انجمن بانیان بهبودی

نسخه‌ی کامل: سنت هفتم کتاب 12&12
شما درحال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب‌بندی مناسب.
سنت هفتم الکلی های گمنام


 هر گروه الکلی های گمنام می بایست کاملاً خودکفا بوده و کمکی از خارج دریافت نکند

الکلی های خودکفا؟! چه کسی تا به حال یک همچین چیزی شنیده است؟ با وجود این خودکفا بودن چیزی است که ما باید باشیم. این اصل، گویای تغییر بزرگی که در ما بوجود آورده است.
همه می دانند یک الکلی مدعی این است، که هرگونه ناراحتی ار می توان با پول جوابگو شد. غالباً دستمان را برای گدائی دراز کرده و برای پول محتاج به دیگران بوده ایم. در اجتماعی که متشکل از الکلی ها می باشد، ادعای خودکفا بودن می کنیم. این واقعاً یک خبر است.
شاید هیچ یک از رسوم الکلی های گمنام، مثل این سنت عذاب آور نبوده است. درابتدا همه ما مفلس بودیم و چنانچه این تصور را قبول داشته باشیم که مردم می بایست الکلی هایی را که می خواهند بهبودی یابند یاری دهند، متوجه می شویم که ما به کوهی از پول نیاز مندیم. الکلی های گمنام می تواند کارهای خیره کننده ای با این پول انجام دهد اما کسانی که پول داشتند برعکس فکر می کردند. ازآنجا که اکنون در حال بهبودی هستیم و در آغاز کار اندوخته مان را خرج کرده ایم، در نتیجه انجمن ما می بایست بودجه ای داشته باشد. به زودی آشکار شد، که الکلی ها با دست باز کمک های مالی خود را، جهت قدم دوازدهم انجام می دهند، تا مقاصد گروه را تأمین کرده باشند. به تدریج اعضاء گروه وضع مالی بهتری یافتند، درحالیکه درباره انجمن ما چنین چیزی صادق نبود و کماکان فقر مالی در انجمن ما به قوت خود باقی ماند.
الکلی ها از اصل همه یا هیچ پیروی می کنند و همانطور که انجمن ما از طفولیت به بلوغ رسید، موجودی حداقل را به حداکثر تغییر دادیم. همه جا صحبت از ادغام ننمودن مسائل مادی و روحانی بود. ولی برعکس می دیدیم که دوستان ما می خواستند، از طریق الکلی های گمنام اوضاع مالی خود را رونق دهند. هر از گاهی یک بار اشخاصی خیرخواه کلوپ هایی را برای ما تأسیس می کردند و در نتیجه اشکالاتی از این امر از خارج ایجاد می گردید. بیمارستانی به ما اهداء گردید و به زودی شخصی که این کار را انجام داده بود، فرزند خود را در ابتدا به عنوان مریض و بعد به سمت مدیر منصوب کرد. به یکی از گروه ها پنج هزار دلار اعانه داده شد تا به مصرف لازم برساند. گفتگوی حاصل از این کار سالها باعث بحث گردید و از این رو، گروه های دیگر از جمع آوری حتی یک سنت هم به عنوان اعانه در صندوق خزانه خودداری کردند.
علی رغم این ناهنجاری ها، الکلی های گمنام می بایست به کار خود ادامه دهد. اماکنی برای جلسات و نقاطی برای دفاتر می بایست تهیه می گردید و تلفن هایی نیز نصب می شد و عده ای منشی به طور تمام وقت استخدام می شدند. با وجود اعتراضات متعدد، این کار به انجام رسید، زیرا در غیر اینصورت برای شخص تازه وارد تسهیلاتی نمی توانستیم فراهم کنیم. اینگونه خدمات ساده را می توانستیم، از محل بودجه مختصرمان جوابگو باشیم و سرانجام عقربه ساعت پاندولی به حرکات نوسانی خود خاتمه دهد و در نتیجه عقربه ساعت روی سنت هفتم، بدان گونه که امروزه وجود دارد قرار گرفت.
در این راستا بیل داستان پرمحتوایی را تعریف می کند. می گوید در سال 1941 که مقاله جک الکساندر در روزنامه Satuarday Evening Post منتشر شد، هزاران نامه از الکلی ها و خانواده های پریشان آنان به دفتر مؤسسه نیویورک فرستاده شد. در این دفتر، بیل و یک منشی که افتخاراً مشغول به کار بود وجود داشتند. پاسخگوئی به چنین یورشی غیر ممکن بود. احتیاجات مادی و پرسنل را به گروه های دیگر اعلام کردیم تا از کمک داوطلبانه آنها بهره مند شویم. آیا یک عضو سالی یک دلار خواهد فرستاد؟ در غیر اینصورت این نامه ها بدون پاسخ می ماند؟
با کمال تعجب گروه ها به کندی عکس العمل نشان می دادند. با عصبانیت روزی در دفتر قدم می زدم و از خود می پرسیدم، چگونه چنین چیزی می توانست واقعیت داشته باشد؟ در چنین احوالی یکی از آشنایان قدیم، با مویی ژولیده از در وارد شد. از سر درد شدیدی رنج می برد، به یاد آن دوران افتادم که چگونه از این حالت در عذاب بودم. قلبم تیر کشید، به محل کارم او را راهنمایی کردم و یک اسکناس پنج دلاری به وی دادم. از انجا که حقوق هفتگی ام سی دلار بود، این مبلغ برای من قابل توجه به نظر رسید. همسرم لوئیز احتیاج مبرمی به پول جهت خرید مایحتاج منزل داشت. لکن نمی دانم چرا این فکر مانع کارم نشد. به فکرم افتاد. که دفتر مرکزی حتی یک دلار از خارج دریافت نکرده و حالا این پنج دلار می تواند علاج سردرد این فرد باشد.
در کلوپ واقع در خیابان بیست و چهارم نیویورک جلسه ای برقرار بود و خزانه دار درباره وضعیت بد مالی این مکان صحبت می کرد(البته در این دوران نمی شد امور مالی و الکلی های گمنام را با یکدیگر مخلوط نمود). بالاخره گفت : که مالک به علت ندادن اجاره، به زودی ما را اخراج خواهد نمود و از همگان تقاضا کرد که در سبد پول بیشتری بگذارند.
تمامی مطلب را درک کردم و در حالی که سعی می کردم تازه واردی را متقاعد نمایم. سبد پول به دست من رسید و همانطور که دست را در جیبم می کردم، یک سکه پنجاه سنتی بیرون آمد، به نظرم مبلغ زیادی آمد و به جای آن یک سکه ده سنتی در سبد انداختم. آن روزها کسی اسکناس در سبد نمی گذاشت.
از جای خود بلند شدم و منی که آن روز به یک الکلی به طور شایسته ای کمک مالی کرده بودم، متوجه شدم در کلوپی که به آن تعلق داشتم، کمک لازم را انجام نداده ام، که شاید این کار، بدتر از واکنش الکلی های دور افتاده ای باشد که انتظار یاری آنان را به دفتر مرکزی داشته ام. متوجه شدم که با دادن آن پنج دلار غرور شخصی خودم را ارضاء کرده ام. ضمناً در الکلی های گمنام جایی وجود دارد، که در آنجا پول و روحانیت با هم ادغام می شود و آن سبد است.
داستان دیگری در جلسه چهار ماه یک بار هیئت امناء دفتر مرکزی، که به سال 1948 اتفاق افتاد به خاطرم رسید : یکی از اعضاء زنی بود که به رحمت ایزدی پیوسته بود و در وصیت نامه اش مبلغ ده هزار دلار به دفتر هدیه نموده بود و سؤال این بود که ایا الکلی های گمنام می تواند این اعانه را قبول نماید؟
گفتگوی مفصلی داشتیم که درباره اوضاع مالی دفتر مرکزی و عدم پشتیبانی مالی گروه های مختلف بود. پول ذخیره شده مثل برف در بهار ذوب می شد، یکی می گفت شاید به این ده هزار دلار احتیاج داشته باشیم . اما مسلم این است که گروه ها هرگز کمک مالی لازم را نخواهند نمود و ما نمی توانستیم اجازه دهیم که دفتر مرکزی از بین برود، بنابراین باید هرگونه اعانه ای را قبول کنیم.
مخالفت ها شروع شد و مخالفین می گفتند، که دفتر مرکزی از ابتدا به این امر واقف بود که مبلغ نیم میلیون در وصیت نامه اشخاصی که هنوز زنده هستند، به این مکان اهدا گردیده و تازه خدا می داند که این تمامی وجوهات نیست. چنانچه کمک های خارج قطع نمی گردید، روزی دفتر مرکزی به جلال و جبروتی می رسید و به علاوه اگر هیأت امنا قدری بیشتر به مردم نزدیک می شدند، ما همگی بسیار ثروتمند می شدیم. در مقایسه چنین معیاری ده هزار دلار مبلغ ناچیزی است اما برای ما الکلی ها همانا به منزله اولین مشروب می باشد که عواقب آن وخیم و خطرناک است. مانند موزیسینی که هر موقع اراده کند، می تواند ملودی و آهنگ را تغییر دهد. با قبول نمودن کمک های خارجی، هیأت امنا نیز تحت تأثیر این عمل توجهی به الکلی های گمنام در جمع نخواهند گذاشت و عاقبت با شانه خالی کردن از بار مسئولیت، خواهیم گفت : حال که دفتر مرکزی وضع درخشانی دارد، لزومی نیست که خود را آلوده نماییم و از آنجا که خزانه پر از پولی داریم، بگذاریم که کارهای دیگری هم انجام دهیم و بالاخره از هدف اصلی که رساندن پیام و کمک به الکلی های دیگر می باشد، باز خواهیم ماند. عدم اطمینان دیگران، باعث جدائی هیأت از گروهها گشته و موجی از ایراد و انتقاد از جانب مردم و الکلی های گمنام به هیئت امناء سرازیر خواهد شد. این احتمالات وجود داشت.
هیأت امناء طی مقاله ای، علت فقر مالی الکلی های گمنام را گوشزد کرد و شرحی درباره اصول آن ایراد نمود. بنابراین مخارج شامل بر مقداری ذخیره و مبالغی گردید که خرج های اساسی می بایست تأمین گردد. ده هزار دلار اعانه را قبول نکرده و در رأس کار خود تضمین نمودند، هیچ گاه اعانه ای از خارج دریافت نکنند. در حال حاضر ما معتقدیم که فقر مالی یکی از اصول جا افتاده در سنتهای الکلی های گمنام می باشد.
چاپ این حقایق سبب عکس العمل های گوناگونی گردیده، از جمله اشخاصی که دست اندر کار امور خیریه بودند، برایشان این منظره جدید بود. سرمقالات روزنامه ها و مجلات در داخل و خارج از کشور، حاکی از اطمینان به یکپارچگی الکلی های گمنام بود و یادآوری کردند افرادی که قبلاً حس مسئولیت نداشتند، اکنون به اشخاصی مسئول مبدل شده اند. الکلی های گمنام با چنین روشی استقلال مالی خود را برای همیشه به ثبت رساند.