انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: عبید زاکانی....
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
عربی با پنج انگشت میخورد او را گفتند:
چرا چنین میخوری گفت:
گر به سه انگشت لقمه گیرم ،دیگر انگشتانم را خشم آید

درویشی کفش در پا نماز می گذارد دزدی طمع در کفش او بست گفت با کفش نماز نباشد درویش دریافت و گفت:
اگر نماز نباشد،گیوه باشد
عبید زاکانی
مردی خر گم کرده بود
گرد شهر میگشت و شکر میگفت
گفتند:چرا شکر میکنی
گفت از بهر آنچه که من بر خر نشسته بودم
وگرنه من نیز امروز چهار روز بودی که گم شده بودم
سلطان محمود،پیری ضعیف را دید که پشتواره خار میکشد
بر او رحمش آمد گفت: ای پیر دو سه دینار زر میخواهی یا درازگوشی یا دو سه گوسفند یا باغی که به تو دهم،
تا از این زحمت خلاصی یابی پیر گفت:زر بده تا در میان بندم و بر درازگوش بنشینم
و گوسفندان در پیش گیرم و به باغ روم و به دولت تو در باقی عمر آنجا بیاسایم سلطان را خوش آمد و فرمود چنان کردند
عبید زاکانی
مردی با نردبان به باغی میرفت تا میوه بدزدد
صاحب باغ برسید و گفت:
در باغ من چکار داری
گفت:نردبان می فروشم گفت نردبان در باغ من میفروشی؟
گفت نردبان از آن من است .
،هرکجا که بخواهم میفروشم
زشت رویی در آیینه مینگرست و می گفت:
سپاس خدای را که مرا صورتی نیکو بداد
غلامش ایستاده بود و این سخن می شنید و چون او بدر آمد،کسی بر در خانه او را از حال صاحبش پرسید
گفت:در خانه نشسته و بر خدا دروغ می بندد
عبید زاکانی


دزدی در خانه فقیری می جست
فقیر از خواب بیدار شد و گفت:
ای مرد آنچه تو در تاریکی می جویی،ما در روز روشن می جوییم و نمی یابیم
عبید زاکانی


]هارون به بهلول گفت:
دوست ترین مردمان در نزد تو کیست؟
گفت:آنکه شکمم را سیر سازد
گف:من سیر سازم،پس مرا دوست خواهس شد یا نه؟
گفت: دوستی نسیه نمی شود