دروغ ازش استفاده میکردم . اکنون با اتفاقاتی که برایم افتاده است متوجه شدم من را بخاطر اینکه هموابسته خودشان بکنند. بگونه ای از خداوند ترساندند که برای گرفتن آرامش و امنیت بسمت اشخاص و وابستگی های مخرب رفتم. بیماری من نبود خداوند در زندگی ام و خلا معنوی است.

من شنیدم بودم انسان جایزالخطاست و اشتباه خواهد کرد. اما آموزش من جای هیچ خطا و اشتباهی برایم نمیگذاشت و من از همان کودکی بخاطر هر چیزی تنبیه میشدم و والدین من برایم نیروی برتر و خدا بودند و هیچ خطا و اشتباهی را از من نبخشیدند و من باورم شد که خدای اصلی ازمن و خطاها و اشتباهات من نخواهد گذشت. تناقص افکاری و رفتاری و گفتاری بقدری در خانواده من وجود داشت که من دچار وسواس و درگیری فکری شدم و در همان حال که خلاف و اشتباه و خطا میکردم مجبور شدم از ابزار انکار استفاده کنم و خودم را از کابوس مجازت رها کنم. مجبور شدم به خودم تلقین کنم که من خوب و عالی و کامل هستم(کمال طلبی و ایده آلیسم) من وسواسی شدم و فکرم روز به روز بیمارتر میشد و عذاب میکشیدم و دنیای خودم را مبدل به جهنم کردم. بمرور بیماریم آنقدر رشد کرد که خودم را بنده خاص و بمرور از بندگی خارج شدم و احساس سرپرستی و قیم و ارباب بودن و شاخصه ممتازی را چنان در خودم تلقین کردم که به خود شیفتگی رسیده بودم. تا وقتی که مانند لیلاج خاکستر نشین شدم و در مقابل خداوند زانو زدم خداوند نجاتم داد و اما بیماری من به آرامی فعال شد و با کارکرد این قدمها در همان ابتدا فکر کردم که یک فردی مقدس و راهد و با تقوایی شدم . اما به لطف خداوند و وجود اصول خودیاری نگذاشتم در خودم زشد کند و اختمال لغزش را بخودم میدهم چون بیماری من از ذهن است و ذهنم وقتی خراب میشود مطمئناً امکان لغزش دارم و اگر به اصول برنامه وصل باشم و با برنامه فقط برای امروز زندگی کنم احتمال لغزش بسیار پایین خواهد بود.
سلام دوستان بهبودي من هم يک بيمار در حال بهبودي هستم اولين سوال هست که در اين تالار جواب ميدم بله من تا وارد گروه نارانان شدم خدا را بهتر ميشناسم وقبلاا اگه نماز ميخوندم ويا روزه ميگرفتم به خاطر ترس از خدا بود ولي حالا نماز وروزه ام را با عشق وعلاقه که نسبت به خدا دارم ميخونم وواقعا هميشه خدا را کنار خودم حس ميکنم واز او به زور چي زي نميخوام وحالا خيلي به پروردگارم اعتقاد دارم وتاوارد خانواده نارانان شدم خيلي معجزه ازش ديدم واز خدا سپاس گزارم که هميشه وهمه جا با بنده هاش هست وهواي بنده هاش را داره وهمين جا از خدا ميخواهم که دست بيمار من را هم بگيره و وارد اين جلسات بکنه واز کساني که در اين تالار زحمت ميکشند خدا قوت ميگم واز همه التماس دعا دارمHeart
خدا تنها زمانی می تواند تو را در آغوش بگیرد که دست از ستیز برداری