انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: داستان وحکایت ها ...از سعدی
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
زاهد

‏پادشاهی را مهمی پیش آمد گفت اگر این حالت به مراد من برآید چندین درم دهم زاهدان را چون حاجتش برآمد و تشویش خاطرش برفت وفای نذرش به وجود شرط لازم آمد یکی را از بندگان خاص کیسه درم ‏داد تا صرف کند بر زاهدان گویند غلامی عاقل هشیار بود همه روز بگردید و شبانگه بازآمد و درم‌ها بوسه داد و پیش ملک بنهاد و گفت زاهدان را چندان که گردیدم نیافتم گفت این چه حکایت است آنچه من دانم در این ملک چهارصد زاهد است گفت ای خداوند جهان آن که زاهد است نمی‌ستاند و ‏آن که می‌ستاند زاهد نیست ملک بخندید و ندیمان را گفت چندان که مرا در ‏حق خداپرستان ارادت است و اقرار مرا این شوخ‌دیده را عداوت است و انکار و حق به جانب اوست. ‏

زاهد کــه درم گـرفت و دینار
زاهدتر از او یکی به دست آر

ثناگویی امیر دزدان...

شاعری پیش امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت. فرمود تا جامه ازو برکنند و از ده به در کنند. مسکین، برهنه به سرما همی رفت... سگان در قفای وی افتادند. خواست تا سنگی بردارد و سگان را دفع کند. در زمین یخ گرفته بود. عاجز شد، گفت: این چه حرامزاده مردمانند، سگ را گشاده اند و سنگ را بسته! امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید، گفت: ای حکیم، از من چیزی بخواه. گفت جامه خود را می خواهم اگر انعام فرمایی. رضینا من نوالک بالرحیل.

امیدوار بود آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امٌید نیست،شر مرسان

سالار دزدان را رحمت بر وی آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی، بر او مزید کرد و درمی چند.

برگرفته از: گلستان - سعدی
حكايت
يكى از وزرا معزول شد و به حلقة درويشان درآمد.
اثر بركت صحبت ايشان در او سرايت كرد و جمعيّت خاطرش دست داد. ملك بار ديگر بر او دل خوش كرد و عمل فرمود، قبولش نيامد و گفت: معزولى به نزد خردمندان بهتر كه مشغولى. آنان كه به كنج عافيت بنشستند دندان سگ و دهان مردم بستند كاغذ بدريدند و قلم بشكستند وز دستِ زبان.حرف‏گيران رستند ملك گفتا: هر آينه ما را خردمندى كافى بايد كه تدبير مملكت را بشايد. گفت: اي ملك نشان خردمند كافى جز آن نيست كه به چنين كارها تن ندهد.[ هُماى بر همه مرغان از آن شرف دارد كه استخوان خورد و جانور نيازارد سيه گوش را گفتند: تو را ملازمت صحبت شير به چه وجه اختيار افتاد؟ گفت: تا فضلة صيدش مى‏خورم وز شرّ دشمنان در پناه صولت او زندگانى مى‏كنم. گفتندش:اكنون كه به ظلّ حمايتش درآمدى و به شكر نعمتش اعتراف كردى، چرا نزديك‏تر نيايى تا به حلقه خاصانت درآرد و از بندگان مخلصت شمارد؟ گفت: هم‌چنان از بطش او ايمن نيستم. اگر صد سال گبر آتش فروزد اگر يك دم در او افتد، بسوزدافتد كه نديم حضرت سلطان را زر بيايد و باشد كه سر برود و حكما گفته‏اند از تلوّن طبع پادشاهان بر حذر بايد بودن كه وقتى به سلامى برنجند و ديگر وقت به دشنامى خلعت دهند و آورده‏اند[كه ظرافت بسيار كردن، هنر نديمان است و عيب حكيمان. تو بر سر قدر خويشتن باش و وقار بازى و ظرافت به نديمان بگذار