دیوانه ای راگفتند : چه خواهی از خدای خویش ؟
گفت : عقل سالم تا برای عشقم دوباره دیوانه شوم .
پشت درخت آرزوهای زندگی چشم بذار / فرصت بده همه ی غصه هات قایم بشن / ازخدا می خوام که هیچ وقت پیداشون نکنی .
سرانجام ترا
در شبي از رهاترين شبهاي مستي
با عطشناكترين حريق گلويم
همچون شرابي آميخته با شوكران
ديوانهوار خواهم نوشيد
تا بعد از تو
بيداري را بر من
هرگز چيرگي نباشد!
درصفحه شترنج زندگی همه ی مهره هایم مات مهربانی توشد ومن قلبم رابه توباختم
دلم درعاشقی آواره شد آواره تر بادا/تنم از بی دلی بیچاره شد بیچاره تر بادا
من به یادت آه را بر روی غم حک می کنم تا بدانی انتظار تو یعنی اوج عشق.
ما را همه ره ز کوی بد نامی باد / وز سوختگان بهره ی ما خامی باد
نا کامی ما چو هست کام دل دوست / کام دل ما همیشه ناکامی باد . . .
عشق محکومی است که محاکمه نمی شود
دیوانه ایست که معالجه نمی شود .
بیگانه ایست که شناخته نمی شود
سکوتی ایست که شکسته نمی شود
و فریادی که آرام نمی شود