انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: تصمیمات من در نارانان
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6
آنقدر می مانم تا خود را بشناسم و خویشتن را باور کنم که میدانم خدارا در وجود خودم خواهم یافت و داشتن خدا یعنی داشتن   تمام حال خوبیهای دنیا.......داشتن بهترین تکیه گاه برای روزهای تنهایی ..،
 
نقل‌قول:   
قطع وابستگی
وقتی با یک مصرف کننده زندگی می کنی همیشه نگران هستی، برای من که این طور بود، انگار داشتم روی لبه ی تیغ راه می رفتم، نمی توانستم آرام و خونسرد باشم. وقتی سلامت عقل و جسمم به طرز نامطلوبی تحت تأثیر رفتارهای بیمارگونه ی یک معتاد یا دیگران قرار می گرفت، وقتی تا دیروقت چشم برهم نمی گذاشتم و نگران معتادم بودم که هنوز برنگشته بود، وقتی داشتم از ناراحتی دیوانه می شدم، وقتی می ترسیدم موقع بازگشت معتادم حرفی بزنم که او را برنجاند و "باعث شود" دوباره خانه را ترک کند چه طور می توانستم خودم را آرام نشان دهم. نمی توانستم قطع وابستگی را تمرین کنم. وقتی از معتادم قطع وابستگی می کنم دیگر در قبال رفتار و سلامتش احساس مسئولیتی نمی کنم. در نارانان یاد گرفتم که اعتیاد یک بیماری است و این آشفتگی ها هم پیامد این بیماری است و تقصیر من نیست! من باعث این بیماری نبوده ام، نمی توانم آن را کنترل کنم و نمی توانم آن را درمان کنم. من دائماً احساس گناه و احساس مسئولیت می کردم و این مرا آزار می داد. با تمرین قطع وابستگی یاد گرفتم که می توانم از این احساسات آزاردهنده رهایی یابم. راه رفتن روی لبه ی تیغ کف پای ما را زخم می کند، زندگی کردن با یک معتاد هم باعث زخمی شدن فکر ما می شود وهمیشه با استرس و اضطراب همراه است. به عقیده ی من معتادم مثال واضح همان لبه ی تیغ است و قطع وابستگی مانند طناب نجاتی است که پیش روی ما قرار گرفته من هم از این طناب نجات کمک می گیرم تا به سلامت از روی لبه ی تیغ عبور کنم. اما کمک گرفتن از این طناب کار آسانی نیست و تمرین زیادی می خواهد. اوایل مطمئن بودم که اشتباهاتی دارم، بسیار پیش می آمد که لبه تیغ پاهایم را زخمی می کرد اما می دانستم که اگر بیشتر تمرین کنم بالاخره یاد می گیرم که چه طور از طناب نجات کمک بگیرم و سرانجام به هدفم دست پیدا کنم. باید آن قدر تمرین کنم تا قطع وابستگی را یاد بگیرم
 



 
زندگی کن و یاد بگیر
یکی از دلایلی که به جلسات نارانان آمدم این بود که راهی پیدا کنم تا معتادم را ترک دهم. هر راهی را که می توانستم مشکل مرا حل کند. امتحان کردم، به جلسات آمدم و یاد گرفتم در برنامه ابزارهایی وجود دارد که می توانم از آن ها استفاده کنم. نشریات، شعارها، مشارکت و خدمت هم به من کمک می کرد. به تدریج یاد گرفتم که بیمارتر بودم، به شدت به معتادم وابسته بودم. لازم بود تمرکز را روی خودم برگردانم. گفت بالاخره معنی فقط برای امروز را یاد گرفتم. او اکنون سعی دارد بدون کمک برنامه 12 قدم پاک بماند، در حالی که من معتقدم او نمی ماند. اما نمی دانم با اصرار به او بگویم چه چیزی برایش بهتر است، فقط می دانم که چه چیزی برای خودم بهتر است. من می خواستم او را تشویق کنم که از برنامه استفاده کند اما متوجه شدم بهترین راه کمک این است که روی خودم کار کنم. روی چیپ یکسالی ام چنین نوشته شد است: به ندرت می بینیم که کسی برنامه را مرتب دنبال کند و شکست بخورد. با حرکت معتادم به سوی مسیر درست، بعضی از تنشها و تاریکی های گذشته ام کاهش یافت اما فهمیدم که هنوز نیازمندم نسبت به پیام نارانان بینش پیدا کنم. یاد گرفتم که غبطه خوردن به حال کسانی که معتادشان در برنامه ی بهبودی است، نادرست است. نگرانی، اضطراب و ترس وجود دارد اما به شکل دیگر
. *
یک یادآوری برای بهبودی: من از کارکرد برنامه یاد گرفته ام که درباره ی آینده نگران نباشم و روز به روز زندگی کنم
. "خداوند مصیبت را نازل می کند زیرا او می داند از بذر بدبختی است که آدمی رشد می کند". (نیل دونالد والش)
ترس و شک
من عضوی از گروه های خانواده ی نارانان هستم، دخترم معتاد است و با ما زندگی می کند، او در حال حاضر روی بهبودی خودش کار می کند. من هم یاد می گیرم تا برنامه را برای خودم کار کنم. یک روز یکشنبه وقتی که آماده بودیم تا برای رفتن به کلیسا، خانه را ترک کنیم، او کارهایش را به کندی انجام می داد. همسرم دوست داشت تا به موقع کلیسا حاضر شود، بنابراین زمانی که دو آدم متفاوت را دیدم که در دو جهت مختلف در حرکتند، پریشان شدم. به او گفتم بهتر نبود کمی زودتر از خواب بلند می شدی. سپس ادامه دادم که همین اتفاق را هفته ی گذشته نیز تکرار کرده بودی و نیاز داری تا روی مسأله زمان بندی کار کنی. بلافاصله متوجه خشمی که در صورتش نمایان شده بود، شدم. به حمام رفتم و در را بستم. زمانی که بیرون آمدم او گفت که قصد آمدن به کلیسا را ندارد و عصبانی است. گفتم واقعاً این موضوع کم اهمیت به اندازه ای مهم بوده که تو را تا این حد عصبانی کند. زمانی که خانه را ترک کردیم نگرانی من شروع شد. آیا می تواند به اندازه ای عصبانی باشد که کار احمقانه ای انجام دهد؟ آیا سعی می کند کار مرا تلافی کند؟ رفتارهای قدیمی به سراغم آمده بودند. زمانی که درباره ی این موضوع با یک دوست نارانانی مشارکت کردم، سؤالاتی را از من پرسید. چه چیزی تو را ترسانده است؟ از چه می ترسی؟ گفتم می ترسم که من باعث شوم او از فرط عصبانیت مواد مصرف کند، من تحمل مصرف دوباره اش را ندارم. من این رفتار او را نشانی از لغزش حتمی او می بینم. دوستم گفت "آیا می توانیم مانعش شوی"؟ او به سؤال هایش درباره ی ترس هایم ادامه داد. به او گفتم زمانی که فکر می کنم او ممکن است دوباره مصرف کند، ترس به سراغم می آید! او گفت نه، این ترس نیست. شکی است که من درباره قدرت برتر دارم، او صلاح من و دخترم را بهتر می داند. به من پیشنهاد کرد تا درباره ی ترسم فقط با نیروی برترم حرف بزنم و زندگی ام را ادامه دهم.
* یادآوری بهبودی:
با توکل به او! امروز نهایت سعی ام را خواهم کرد تا ترسی به خود راه ندهم، زیرا می دانم با ایمان به او ترس هایم را مهار خواهم کرد. حال که می دانی نگرانی بی فایده است، چرا کار بهتری انجام نمی دهی؟
حمایت ناسالم و احساس گناه
سعی می کنم بین مراقبت از خودم و کمک به دیگران تعادلی پیدا کنم، می توانم در دسترس کسانی باشم که می خواهم به آن ها کمک کنم در حالی که بار مسئولیت های آنها را برعهده نگیرم. تجربه، نیرو و امیدم را قسمت کنم، عشق بدهم، بپذیرم و سپس رها کنم. یا می توانم به احساس دلسوزی و مراقبتی که برای دیگران دارم به خودم امتیاز بدهم آن وقت است که متوجه می شوم تمایل من برای کمک به عزیز معتادم، مانعی می شود که او عواقب استفاده از مواد مخدر را تجربه نکند و حتی این حمایت های ناسالم من باعث می شود او دیرتر متوجه رفتارهای مخرب خود شود. برای افرادی مثل من که تمایل به نصیحت، هدایت و کنترل کردن دارند، نظریات خود را به شرح زیر در اختیارشان قرار می دهم تا در عین حال که کمک می کنند سرویس نابجا ندهند. - برخی از نظریات من:
• آنچه معتاد می تواند انجام دهد برایش انجام ندهید.
• آیا حمایت ناسالم نتیجه ی خوبی برایم خواهد داشت؟
• آیا من حلال مشکلات هستم؟
• آیا سرویس نابجا من باعث ایجاد اعتماد به نفس در معتادم می شود؟ • آیا همیشه فکر می کنم که "آنچه را که می خواهم باید به دست بیاورم"؟
• آیا زمانی که من حمایت ناسالم نمی دهم، احساس گناه می کنم؟
• آیا آسان تر نیست که تسلیم خواسته های او شوم تا رنج کشیدن معتادم را نبینم؟
• چه سرویس های نابجایی را به معتادم می دهم؟
• آیا در پرداخت هزینه های زندگی او سهیم هستم؟
• آیا تصمیم های خود را عملی می کنم؟
• آیا در کشمکش ها و درگیری های به وجود آمده سهمی دارم؟آیا به او می گویم که: "دوستت دارم"
[. قربانی اعتیاد شدن  
وقتی یکی از اعضای یک خانواده معتاد است، زندگی سایر اعضای آن خانواده نیز به علت توجه بیش از حد به فرد معتاد از حالت عادی و طبیعی خارج می شود. همه اعضای خانواده به نوعی تحت تاثیر عواقب ناگوار بیماری اعتیاد قرار گرفته و از خود واکنش نشان می دهند و زندگی شان به نحوی مختل می شود. برخی از آنها کاملاً زندگی شخصی خود را به دست فراموشی سپرده و همه وقت و انرژی خود را برای نجات فرد معتاد صرف می کنند. بعضی معتاد بودن عزیزشان را انکار کرده و همه تلاش خود را برای وانمود كردن اين كه در خانواده هيچ مشكلی وجود ندارد صرف می كنند. برخی دیگر از اعضای خانواده با خشم و عصبانیت به اعتیاد عزیزشان واکنش نشان داده و برای وادار کردن فرد معتاد به قطع مصرف مواد و تبدیل شدن به یک عضو ایده آل در خانواده، همواره در حال جنگ و جدال می باشند. نکته مهم این است که همه این تلاش ها در واقع نوعی حمايت ناسالم به شمار آمده و هیچ تاثیر مثبتی در متمایل شدن فرد معتاد به بهبودی نخواهد داشت.  حمايت ناسالم از جمله عواملی است كه نشان می دهد بيماری اعتياد تا چه حد در زندگی بقيه اعضای خانواده نیز تاثیر می گذارد. وقتی اعضای خانواده به زندگی تلخ و ناسالمی که در کنار عضو معتاد خانواده دارند عادت کرده و همه رفتارهای ناپسند و عذاب آور او را تحمل می کنند، ناخودآگاه نشان می دهند که بيماری اعتياد زندگی آنها را نیز تحت تاثیر قرار داده و آنها را هم در دام خود گرفتار کرده است. علت اصلی حمايت ناسالم از فرد معتاد این است که اعضای خانواده تصور می کنند که قدرت آنرا دارند که با مهر و محبت یا تنبیه و مجازات، عزیز معتادشان را مجبور به قطع مصرف مواد و ترک اعتیاد کنند. همین تصورات باطل، باعث می شود که اعضای خانواده به شدت خود را درگیر زندگی و اعتیاد فرد معتاد کرده و با این کار خودشان نیز بیشتر و بیشتر گرفتار تبعات ناگوار این بیماری می شوند. کمک های شما به فرد معتاد به منظور نجات دادن او از این بیماری، در واقع نشان می دهد كه خود شما نیز در دام اعتياد او گرفتار شده و دچار یک طرز فکر ناسالم شده اید. همانطور که در قدم دوم برنامه های حمایت از خانواده توضیح داده می شود، اعضای خانواده فرد معتاد به اشتباه خیال می کنند که با کمک کرده به فرد معتاد، می توانند او را از دام بیماری اعتیاد رها کنند. با آن که بارها و بارها ثابت شده است که کمک های آنها به عزیز معتادشان نتیجه ای جز شکست به همراه نداشته است اما آنها باز هم به حمايت های ناسالم خود ادامه می دهند. اين طرز فكر و رفتارهای اعضای خانواده نه تنها فرد معتاد را به ادامه مصرف مواد ترغیب می کند، بلکه به كيفيت زندگی خودشان و اطرافیانشان نيز آسیب می رساند
 
زند گی کن و یاد بگیر
یکی از دلایلی که به جلسات نارانان آمدم این بود که راهی پیدا کنم تا معتادم را ترک دهم. هر راهی را که می توانستم مشکل مرا حل کند. امتحان کردم، به جلسات آمدم و یاد گرفتم در برنامه ابزارهایی وجود دارد که می توانم از آن ها استفاده کنم. نشریات، شعارها، مشارکت و خدمت هم به من کمک می کرد. به تدریج یاد گرفتم که بیمارتر بودم، به شدت به معتادم وابسته بودم. لازم بود تمرکز را روی خودم برگردانم. گفت بالاخره معنی فقط برای امروز را یاد گرفتم. او اکنون سعی دارد بدون کمک برنامه 12 قدم پاک بماند، در حالی که من معتقدم او نمی ماند. اما نمی دانم با اصرار به او بگویم چه چیزی برایش بهتر است، فقط می دانم که چه چیزی برای خودم بهتر است. من می خواستم او را تشویق کنم که از برنامه استفاده کند اما متوجه شدم بهترین راه کمک این است که روی خودم کار کنم. روی چیپ یکسالی ام چنین نوشته شد است: به ندرت می بینیم که کسی برنامه را مرتب دنبال کند و شکست بخورد. با حرکت معتادم به سوی مسیر درست، بعضی از تنشها و تاریکی های گذشته ام کاهش یافت اما فهمیدم که هنوز نیازمندم نسبت به پیام نارانان بینش پیدا کنم. یاد گرفتم که غبطه خوردن به حال کسانی که معتادشان در برنامه ی بهبودی است، نادرست است. نگرانی، اضطراب و ترس وجود دارد اما به شکل دیگر.

* یک یادآوری برای بهبودی: من از کارکرد برنامه یاد گرفته ام که درباره ی آینده نگران نباشم و روز به روز زندگی کنم. "خداوند مصیبت را نازل می کند زیرا او می داند از بذر بدبختی است که آدمی رشد می کند". (نیل دونالد والش)
زندگی
بعضی اوقات فکر می کنیم هرگز تمام نمی شود – مشکل پس از مشکل – و به نظر می آید هر مشکلی از دیگری سبقت می گیرد. این اواخر در عرض چند هفته پشت سر هم بد آوردم. کامپیوترم از کار افتاد. پدرم آن قدر ضعیف شده بود که مجبور شدیم او را در بیمارستان بستری کنیم، هنگام رانندگی به یک تیر چراغ برق برخورد کردم و سپر جلوی ماشینم به کلی داغان شد، یک مشکل مالی خیلی بزرگ پیدا کردیم، معتادم برنامه ی بهبودی را که فقط 5 روز بود شروع کرده بود، ترک کرد. و بعد پدرم فوت کرد. در این زمان معتادم به دو دلیل دستگیر شد. با وجودی که تمام این مشکلات که یکی یکی از راه می رسیدند، موجب آشفتگی و نگرانی بودند، من پیوسته پیام ساده ی نارانان را به خاطر می آورم. "فقط برای امروز" و پیام "من نمی توانم آن را کنترل کنم" و نیز روشن بینی دعای آرامش – خداوندا، آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آن چه را که نمی توانم تغییر دهم، شهامتی که تغییر دهم آن چه را می توانم و بینشی که تفاوت این دو را بدانم. در عین حال که نمی دانم آیا این بینش را دارم یا نه، اما تشخیص می دهم که شرایطی

که به آن اشاره شد، خارج از کنترل من هستند. دائماً این شعار را به یاد خواهم داشت:
"فقط برای امروز" اگر فقط بتوانم امروزم را سپری کنم، دعا می کنم که بتوانم یا هر آن چه که فردا بر سر راه من قرار می دهد، روبرو شوم. * یک یادآوری برای بهبودی: تصمیم قاطع گرفته ام که نگران فردا نباشم. چرا نگران باشم وقتی اکنون به قدر کافی مسأله دارم؟ با این وجود دریافته ام که وقتی نگران می شوم – اگر نگویم هرگز – می گویم به ندرت وقایع آن گونه که من تصور کرده ام پیش می آیند. می توانیم تجربیات خود را دردناک بدانیم یا می توانیم از طریق آن ها رشد کنیم". (گمنام) مراقبه ی روزانه ام درباره ی زندگی
وقتی برای اولین بار به نارانان می آییم، قادر به شناخت خود نیستیم، اکثر اوقات حتی نمی دانیم چه کسی هستیم؟ 
ما آن قدر به معتادمان وابسته ایم که مشکل است تمرکز را از او برداشته و به خودمان انتقال دهیم". ما پرستار همه ی اعضای خانواده و حامی آن ها هستیم، به خاطر آن خشمگین و آزرده ایم چقدر شگفت انگیز است که نارانان این فرصت را به من داد که با واقعیت مواجه شوم و بپذیرم که کنترل، در زندگی من جواب نمی دهند، من این اجازه را دارم که دست بردارم، کنار بکشم و بگذارم تا نیروی برترم کنترل را در دست بگیرد. من خدا نیستم و همه ی جوابها را نمی دانم. می توانم احساس داشته باشم و می توانم علیرغم آن چه در زندگی دیگران می گذارد، زندگی کنم و خوشحال باشم. خوشحالی من به خوشحالی دیگران بستگی نداردمن هرگز خود را بیمار نمی دانستم، این دیگران بودند که مشکل داشتند. وقتی وارد برنامه شدم، خود را در حال جنگیدن با بیماری اعتیاد می دیدم، انگار جنگی بود که باید در آن پیروز می شدم
زندگی کن و یاد بگیر
یکی از دلایلی که به جلسات نارانان آمدم این بود که راهی پیدا کنم تا معتادم را ترک دهم. هر راهی را که می توانستم مشکل مرا حل کند. امتحان کردم، به جلسات آمدم و یاد گرفتم در برنامه ابزارهایی وجود دارد که می توانم از آن ها استفاده کنم. نشریات، شعارها، مشارکت و خدمت هم به من کمک می کرد. به تدریج یاد گرفتم که بیمارتر بودم، به شدت به معتادم وابسته بودم. لازم بود تمرکز را روی خودم برگردانم. گفت بالاخره معنی فقط برای امروز را یاد گرفتم. او اکنون سعی دارد بدون کمک برنامه 12 قدم پاک بماند، در حالی که من معتقدم او نمی ماند. اما نمی دانم با اصرار به او بگویم چه چیزی برایش بهتر است، فقط می دانم که چه چیزی برای خودم بهتر است. من می خواستم او را تشویق کنم که از برنامه استفاده کند اما متوجه شدم بهترین راه کمک این است که روی خودم کار کنم. روی چیپ یکسالی ام چنین نوشته شد است: به ندرت می بینیم که کسی برنامه را مرتب دنبال کند و شکست بخورد. با حرکت معتادم به سوی مسیر درست، بعضی از تنشها و تاریکی های گذشته ام کاهش یافت اما فهمیدم که هنوز نیازمندم نسبت به پیام نارانان بینش پیدا کنم. یاد گرفتم که غبطه خوردن به حال کسانی که معتادشان در برنامه ی بهبودی است، نادرست است. نگرانی، اضطراب و ترس وجود دارد اما به شکل دیگر.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6