اخطارهای زیر رخ داد: | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
Warning [2] preg_replace(): The /e modifier is no longer supported, use preg_replace_callback instead - Line: 1044 - File: inc/plugins/mybbirckeditor.php PHP 7.4.33 (Linux)
|
![]() |
باران - نسخهی قابل چاپ +- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir) +-- انجمن: سرگرمی و شنیدنی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=268) +--- انجمن: دنیای اس ام اس (پیامک) SMS (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=269) +---- انجمن: عاشقانه (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=270) +---- موضوع: باران (/showthread.php?tid=1246) |
RE: باران - رقیه - 2013-12-03 مرا حبس کن در آغوشت
من ، برای حصار بازوان تو مجرم ترین زندانی ام . . . RE: باران - رقیه - 2013-12-04 خواستم هوای دلت را تر و تازه کنم
نمی دانستم این به قیمت ابری شدن و باران گرفتن خواهد بود!! کاش در گرمای تب دار کویر معنی یخ زدن را می فهمیدی! آنگاه که دستهایم خالی از آبی برای تشنگیهای توست! جلاد بی رحم مرد کش تقدیر سر در مقابل این گردن نهاده !هیچ گاه فرود نخواهد آورد مگر اینکه او برخیزد و شمشیر قضا و قدر را بشکند!! به خدا قسم !سکوت مرداب وار این دخمه های شیک و مجلل از مردن کمتر نیست اگر ما راضی باشیم به این پوسیدن و لولیدن کرمهای آرزوهای بلند و بی انتها! RE: باران - رقیه - 2013-12-05 امشب این پنجره را می بندم و به مهتاب خبر خواهم داد امشب از فکر و خیالم برود ... پرده را خوب بکش تا نبید سحر این لحظه ما و نسیمی نوزد بر تن تب کرده ما عرق شرم نشست دو سه جامی ز لبت خواهم خورد مست بیرون زده از گوشه این میکده سرخ لبت دل به دریا که زدم ، دست من گیر ببر سوی آن صخره مرجانی چشمان خودت آتشی روشن کن در برم خوب برقص بزن آتش به تن پر شررم امشب این پنجره را می بندم و به آن صخره مرجانی چشمان تو دل می بندم امشب این پنجره را می بندم و به مهتاب خبر خواهم داد امشب از فکر و خیالم برود ... پرده را خوب بکش تا نبید سحر این لحظه ما و نسیمی نوزد بر تن تب کرده ما عرق شرم نشست دو سه جامی ز لبت خواهم خورد مست بیرون زده از گوشه این میکده سرخ لبت دل به دریا که زدم ، دست من گیر ببر سوی آن صخره مرجانی چشمان خودت آتشی روشن کن در برم خوب برقص بزن آتش به تن پر شررم امشب این پنجره را می بندم و به آن صخره مرجانی چشمان تو دل می بندم رفته پدر با چتر خیســــش زیر باران
دستی کشیده بر سرو گوش خیابان خش خش،سکوت آن خیابان رابه هم زد با رقــــــــــص حزن آلود جارو دورِ میدان انگشت جارویش زمـــــین را قلقلک داد خندیده بود آن شـــب خیابان های گریان دستان ســـــــــرد آسمان او را تکان داد پیراهن نارنــــــجی اش را شست،بوران افکار خیــسی توی ذهنش لیز میخورد... او مانده بود و فکر چـــــــندین لقمه نان مردی که درتب زیرباران داشت میسوخت شعله زد و شد یک مذاب از جنس انسان بابای مــن در برف و بــــــــوران کار میکرد او نان بازوی خــــــــودش را خورد و وجدان در ذهن خیـــس آن خیابان هم به جا ماند زیباترین تصـــــــــــویر مـــــــــردی زیر باران RE: باران - رقیه - 2013-12-10 باران باش ببارونبرس کاسه های خالی ازان کیست RE: باران - mohsen..yazd - 2014-08-07 من آن ابرم که بارانش تو هستی همان یوسف که کنعانش تو هستی مسافر میشوم تا آخر عمر در آن راهی که پایانش تو هستی • • • با یاد تو زندگی کردن چه کم خرج است نه خواب می خواهد ، نه خوراک
RE: باران - sahar - 2014-08-15 گاه می اندیشم چندان هم مهم نیست اگه هیچ از دنیا نداشته باشم همین برام بس که کوچه ای داشته باشم وباران وانسانهایی در زندگیم باشند که زلال تر از باران هستند ![]() RE: باران - Arghavan - 2014-08-15 گاهي مثل باران ..... بايد باريد .... گاهي نرم و گاهي تند .... و گاهي خيس بايد كرد ، گلبرگهاي زيباي برون را .... و گاهي بايد شكست شاخه هاي زايد خشكيده را .... تا سبز شوند جوانه ها .... و بخوانند ، ترانه ها ..... زير قطرات نم نم باران .... گاهي مثل باران بايد بخشيد .... ترانه ي زندگي را .... تا عاشقي كند ... پروانه ها .... RE: باران - Arghavan - 2014-08-23 تا پاكي و سادگي مرا پيش ببر .... تا كلبه ي بي رياي درويش ببر .... اي لحجه ي خيس ابرها ....اي باران .... دستان مرا بگير و با خويش ببر .... "ايرج زبردست" RE: باران - mohammad - 2014-08-23 سکوت ثانیه بشکست در شب باران روم به باغ غزل، مست در شب باران شمیم خیس چمن با ستاره ها آمیخت خطوط فاصله پیوست در شب باران غرال پاک غزلنوش با اشاره یاد ز حجم خاطره ها، رست در شب باران حضور آینه و آب و نقره گل اشک چه باشکوه و جلال است در شب باران نسیم شوق به دامان برگها آویخت زخاک،برق نگه جست در شب باران RE: باران - Arghavan - 2014-08-27 باران باش ، تا به تو عادت نكنند .... هر وقت بيايي .... دوستت داشته باشند .... ![]() |