دردهایم در حال بافته شدن است
رج به رج
آه به آه
و قطره به قطره...اشک
بگذار این بار دروغ هایت را باور کنم تا اشک هایت را
زمان منتظر کسی نمی ماند
دنبال واهمه های بی نام و نشان نگرد
دنبال قلبی باش که تورا در آغوش بگیرد
نه دنبال تنی که تو را در بر گیرد...
یکی خواب و یکی بیدار
تظاهر به ایستادگی نکن اینجا خط پایان بارانی ست
که صدای رعد و برق ها کرش کرده است
نوشته هایم ازآن کسی نیست
زیرا که واژه هایم مالک احساس هایم هستند
من در میان مردمی هستم
که باورشان نمیشود تنهایــــم
میگویند خوش بحالت که خوشحالی
نمی دانند دلیل شاد بودنم باج به آنهاست
برای دوست داشتن مــــــــن
مستقیــــــــــــــم !؟ در بســــــــــــــــت !؟
مانده ام ..!!
در این شهر شلوغ و پرترافیک ...
هیــچ کَس دلم را نمی بـَـرد !
قصه ای بــــگو ...
که وقتی به آخر رسید ...
کلاغ هم به خانه اش برسد !!
خسته ام از انتظار کلاغ نشسته در آشیان !
تـــو را " دوستـــ دارمـــ " چه فـرق مى کند که چـــــــرا !؟ یــــــــا از چـــــــه وقـت! یـا چطـور شـد که ..! چه فـــــــــــــرق میکـند ؟! وقتى تــو بـایـد بــــــــــــــاور کنـى . . . کـه نمـى کــــنى ! و مــن بـــایـد فـرامـــــــــوش کــنم . . . کـه نمـى کـــــنم !