دنیا که از او دل اسیران ریش است
پامال غمش، توانگر و درویش استنیشش، همه جانگزاتر از شربت مرگنوشش، چو نکو نگه کنی، هم نیش است
تا منزل آدمی سرای دنیاست
کارش همه جرم و کار حق، لطف و عطاست
خوش باش که آن سرا چنین خواهد بود
سالی که نکوست، از بهارش پیداست
آن حرف که از دلت غمی بگشاید
در صحبت دل شکستگان میبایدهر شیشه که بشکند، ندارد قیمتجز شیشهٔ دل که قیمتش افزاید
او را که دل از عشق مشوش باشد
هر قصه که گوید همه دلکش باشدتو قصهٔ عاشقان، همی کم شنویبشنو، بشنو که قصهشان خوش باشد
تا نیست نگردی، ره هستت ندهند
این مرتبه با همت پستت ندهندچون شمع قرار سوختن گر ندهیسر رشتهٔ روشنی به دستت ندهند
بر درگه دوست، هر که صادق برود
تا حشر ز خاطرش علائق برودصد ساله نماز عابد صومعهدارقربان سر نیاز عاشق برود