انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: ارزش قائل شدن.
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9
وقت بگذاریدبرای خودتان
برای خندیدن وقت بگذارید ... زیرا موسیقی قلب شماست
برای گریه کردن وقت بگذارید ... زیرا نشانه یک قلب بزرگ است.
برای خواندن وقت بگذارید ... زیرا منبع کسب دانش است.برای رؤیا پردازی وقت بگذارید ... زیرا سرچشمه شادی است.برای فکر کردن وقت بگذارید ... زیرا کلید موفقیت است.برای بازی کردن وقت بگذارید ... زیرا یاد آور شادابی دوران کودکی است.برای گوش کردن وقت بگذارید ... زیرا نیروی هوش است.برای زندگی کردن وقت بگذارید ... زیرا زمان به سرعت می گذرد و هرگز باز نمی گردد.ماموریت ما در زندگی « بدون مشکل زیستن » نیست ، « با انگیزه زیستن » است.تنها به شادی در بهشت نیندیشید به خود بگویید رمز و راز خلقت هر چه باشد ،هدف امروز من درست زیستن در اینجا و اکنون است
نگران فردا نباشید
 
همه حواس خود را متوجه لحظه حال کنید .
از مکانیزم خلاق شما برای فردا کاری ساخته نیستتنها به درد امروز می خورد .برای فردا برنامه ریزی بلند مدت لازم است - اما سعینکنید که در فردا با در گذشته زندگی کنید .اگر حواستان را متوجه اتفاقات حال بکنید - مکانیزم -خلاق شما با رعایت (( حال )) واکنش مناسب نشانخواهد داد .
دروغ ریشه جامعه را خشک میکند!!!
جایی نشسته بودم . نگاهم به دختر بچه سه یا چهار ساله خارجی افتاد که از پدر و مادرش اندکی فاصله گرفته بود و داشت مرا نگاه میکرد !
بقدری چهره زیبا و بانمکی داشت که بی اختیار با دستم اشاره کردم به طرفم بیاید, اما در حالتی از شک و ترس از جایش تکان نخورد !
دو سه بار دیگر هم تکرار کردم اما نیامد!!!
به عادت همیشگی ، دستم را که خالی بود مشت کردم و به سمتش گرفتم تا احساس کند چیزی برایش دارم !بلافاصله به سویم حـرکت کرد!!
در همین لحظه پدرش که گویا دورادور مواظبش بود و ایرانی هم بود بسرعت به سمت من آمد و یک شکلات را مخفیانه در مشتم قرار داد !
بچه آمد و شکلات را گرفت!!!
به پدرش گفتم من قصد اذیت او را نداشتم!
او گفت میدانم و مطمئنم که میخواستی با او بازی کنی,اما وقتی مشتت را باز میکردی او متوجه میشد که اعتمادش به تو بیهوده بوده است!!! 
کار تو باعث می گردید که بچه ، دروغ را تجربه کند و دیگر تا آخر عمرش به کسی اعتماد نکن
نقل‌قول:
اشتباهات همیشه قابل بخشش هستند ،
نقل‌قول:
اگر شخص شجاعت اعتراف به آن را داشته باشد
از ماشین که پیاده شدم چشمم به پسرک برادرم افتاد
که دارد از کنارم می گذرد
همانی که بچه ها میگویند مرا عاشق خودش کرده!!!!!
نگاه میگیرم از اونگاه میکشم تا بهاربهاری که دارد از ته کوچه میدودتی شرت روشنی به تن دارد با شلوار کوتاهدر اغوش میکشم اش" چطوری خوشگل من؟! "موهای طلایی را دورش ریخته و لپ های اش گل انداخته اند" خوبم "می بوسم اشنه یک بار،هزار بارگشتن با اون به همان اندازه که ولع بوسیدن و در اغوش کشیدن اش را داردارامش هم داردارامشی که این روزها عجیب برای قلب ناارام ام لازم استدست اش را میگیرمبا او قدم میزنمصدایم میکنداو را می بوسمنه...ببخشید...غرقه بوسه میکنم!
دوستش دارمانقدری که گاهی دلم ضعف میرود برای بودن اشبرای دیدن اشبرای خنده هایشاری بودنش ارامشی دارد
همانگونه که خدا دارد
عجیب است که پس از گذشت یک دقیقه به پزشکی اعتماد می کنیم؛
بعد از گذشت چند ساعت به کلاهبرداری !
بعد از چند روز به دوستی
بعد از چند ماه به همکاری
بعد از چند سال به همسایه ای ...
اما بعد از یک عمر به خدا اعتماد نمی کنیم !
دیگر وقت آن رسیده که اعتمادی فراتر آنچه می بایست را به او ببخشیم.
او که یگانه است و شایسته ...
هفت قانون منطقی‌
1. با گذشته خود کنار بیائید تا حال شما را خراب نکند.
2. آنچه دیگران در مورد شما فکر میکنند به شما ارتباطی‌ ندارد.... 
3. گذشت زمان تقریبا داروی هر دردی است؛ به زمان کمی‌ فرصت دهید.
4. کسی‌ دلیل و مسئول خوشبختی‌ شما نیست؛ خودتان مسئولید.
5. زندگی‌ خود را با دیگران مقایسه نکنید؛ ما هیچ خبر نداریم که زندگی‌ آنها برای چه و چگونه است.
6. زیاد فکر نکنید؛ اشکالی ندارد که جواب بعضی‌ چیز‌ها را ندانیم.
7. لبخند بزنید؛ شما مسول حل تمام مشکلات دنیا نیستید
 
پائیز نزدیک شده...
بعضی ها از شمردن جوجه ها دم می زنند
بیا بشماریم تعداد دلهایی را که شاد کردیم 
بیا بشماریم تعداد لبخندهایی که بر لبها نشاندیم 
فصل زرد می آید...
 
ما چقدر
 سبز هستیم؟
جوجه ها را بعد هم میتوان شمرد!

از خردمندی پرسیدند:
چگونه توانستی زندگی خود را بر پاکی بنا کنی؟ ...
چرا این قدر آرامی؟
چه چیزی سبب میشود که هیچگاه خسته نشوی؟
چگونه است که دچار وسوسه نمی‌شوی؟
.
.
.
گفت:
بعد از سال‌ها مطالعه و تجربه، زندگی خود را بر پنج اصل بنا کردم:
١.دانستم رزق مرا دیگری نمی‌خورد پس آرام شدم....
٢.دانستم كه خدا مرا می‌بیند پس حیا كردم....
٣.دانستم كه كار مرا دیگری انجام نمی‌دهد پس تلاش كردم.....
٤.دانستم كه پایان كارم مرگ است پس مهیا شدم.....
٥.دانستم که نه نیکی و نه بدی گم نمی‌شوند.
هر نیکی و بدی سرانجام به سوی صاحب او بازخواهد گشت.
پس بر خوبی افزودم و از بدی دوری گزیدم.
هر روز اين ٥ اصل را به خودم یادآوری می‌کنم.....
.
.
روزی سر شار از معجزات خدا برای شما .
 
با آگاهی از اینکه خداوند من را دوست داشتنی آفریده وتمام مواهب زندگی رابه من ارزانی داشته می آموزم که اعتماد به نفس داشته باشم وبرای خودم ارزش قائل باشم و با خودم مهربان باشم واز روح وجسمم مراقبت کنم .

 
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9