انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: هنوزهم درقلب منی
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
اشک

اشک طرفِ دیده را گردید و رفت

اوفتاد آهسته و غلتید و رفت

بر سپهر تیره ی هستی دمی

چون ستاره روشنی بخشید و رفت

گرچه دریای وجودش جای بود

عاقبت یک قطره خون نوشید و رفت

گشت اندر چشمه ی خون ناپدید

قیمت هر قطره را سنجید و رفت

من چو از جور فلک بگریستم

بر من و بر گریه ام خندید و رفت

رنجش ما را نبود اندر میان

کس نمی داند چرا رنجید و رفت

تا دل از اندوه گردآلود گشت

دامن پاکیزه را برچید و رفت

موج و سیل و فتنه و آشوب خاست

بحر طوفانی شد و ترسید و رفت

همچو شبنم در گلستان وجود

بر گل رخساره ای تابید و رفت

مدتی در خانه ی دل کرد جای

مخزن اسرار جان را دید و رفت

رمزهای زندگانی را نوشت

دفتر و طومار خود پیچید و رفت

شد چو از پیچ و خم ره با خبر

مقصد تحقیق را پرسید و رفت

جلوه و رونق گرفت از قلب و چشم

میوه ای از هر درختی چید و رفت

عقل دوراندیش با دل هر چه گفت

گوش داد و جمله را بشنید و رفت

تلخی و شیرینی هستی چشید

از حوادث باخبر گردید و رفت

قاصد معشوق بود از کوی عشق

چهره ی عشاق را بوسید و رفت

اوفتاد اندر ترازوی قضا

کاش می گفتند چند ارزید و رفت

 

 
چه خوش بودی دلا گر روی او هرگز نمی‌دیدی
 جفاهای چنین از خوی او هرگز نمی‌دیدی
سخن‌هایی که در حق تو سر زد از رقیب من
گرت می‌بود دردی سوی او هرگز نمی‌دیدی
 بدین بد حالی افکندی مرا ای چشم تر آخر
 چه بودی گر رخ نیکوی او هرگز نمی‌دیدی  
ز اشک ناامیدی کاش ای دل کور می‌گشتی
که زینسان غیر را پهلوی او هرگز نمی‌دیدی  
ترا سد کوه محنت کاشکی پیش آمدی وحشی
 که می‌مردی و راه کوی او هرگز نمی‌دیدی
به من نگاه کن وببین سوختم وآه نمیکشم توشعله ای ولی من ازعشق توپانمیکشم نیستی ولی به غیرتو با کسی مانمیشوم من ازحصارعشق توآسان رها نمیشوم
خلوت نشين خاطر ديوانه ي مني ....
افسونگري و گرمي افسانه ي مني ...

بوديم با تو همسفر عشق سالها ...
اي آشنا ، نگاه كه بيگانه ي مني !!!...

هر چند شمع بزم كساني هنوز ...
آتش فروز خرمن پروانه ي مني ....

چون موج سر به سخره ي غم كوفتم ز درد ...
درو از تو اي كه گوهر يك دانه ي مني ....

خالي مباد ساغر نازت كه جاودان ....
شور افكني و ساقي ميخانه ي مني ...

آنجا كه سرگذشت غم شاعران بود ....
 نازم تو را كه گرمي افسانه ي مني ...


 
[تصویر:  7.jpg]
تو مپندار که مهر از دل محزون نرود
آتش عشق به جان افتد و بیرون نرود
  وین محبت به سد افسانه و افسون نرود
چه گمان غلط است این ، برود چون نرود  
چند کس از تو و یاران تو آزرده شود
دوزخ از سردی این طایفه افسرده شود 
    پرسيد كسي منزل آن مهر گسل ....
  .................................   گفتم كه دل من است او را منزل ....

 گفتا كه دلت كجاست ؟ گفتم : بر او ....
 ..................................  پرسيد كه او كجاست ؟ گفتم : در دل !!!...
 
با آن که دلم از غم هجرت خونست
 شادی به غم توام ز غم افزونست
 اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب
 هجرانش چنینست، وصالش چونست؟ 

 
[تصویر:  2ir2gyt.jpg]
[تصویر:  l.gif][تصویر:  o.gif][تصویر:  v.gif][تصویر:  e.gif][تصویر:  y.gif][تصویر:  o.gif][تصویر:  u.gif]