انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: اشعار زیبـای وحشــی بافقــی
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید  
قصه بی سر و سامانی من گوش کنید
گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید.
 
دیری ست که ما معتکف دیر مغانیم
رندیم و خراباتی و فارغ ز جهانیم...
چون کاسه شکستیم نه پر ماند و نه خالی
بی‌کیسه‌ی بازار چه سود و چه زیانیم... 
شیریم سر از منت ساطور کشیده
قصاب غرض را نه سگ پای دکانیم  
پروانه‌ای از شعله ما داغ ندارد
هر چند که چون شمع سراپای زبانیم  
هشیار شود هر که در این میکده مست است
اما دگرانند چنین ، ما نه چنانیم  
ما گوشه نشینان خرابات الستیم
تا بوی میی هست در این میکده مستیم
شد دل‌آزرده و آزرده دل از کوی تو رفت
با دل پر گله از ناخوشی خوی تو رفت  
حاش لله که وفای تو فراموش کند
سخن مصلحت‌آمیز کسان گوش کند 

نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت
سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت  
اینهمه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت  
اول آن کس که خریدار شدش من بودم
باعث گرمی بازار شدش من بودم 
در ره پر خطر عشق بتان بیم سر است
بر حذر باش در این راه که سر در خطر است  
پیش از آنروز که میرم جگرم را بشکاف
تا ببینی که چه خونها ز توام در جگر است...
سوز تب فراق تو درمان پذیر نیست
تا زنده‌ام چو شمع ازینم گزیر نیست  
هر درد را که می‌نگری هست چاره‌ای
درد محبت است که درمان پذیر نیست
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست
کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست

تا مقصد عشاق رهی دور و دراز است
یک منزل از آن بادیه‌ی عشق مجاز است  
در عشق اگر بادیه‌ای چند کنی طی
بینی که در این ره چه نشیب و چه فراز است.

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او
داد رسوایی من شهرت زیبایی او  
بسکه دادم همه جا شرح دلارایی او
شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او  
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بی سر و سامان دار
چون چنین است پی کار دگر باشم به
چند روزی پی دلدار دگر باشم به  
عندلیب گل رخسار دگر باشم به
مرغ خوش نغمه‌ی گلزار دگر باشم به
صفحه‌ها: 1 2 3 4