انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: اشعار کـــوتاه و زیبـای رودکـی
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
بر کور و کر، ار نکته نگیری، مردی
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری، مردی 
نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود
حال من از اقبال تو فرخنده شود
وز غیر تو هر جا سخن آید به میان
خاطر به زار غم پراگنده شود
با داده قناعت کن و با داد بزی
در بند تکلف مشو، آزاد بزی
در به ز خودی نظر مکن، غصه مخور
در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی

 
بر عشق توام، نه صبر پیداست، نه دل
بی روی توام، نه عقل بر جاست، نه دلاین غم، که مراست کوه قافست، نه غماین دل، که تراست، سنگ خاراست، نه دل 

 
در منزل غم فگنده مفرش ماییم
وز آب دو چشم دل پر آتش ماییمعالم چو ستم کند ستمکش ماییمدست خوش روزگار ناخوش ماییم

 
ای نالهٔ پیر خانقاه از غم تو
وی گریهٔ طفل بی گناه از غم توافغان خروس صبح گاه از غم توآه از غم تو! هزار آه ازغم تو!
از کعبه کلیسیا نشینم کردی
آخر در کفر بی‌قرینم کردی
بعد از دو هزار سجده بر درگه دوست
ای عشق، چه بیگانه ز دینم کردی

 
چرخ کجه باز، تا نهان ساخت کجه
با نیک و بد دایره درباخت کجههنگامهٔ شب گذشت و شد قصه تمامطالع به کفم یکی نینداخت کجه

 
در رهگذر باد چراغی که تراست
ترسم که: بمیرد از فراغی که تراستبوی جگر سوخته عالم بگرفتگر نشنیدی، زهی دماغی که تراست! 

 
با آن که دلم از غم هجرت خونست

شادی به غم توام ز غم افزونست

اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب

هجرانش چنینست، وصالش چونست؟ 
صفحه‌ها: 1 2