غضنفر توي هواپيما نشسته بوده مي بينه : دور و بري هاش يكي يك لبتاب داارن _ يكي آي پد داره و يكي با آيفونش مشغوله ....
ميخواسته جلوي آنها كم نياره ...
يك تيكه كاغذ رو طوري توي جيبش ميذاره كه فقط قسمت كمي كاغذ توي جيبش بوده و بقيه كاغذ بيرون بوده ....
مهماندار داشت رد ميشد به غضنفر ميگه : آقا !!! كاغذتون از جيبتون نيفته ....
غضنفر خيلي خونسرد به كاغذ نگاه كرد و گفت : آه ......برام فكس آومده ..
ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺷﯿﺮﯼ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺁﻫﻮﯾﯽ ﺩﻭﯾﺪ
ﺁﻫﻮ ﺩﻭﯾﺪ ﻭ ﺩﻭﯾﺪ ﺳﭙﺲ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺷﯿﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ﺑﯽ ﺭﺣﻤﯽ
ﻫﻤﺶ ﺷﮑﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺗﺠﺮﺑﻪ ﮐﻦ
ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻓﺮﺩﺍﺵ ﺷﯿﺮﻭ ﺩﯾﺪﻥ ﺩﺍﺭﻩ ﮐﺎﺭﺕ ﺷﺎﺭﮊ ﻣﯿﺨﺮﻩ !
من چشمم به دوربین مداربسته های مغازه ها می افته
ناخودآگاه حرکاتم مشکوک میشه!
به مامانم میگم : مامان جورابای من رو تختم بود چکارشون کردی ؟؟
میگه : چه بدونم حتما گذاشتی تـو فیسبوکت
تو کافى شاپ
دختره دستشو گذاشته بود رو دست پسره
و آروم لبخند میزدند...
منم این یکى دستمو گذاشتم رو اون یکى دستم
اما اصلأ خنده نداشت
ملت به چه چیزایى میخندنا!!!!!!
اموزگار مي پرسه : بعد از اينكه حضرت يونس توسط نهنگ بلعيده شد ، چه اتفاقي افتاد ؟ دانش اموز ميگه : بعدش سازماني تشكيل شد به نام : يونس كو ؟ كه هنوز هم مقر ان در سازمان ملل موجود است .
مرد : اين لباسا چيه دوباره رفتي خريدي ؟
زن : آخه شيطون گولم زد ، گفت : بهم مياد ....
مرد : مگه نگفتم هر وقت شيطون داشت گولت ميزد ، بگو : دور شو ....دور شو ...
زن : گفتم ، ولي ميگفت از دور خيلي بيشتر بهت مياد ....
استاد سر كلاس داشت اسمها را ميخوند ...
بعد رسيد به اسم يه دختر به نام " بارانه "
پرسيد : حالا چرا بارانه ؟؟؟
دختر با عشوه گفت : آخه روز تولدم هوا باراني بوده ....
يهويي يكي از ته كلاس گفت : شانس آوردي آبجي كه آفتابي نبود وگرنه ميشدي ... آفتابه !!!...
دوستم را بعد از چند سال ديدم ...از زندگيش پرسيدم و اينكه ازدواحج كرده يا نه ..
گفت : آره ، پرسيدم با كي ؟؟ گفت : ميسكا اسايش رو ميشناسي ؟ ..
ذوق زده گفتم : آره ...گفت : من با برادرش ازدواج كردم ، اسمش هيچگاه آسايش ه ..
شب امتحان توی خوابگاه دختران : ای وای وقت نیست دور پنجم رو بخونم
شب امتحان توی خوابگاه پسران : نامرد شاه پیک دست من بود چرا بریدی
اينم عمه برسلي....