انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: اشعار کودکی
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
 
سلام گوگوری مگوری    سلام پری و حوری
 
نشنو از نی "نی حصیری بی نواست
بشنو از دل "دل حریم کبریاست
نی بسوزد خاک و خاکستر شود
دل بسوزد خانه دلبر شود
 در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد
در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد
آتش عشقت چنان از زندگی سیرم کرد
آرزوی مرگ کردم ‘مرگ هم یادم نکرد
 می رسد روزی که بی من روز ها را سر کنی
می رسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
می رسد روزی که تنها در کنار عکس من
نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی
 فلک سیاره بخت من اندر خزان گم شد
همایونی‘ سهیلی داشتم اندر خزان گم شد
کشیدم تیر آهی اندر جگر‘اما نشان گم شد
ز اندوه غمت‘ در سینه ام راه فغان گم شد
ز بیداد لبت‘ حرف و شکایت از میان گم شد
گرگها خوب بدانند، در این ایل غریب
گر پدر مرد، تفنگ پدری هست هنوز
گرچه مردان قبیله همگی کشته شدند
توی گهواره چوبی پسری هست هنوز
آب اگر نیست نترسید، که در قافله مان
دل دریایی و چشمان تری هست هنوز