انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: راهنماي کارکرد (دوازده قدم _دوازده سنت )هم وابستگان گمنام
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
ترجمه : کميته ترجمه کودا ايران 

ناشر: دفتر خدمات جهاني هم وابستگان گمنام 

تيراژ : 1000

نوبت چاپ : اول 

طراحي جلد ، صفحه 
عضوگرامی کودا 
این کتاب ثمره فرآیند ارزشمند وجدان گروه طی مدتی  طولانی است . این پروژه زمانی آغاز شد که اعضای گروه شروع به ملاقاتهای هفتگی با یگدیگر نمودند ، تا به بحث پیرامون قدمها و سنت مترادف با آن بپردازند . زمانی که آنها در باره بحث هایشان نوشتند ، ما حصل آن به کمیته نشریات کودا فرستاده شد تا باز نویسی و ویرایش شود . کمیته نشریات نسخه ویرایش شده را به کنفرانس خدمات کودا فرستاد تا مورد تایید قرارگیرد . پس از آن بود که این کتاب چاپ شد و بین گروهها پخش شد . 
افرادی که در این پروژه مشارکت کردند از طریق فرآیند وجدان گروه به بهبودی عظیمی نایل شدند . ما از اینکه شانس خدمت به انجمن هم وابستگان گمنام در اختیارمان قرار گرفت سپاسگزاریم . 
مشتاق خدمت 
کمیته نشریات کودا 
 
دوازده وعده کودا


1. من یک احساس تعلق جدیدی به انسانیت پیدا کرده ام . احساس تنهایی و بی ارزشی و بیهودگی ناپدید شده اند.

2. دیگر تحت سلطه ترسهایم نیستم ، بر ترسهایم غلبه کرده و با شجاعت ، صداقت و متانت رفتار می کنم.

3. من آزادی و رهایی تازه ای را کسب کرده ام.

4. من خود را از غصه خوردن و احساس گناه در مورد گذشته و حال رها و آزاد می کنم .
آنقدر آگاه شده ام که اشتباهات گذشته خود را دوباره تکرار نکنم.

5. من عشق و دوستی تازه ای را نسبت بخودم و دیگران یافته ام . بطور واقعی احساس می کنم که دوستداشتنی ، مهربان و مورد محبت و عشق دیگران هستم.

6. من یاد می گیرم که خودم را با دیگران مساوی ببینم . در روابط انسانی و روابط از نو ساخته شده من با همه اطرافیانم برابر هستم.

7. من قادر به ایجاد و حفظ روابط سالم هستم . احتیاج به غلبه یا زیر نفوذ قرار دادن دیگران در من دیده نمی شود ، بمرور یاد می گیرم که به آدم های امین اعتماد کنم .

8. من یاد می گیرم به خودم امید دهم که بهبودی یافتن امکانپذیر هست ، مهربانی و نزدیکی به دیگران نیز ممکن است .
9. من تصدیق می کنم که در آفرینش با ارزش و یکتا هستم.

10. من دیگر محتاج باین نیستم که احساس با ارزش بودن خود را از دیگران تایید بگیرم.

11. من با هدایتی که از نیروی برترم می گیرم اعتماد دارم و به ارزش و قابلیت ها و اعتماد بنفس خود ایمان پیدا می کنم .

12. من به مرور در زندگی روزمره ام آرامش ، توانایی ، تغییر و رشد معنوی را تجربه می کنم.
دوازده قدم کدا



1. ما اقرار کردیم که در برابر دیگران ناتوان بودیم و زندگی مان غیر قابل کنترل شده بود.

2. ما به این باور رسیدیم که نیرویی برتر از ما می تواند سلامت عقل را به ما بازگرداند.

3. تصمیم گرفتیم که اراده و زندگی مان را به مراقبت خداوند، آن گونه که او را درک کردیم، بسپاریم.

4. یک ترازنامه اخلاقی بی باکانه و جستجوگرانه از خود تهیه کردیم.

5. چگونگی دقیق اشتباهات مان را به خداوند، خودمان و یک نفر دیگر اقرار کردیم.

6. آمادگی کامل پیدا کردیم که خداوند کلیه نواقص شخصیتی ما را مرتفع کند.

7. فروتنانه از خداوند تقاضا کردیم تا کمبودهای اخلاقی ما را برطرف کند.

8. فهرستی از تمامی کسانی که به آنها آسیب رسانده بودیم تهیه کرده و خواستار جبران خسارت از همه آنها شدیم.

9. به طور مستقیم در هر جا امکان داشت از این افراد جبران خسارت کردیم مگر در مواردی که این امر به آنها یا دیگران خسارت جدیدی وارد کند.

10. به تهیه ترازنامه شخصی خود ادامه دادیم و هر گاه در اشتباه بودیم سریعا به آن اقرار کردیم.

11. از راه دعا و مراقبه خواهان ارتقاء رابطه آگاهانه خود با خداوند بدان گونه که او را درک میکردیم شده و فقط جویای آگاهی از اراده او برای قدرت اجرایش شدیم.

12. با بیداری روحانی حاصل از برداشتن این قدمها، کوشیدیم این پیام را به دیگر هم وابستگان برسانیم و این اصول را در تمامی امور زندگی مان به اجرا در آوریم.
سئوالات شخصي که مي تواند شما را در بهبودي ياري کند : 
چه خصوصيات مثبتي دارم ؟بهترين خصوصيات من چيست ؟ استعدادهاي من چيست ؟ به چه موفقيتي بيش از همه افتخار مي کنم ؟
در دوران کودکي آيا کسي بود که با من صحبت و حمايتم کند ؟ از اين موضوع چه نتايجي ميگيرم ؟
دردوران کودکي ، آيا از سوي کساني که مراقبم بودند رفتار هم وابستگانه را تجربه کرده ام ؟  در آن زمان نسبت به آن رفتارها چه احساسي داشتم ؟ از آن رفتارها چه نتيجه اي مي گيرم ؟ امروز در مورد آنها چه احساسي دارم ؟
آيا احساس مي کنم لايق چيزهاي خوب هستم ؟اگر نه ، چرا ؟
چه تجربيات مثبتي در کودکي داشته ام ؟از اين تجربيات چه منافعي کسب کرده ام ؟ چه پيامهاي مثبتي در کودکي گرفته ام ؟ منشا اين پيامها چه بود؟ آنها چه احساسي در من بر انگيختند ؟
 آيا من هم وابستگي يا اعتياد پدر و مادرم را انکار مي کنم ؟ اگر بله ، چرا ؟ از اين انکار چه کسب کرده ام ؟ آيا پذيرفته ام که رفتار والدينم بر اساس آنچه بوده اند انجام شده ، بدون آنکه خودم يا آنها را سرزنش کنم ؟
چه رفتارهايي را که درکودکي با من انجام شده امروز تکرار مي کنم ؟ چه رفتارهايي عليه خودم را از کودکي با خود همراه آورده ام ؟ به جز خانواده از چه محلهايي اين رفتارها را آموخته ام ؟
چگونه به خودم عشق مي ورزم ؟
چگونه به عنوان يک بالغ به خودم آسيب زده ام ؟
آيا از خودم و ديگران انتقاد مي کنم ؟ تحت چه شرايطي ؟
چگونه به ديگران اجازه مي دهم تا بر رفتارم اثر بگذارند ؟چرا ؟
براي ارتباط برقرار کردن با ديگران چه ارزشهايي را زير پا مي گذارم ؟
آيا گرايش به کوچک شمردن خودم دارم ؟ از کجا آنرا آموخته ام ؟ اين مسئله چه احساسي در من ايجاد مي کند ؟
آيا اهميت بيشتري بر آنچه ديگران انجام مي دهند ، نسبت به آنچه خودم انحام مي دهم مي گذارم ؟ اگر بله ، چرا ؟
به عنوان يک بالغ ، حاصل من از اعتقاد به قرباني بودن چيست ؟مثال بزنيد . 
به چه رفتارهاي هم وابستگانه اي ادامه مي دهم ؟ تلاش ميکنم با اين رفتارها چه کار کنم و يا در چه لاکي فرو بروم ؟
آيا معتقدم که رفتار ديگران خطا يا مسئوليت من است ؟
مثالهايي از اين موضوع بزنيد که مسئوليت بيش از اندازه مورد نيازم ، يا آنچه که فکر ميکردم بر عهده من است ، بر عهده گرفته ام ؟ نتيجه چه بوده ؟ 
چه رنجشهايي دارم ؟ رنجشها چگونه بر بهبودي من تاثير گذارده اند ؟ از چه اجتناب کرده ام ؟ چرا ؟
آيا کسي تا بحال گفته است : " چه ربطي به تو دارد ؟ همين حالا تمومش کن ." 
به عبارت ديگر احساسهاي مرا نفي کرده است ؟ اين موضوع چه احساسي درمن ايجاد کرده است ؟
چه موقع به قدرتم تکيه کرده ام ؟ چه احساسي داشت ؟
چگونه بهبودي ام به من نفع رسانده ؟
 
قدم اول : ما اقرار کرديم که در برابر ديگران ناتوانيم و زندگيمان غير قابل کنترل شده بود . 
قدم اول رابطه ما را با قدمهاي کودا آغاز مي کند ، ما اقرار کرديم که در برابر بيماريهايمان که ناشي از وابستگي خودمان به ديگران است عاجزيم . بااين کار بسياري از ما نوعي حس تعلق را تجربه کرديم و ديديم تنها نيستيم .با وجود اين که ممکن است رفتار جديد کمي ناراحت کننده باشد ، ما مي توانيم در هر موقعيتي و هر زماني در زندگيمان از قدمها راهنمايي بگيريم ، که با قدم اول آغاز ميشود . ما ميتوانيم تلاش کنيم که کنترل کردن را متوقف کنيم . ما بايد رابطه جديدي را با خود آغاز نماييم . گفتن اينکه ما در برابر بيماريهايمان عاجز شده بوديم ، با صداي بلند و در مقابل گروه ، نقطه شروع ما در راه درست است . ما شروع به شناسايي و عجز بيماريهايمان مي نماييم . ما شروع به شناسايي بعضي ناراستي هايي که قبلا آموخته ايم مي نماييم . ما ميفهميم که عاجز به معناي ضعيف نيست ، کنترل کردن ديگران ما را ايمن نمي کند ، چشم به ديگران داشتن براي الگوبرداري از آنها و حرکت در جهت خواسته هاي آنان حمايتي براي ما در زندگي نيست . قضاوت ديگران وظيفه و کار ما نيست و اينکه عقيده داشته باشيم ما قدرتمند هستيم ، دردناک است . ما تجربه مي کنيم که چگونه  نوارهاي قديمي که در ذهن ما در حال پخش است ما را کنترل مي کنند . ما کشف ميکنيم که سياه و سفيد انديشيدن يا درست و غلط گماشتن چيزها ، انعطاف ناپذير و محدود کننده است . 
با کارکردن قدم اول ، ما شروع به يافتن ابزارهاي بهبودي مي کنيم ، بسياري از ما مي فهميم که استفاده از نشريات کودا به همراه گوش دادن به سخنان افرادي که خصوصيات و ويژگيهاي وابستگي خويش را به اشتراک مي گذارند ، کمک بزرگي براي فرايند شناسايي است که در قدم اول به آن نيازمنديم . ما بر خودمان تمرکز مي کنيم و روي زندگي حال حاضرمان کار مي کنيم . ما شروع به شناسايي قدرت برتر مي کنيم . ما شروع بع آزاد کردن قيد و بندهاي مسئوليتهاي ديگران ميکنيم ، زيرا که مي دانيم که ما بالغ هستيم و حق انتخاب داريم . ما ياد ميگيريم که بپرسيم :"چه مي خواهم ؟ " ، " چه مي انديشم ؟" و " چه احساس مي کنم ؟ " . ما مي توانيم ليستي از ابزارهايي که ما را در طول بهبوديمان حمايت مي کنند تهيه کنيم . ما مي توانيم بصورت مداوم با قدرت برتر در تماس باشيم . ما شروع به ايجاد مرزهاي سلامت مي کنيم .( رها کردن ، زنگ زدن به کسي ، قدم زدن ) يا بهتر از خودمان مراقبت مي کنيم . ما ياد ميگيريم که زماني که کاملا آماده ايم که به نداي درون خود گوش دهيم ، عبادت کنيم ، بنويسيم و تشخيص دهيم که ما مجبور نيستيم بلافاصله تصميم بگيريم . ما همچنين ياد ميگيريم که مجبور نيستيم که هر چه را که قبول ميکنيم دوست داشته باشيم . ما ميتوانيم درسهايي از تواضع حقيقي بگيريم و بدانيم که همه جوابها را نمي دانيم . وقتي کنترل کردن را رها کرديم ، بهتر قادريم که واقعيتهاي انسان بودن را بپذيريم . ما به آرامش مي رسيم . 
ما زندگي هاي متفاوتي داريم و وقتي مشتاق کار کردن اين قدم هستيم ارزشمند اند . ما آزادي ، راستي و اختيار را تجربه مي کنيم . اشتياق اصيل مراقبت از خود و افتخار به ادراکاتمان به صورت يک اولويت در مي آيد . 
وقتي نياز به کنترل را رها ميکنيم شروع به تمرکز بر اين موضوع ميکنيم که چگونه از خودمان مراقبت نماييم ؟ ما ميتوانيم وقت خود را صرف رفتارهاي موقرانه و با بخشايش کنيم . وقتي که ما با خودمان و اين قدم در ارتباطيم به اينکه شايسته تغيير هستيم ، ايمان پيدا مي کنيم و ياد ميگيريم که خودرا از چنگال ترسهايمان رها کنيم . ما شروع به درک اين موضوع ميکنيم که ارزشمنديم . 
مي توانيم بگوييم " متشکرم " و به خودمان هر روز آفرين بگوييم . 

 
سئوالات :
1-آيا من کنترل مي کنم ؟ چگونه ؟
2-تفاوت توانايي و عجز چيست ؟
3-وقتي ديگران را رها ميکنم ، چگونه من توانا هستم ؟ اين موضوع چگونه زندگي ام را قابل کنترل ميکند ؟
4-چگونه خودم را از شر تفکرات ديگران رها مي کنم ؟ چگونه از خودم مراقبت مي کنم ؟ چگونه پذيرفتن اينکه در مقابل ديگران عاجزم مرا در اين موضوع ياري مي کند ؟
5-کدام خصلت وابستگي ، مرا از دريافت قدم اول منع مي کند ؟
6-چرا اين قدم مي گويد : " ما اقرار کرديم عاجزيم " بجاي " من اقرار کردم عاجزم " ؟
7-امروز عاجز و غير قابل کنترل شدن چه معنايي براي من دارد ؟
8-چه نشانه هايي در خودم مي بينم که نشان مي دهد من در انکارم ؟
9-رها کردن يعني چه ؟ چرا من به رها کردن نياز دارم ؟ چه چيزهايي را بايد رها کنم ؟
10-چه موقع مي فهمم که به قدر کافي تلاش کرده ام ؟
11-نشانه هاي غير قابل کنترل شدن چيست ؟ ( يک ليست تهيه کنيد ) 
12-چرا من مي خواهم کنترل کنم ؟
13-آيا مشتاق پذيرفتن اينکه تلاش براي تغيير ديگران ، براي من غير قابل کنترل بودن ، خصومت و رنجش به همراه مي آورد ، هستم ؟
14-آيا در برابر رفتار وابسته ام عاجزم ؟
قدم دوم : ما به اين باور رسيديم که يک قدرت برتر مي تواند سلامت عقل را به ما بازگرداند : 
با اقرار به عجز در قدم اول ، قدم دوم از ما مي خواهد ، که اطمينان کنيم . ما به نيازمند بودن به يک قدرت برتر اعتراف ميکنيم تا به آن اعتقاد داشته باشيم و بر آن تکيه کنيم . براي بسياري از ما ، اين اولين بار است که تشخيص داده ايم که ما مرکز عالم نيستيم . برنامه و نيرويي عظيم تر از آنچه بتوانيم تصورش را بکنيم وجود دارد . بسياري از ما نتايج دردناک اين موضوع را که اجازه دهيم ديگران برايمان نقش اين نيرو را بازي کنند ، حس کرده ايم . 
ما ميتوانيم تواضع را تجربه کنيم و خودمان را از بزرگنمايي و عقده کنترل رها بخشيم . 
ما قدرت برتر نيستيم و به همين نحو ديگران نيز نمي توانند ، اين نقش را براي ما ايفا کنند . ما شروع به مشاهده اين موضوع ميکنيم که : " چگونه اين الگوهاي غلط فکري و رفتاري ، منجر به از دست رفتن مديريت زندگي مان شده است " . ايمان به قدرتي برتر مي تواند ما را به آرامش باز گرداند ، اگر بخواهيم و مشتاق آن باشيم .
در کودکي ، پدر و مادر يا ديگران براي ما آن قدرت برتر بودند . اگر اين تجربيات باعث شود که نتوانيم  اعتماد کنيم ، آنگاه امروز اعتماد کردن به کسي يا چيزي ، حتي خودمان برايمان سخت خواهد بود . ما همچنين ممکن است آموخته باشيم که اين قدرت برتر مجازات کننده ، خسيس ، غير قابل بخشنده و يا غير قابل دسترس است . 
ما ممکن است اعتقاد داشته باشيم که ارزش عشق و هدايت را نداريم . وقتي به دنبال کمک ميگرديم رها کردن کنترل ، ممکن است چشم انداز وحشتناکي باشد . در اين مرحله مي توانيم به ياد آوريم که ، برنامه به ما آزادي کامل براي تعريف  از اين قدرت برتر نزد خودمان داد . براي بعضي از ما تعريف و رابطه مان با قدرت برتر دستخوش تغيير مي شود . هر کدام از ما مي تواند با راحت ترين اعتقاد و با هر درجه اي از ايمان که در حال حاضر دارد ، آغاز کند . براي بعضي قدرت برتر ، هماهنگي و نظم کائنات است و براي برخي ديگر قدرت جلسات . براي ديگران مي تواند خدا ، عشق ، طبيعت و براي يک نفر شايد يک کفش قديمي . !
برخي از ما ايمانمان را از گذشته گانمان مي گيريم ، براي قدم 2 اشتياق و ميل ، اهميت بيشتري از تعريف دارد . تجربه گروهي به ما ثابت کرده که مهم است که ايمان داشته باشيم ، اين قدرت برايمان اهميت دارد ، در قلبمان بهترين احساس را نسبت به او داريم و او نيز به ما هدايتي را که در طلبش هستيم ارزاني مي کند .  
قدم دوم ، يکي از بخشهاي روزمره زندگي بهبودي ما است . کلمه " آمده ايم  تا باور کنيم " به ما ياد آوري مي کند که اين يک فرايند است . ايمان و آرامش ما در طي اشتياق و ميل ما به اعتماد به اين فرايند رشد مي کند . ما استفاده از ابزارهاي برنامه را امتحان مي کنيم و در جهت اشتياقمان به باور داشتن برنامه ، به جلسه مي رويم و به سخنان ديگران گوش مي دهيم ، احساسات خودمان را در مي يابيم ، يک راهنما پيدا ميکنيم ، دعا و مراقبه ميکنيم . 
وقتي رها کردن را تمرين مي کنيم مي توانيم آرام باشيم و به ياد داشته باشيم ما مسئول نيستيم و بايد از قدرت برتر راهنمايي بخواهيم .با کار کردن قدم دوم ما آماده ايم که باور کنيم که قدرتي برتر از ما مي تواند آرامش را به ما بازگرداند .
سئوالات قدم دوم :
1-آيا به قدرتي غير از خود اعتقاد دارم ؟
2-اگر چيزي مانع اعتقاد من به قدرتي برتر از خودم مي شود ، آن چيست ؟
3-چگونه مي توانم قدرت برتر را پيدا کنم ؟
4-قدرت برتر من چه ويژگيهايي دارد و چگونه مرا حمايت مي کند ؟
5-آمده ايم تا باور کنيم چه مفهومي براي من دارد ؟
6-قدرتي برتر از خودم چه مفهومي براي من دارد ؟
7-بازگشتن به آرامش چه مفهومي براي من دارد ؟
8-براي امروز ، آرامش چه مفهومي براي من دارد ؟
9-قبل از آمدن به کودا تصوير من از قدرت برتر چه بود ؟
10-خود بزرگ بيني و عقده کنترل چه نمودي در زندگي من داشته است ؟
11-در نتيجه قدم 2 ، چه باورهاي جديدي را تمرين مي کنم ؟ در چه جهتي هنوز زجر ميکشم ؟
قدم سوم : تصميم گرفتيم که اراده و زندگي مان را به مراقبت خداوند ، بدانگونه که او را درک مي کرديم ، بسپاريم . 
قدم سوم فرصت تصميم گيري و ايمان به قدرتي قدرتمندتر از خودمان را برايمان فراهم مي آورد ، بسياري از ما کار کردن روي اين قدم را از مسايل کوچک آغاز مي کنيم ، مثلا تصميم مي گيريم ديگري را درست نکنيم ، سعي ميکنيم کنترل نکنيم ، اجازه دهيم احساساتمان حضور داشته باشند ، البته فقط براي چند دقيقه . بنابر تجربه فوايد قدم سوم ، خودمان را در تجربه ايمان  و تکيه بر عنايت يک قدرت برتر مشتاق تر مي يابيم . 
اولين مقصود اين قدم اين است که راه جديدي در زندگي مان آغاز کنيم . در نهايت ما ابزاري خواهيم داشت که کاربردي است و براي ما آزادي و پذيرشي را به همراه مي آورد که با اراده فرديمان لايق دست يافتن به آن نبوديم . اين قدم اشتياقي براي زندگي در اين تصميم فراهم مي آورد .  ما خودمان را در برابر قدرت برتري که درکش کرده ايم تسليم ميکنيم . وقتي اين کار را کرديم ، مي توانيم زندگي جديد را شروع کنيم ، و روابط راضي کننده تري با خودمان و ديگران داشته باشيم . وقتي شهامت و اشتياق لازم براي اين قدم را يافتيم ، بسياري از ما اقرار مي کنيم و ايمان مي آوريم که ما بخشي از برنامه خداييم و ما به طور روزافزوني لايق اين هستيم که خودمان را به عنوان خدا بشناسيم   _ و نه  ديگران _ و از ديگران چنين انتظاري نداشته باشيم . 
مانند هم وابستگي ، خداي ما اغلب ديگر نيروهاي قدرتمند هستند . ما شايد به وسيله ترس ، خشم ، رنجش ، گناه و يک انگيزش قوي به مراقبت کردن و يا تحت مراقبت قرار گرفتن به مسيله ديگران ، آنهايي که روي اقتدارشان براي مديريت زندگيمان سرمايه گذاري گرده بوديم ، تحت سلطه قرار گرفته بوديم . در قدم سوم ، ما مي توانيم اين نيروهايي که ما را تحت کنترل داشتند را راه کنيم و خودمان را ، فکرمان را و فعاليتهايمان را در راستاي قدرت برترمان قرار دهيم . 
رها کردن ميتواند به عنوان تصميمي براي اعتماد به يک قدرت برتر ديده شود . اجازه دادن به خدا مي تواند به عنوان زندگي درسايه اراده اين قدرت و تلاش حداکثري براي انجام کارهاي لازم به منظور مراقت از خودمان در امروز باشد ، بدون تلاش براي کنترل نتايج فردا . اعتماد به چيزي که آن را نميبينيم و ايمان داشتن به اينکه هر آنچه در تقويم رخ مي دهد ، بخصوص وقتي قادر نيستيم که به والدينمان و ديگر نيروهايي که در دوران کودکي مان روي آنها حساب مي کرديم اتکا کنيم ، مي تواند ترساننده باشد . گرچه بسياري از ما در مي يابيم که اين مجادله براي اعتماد ارزشش را دارد . ما مي توانيم ترسمان را بپذيريم ، از قدرت برترمان بخواهيم که راهنمايي مان کند و ايمان را تمرين کنيم . در اين راه ، ما به خودمان اجازه مي دهيم که هر آنچه که اعتقاد داريم گسترش دهيم . برخي از ما معتقد بوديم که تصميم گيري براي " تغيير اراده و زندگي مان بسوي خدا " يعني ما نيازمنديم که خودمان را تسليم کنيم : آنچه ما فکر مي کرديم ،مي خواستيم و حس مي کرديم . براستي براي سالها هويت و استقلالمان را از دست داده بوديم . ترس ما از اين ممکن است سبب ساز مقاومت عظيمي گردد . بسياري از آسايش را در آنهايي که قبل از ما حرکت کرده اند مي يابيم ، وقتي مي بينيم  و مي شنويم که چگونه اين قدم آنها را به جايگاه واقعي اين افراد فرستاده است . 
ما مي توانيم به خودمان اجازه دهيم که در چهارچوب مراقبت و ايمان قرار گيريم . ما مي توانيم بياموزيم که در لحظه و تحت اراده خدا زندگي کنيم . ما مي توانيم تلاش به کنترل کردن را رها کنيم و مسايل را براي خودمان و ديگران قابل قبول کنيم  . ما مي توانيم شهامت را در قدرت برتر بيابيم : توانايي اين موضوع که : " آنکه و آنچه که هستيم باشيم " . ما مي توانيم ايمان را در خودمان با کمک قدرت برتر رشد دهيم و ميتوانيم بياموزيم که پاسخهايمان تنها براي خودمان هستند . 
احساس اضطرار ، از اينکه بايد کار متفاوتي انجام دهيم ، احساس رنجش ، همه مي توانند علائمي باشند از اينکه ما بايد رها کنيم و قدم سوم را کار کنيم . اظهارت مثبت ما را در يادگيري رفتار جديد ياري مي کنند . استفاده از اين اظهارات براي جايگزيني نوارهاي قديمي در سرهايمان مي تواند ما را براي درک اراده قدرت برتر مهيا کند . ياد گرفتن رفتار جديد به زمان نياز دارد . ما مي توانيم به خودمان اجازه دهيم که انسان باشيم  . 
وقتي رها ميکنيم ، معجزه رخ مي دهد . ما شروع به احساس کردن پاداشهاي برنامه و اين قدم ميکنيم . هرچه بيشتر به اين روند اتکا کنيم ، بيشتر قادر به رها کردن خواهيم بود . ما ياد ميگيريم که پذيرش و صبر را تمرين کنيم . 
زندگي هاي ما به نتايج مثبتي تبديل مي شوندبه محض آنکه قدم اول را مي پذيريم ، ايمان پيدا مي کنيم ، در قدم دو و در قدم سوم رها ميکنيم . ما تصميم مي گيريم که اراده و زندگيمان را به سوي مراقبت  قدرت برتر بگردانيم ، بدانگونه که او را فهميده ايم ، دوباره و دوباره . " هوشياري دائمي " در برنامه ما ، به نظر مي رسد که براي هم وابستگان ضروري است  . به موازات اينکه ، خيلي از ما آزادي بي مقداري را در فعاليتهاي روزانه و تمرين و ممارست قدم سوم مي يابيم .