انجمن بانیان بهبودی
سراي شعر و ادب... - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir)
+-- انجمن: انجمن معتادان گمنام NA (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=1)
+--- انجمن: مشارکت و حال و احساس روزانه (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=165)
+--- موضوع: سراي شعر و ادب... (/showthread.php?tid=6153)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14


RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-18

ﻣﻦ ﻣـﯿـﺎﻥ ﺟﺴـــﻢﻫﺎ ﺟــﺎﻥ ﺩﯾـــﺪﻩﺍﻡ
ﺩﺭﺩ ﺭﺍ ﺍﻓﮑﻨـــــﺪﻩ ﺩﺭﻣــــﺎﻥ ﺩﯾـــﺪﻩﺍﻡ
ﺩﯾـــﺪﻩﺍﻡ ﺑــﺮ ﺷــﺎﺧﻪﻫﺎ ﺍﺣـﺴـــﺎﺳــﻬﺎ
ﻣــﯽ ﺗﭙــﺪ ﺩﻝ ﺩﺭ ﺷﻤﯿــــــــﻢ ﯾﺎﺳــﻬﺎ
ﺯﻧــﺪﮔــﯽ ﻣﻮﺳـﯿـﻘـﯽ ﮔﻨـﺠﺸـﮑﻬﺎﺳﺖ
ﺯﻧــﺪﮔﯽ ﺑــــﺎﻍ ﺗﻤﺎﺷـــﺎﯼ ﺧﺪﺍﺳــﺖ
ﮔـﺮ ﺗـﻮ ﺭﺍ ﻧـﻮﺭ ﯾـﻘﯿــﻦ ﭘﯿــــــﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ ﺯﺷــﺖ ﻫـــﻢ ﺯﯾﺒــــﺎ ﺷــﻮﺩ ...
مولانا

 


RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-18

 
در گلوی قفسم رغبت آوازی نیست
شعر درد است ! هدف قافیه پردازی نیست
بره بودم به ستم های سگی گرگ شدم 
مار خوردم که در افعی شدنم رازی نیست
جان به لب شد غزلم تا که تو باور بکنی
تن من آدمکِ رقص به هر سازی نیستنرسیدی تو به گرد سُم این اسب چموش 
تازیانه که جلودارِ منِ تازی نیستمن تو را دار زدم در هیجان غزلم 
حُکم ما منتظر محکمه و قاضی نیستپا عقب تر بگذار از سرِ جانت نگذر
مادرت نیز به مرگ پسرش راضی نیستماده شیرم که دُمش دست تو افتاده ولی 
توله روباه ! تو را جرات این بازی نیست !
...
حنا مشایخ



RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-20

در شب میلاد من عشق است جولان میدهد
یاد تو درقلب من شاه است و فرمان میدهد
مژده ی وصل تو را آورده در میلاد من
ساقی مجلس خبر از وصل یاران میدهد
درنگاهت نیست غیر از کینه و رنگ و ریا
این نگاهت بوی درد و رنج و حرمان میدهدشاهدی با من بگفتا برگدایان لطف نیست
او نمیفهمد کرم را شخصِ سلطان میدهدمن تو را خواهم در این میلاد و باخود گفته ام
گرخدا خواهد به آتش هم گلستان میدهدنرگس بهارلویی
29 شهریور روز تولد 
(توفیق اجباری)



RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-20

آرامشم تو،فلسفه بودنم تویی
چشم و چراغ روز و شب روشنم تویی
زن بودنم به یمن تو تکمیل می شود
احساس مادرانه به نام زنم توییشادی تویی که اشک مرا پاک می کنیلبخند اگر به زندگیم می زنم تویینُه ماه روی ماه تو را خواب دیده امماهم تویی که آمدی ای دیدنم،تویی!زیباترین عروسک دنیا برای مناز خون من،رگم،نفسم،از تنم توییمادر شدم که عاشق بی روز و شب شومبوی بهشت و فرصت بوییدنم توییدر این جهان غرق هیاهو و اضطرابآرامشم تو فلسفه بودنم تویینغمه مستشارنظامی



RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-22

چه شود به چهره ی زرد من، نظری ز بهر خدا کنی
که اگر کنی همه درد من، به یکی اشاره دوا کنی
تو شهی و کشور جان ترا، تو مهی و جان جهان ترا
ز ره کرم چه زیان ترا، که نظر به حال گدا کنی
ز تو گر تفقد و گر ستم، بُوَد آن عنایت و این کرم
همه از تو خوش بُوَد ای صنم، چه جفا کنی چه وفا کنی
همه جا کشی می لاله گون، ز ایاغ مدعیان دون
شکنی پیاله ی ما، که خون به دل شکسته ی ما کنی
تو کمان کشیده و در کمین، که زنی به تیرم ومن غمین
همه ی غمم بُوَد از همین، که خدا نکرده خطا کنی
تو که'هاتف' از برش این زمان، روی از ملامت بی کران
قدمی نرفته ز کوی وی، نظر از چه سوی قفا کنی؟
هاتف



RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-22

یکشب از چشمِ تو پنهون
چشمم از یادِ تو گریون
رفته رفته تنِ خسته بی تو در خواب کشید م
خوابِ یک کلبهِ چوبی
لبِ جوی آب دید م
همه اطرافِ من و کلبه گُل و چشمه فراوُن
مستِ آوازِ پرِ شاهپرکانِ سینه گُلگونپیچکی سپیده دامن
سرِ سقفِ کلبه سایه بون کشیده
روی ساقکِ رُزِ آبی
سر انگشتانِ بیدی آرمیدهپایِ کلبه
ردِ عطرِ تنِ خوش بوی تو
لونه کرده بود
وبهارون پشتِ این لونه جوونه کرده بودهمه جا یادِ تو بودم
همه جا روی تنِ خیسِ اقاقی
شکلِ نازِ تو سرودمتو نبودی که نیازِ دستِ خورشیدو
تمنای گُلِ سرخ و ببینی
تو نبودی که در آغوشِ من و کلبه بشینی
تو نبودی که ببینیچون سحرگاه شد از کلبه برون آمدم
انگشتِ سرِ جوی گرفتمبه چنین راه و چنین جوی و چنین آب
چنان خوی گرفتممن و جوی آب رفتیم و درین راه بجز
سوسن و یاس و چمن و عطرِ بنفشهو طلوع رنگ و وارنگ قناریان ز هر سو
نه دگر هیچ ندیدیم و
سرانجام به دروازهِ یک شهر رسیدیمشهری از پوست تنِ مخملِ مهتاب
کوچه هاش مرمری و
خیابوناش بسترِ آفتابآدماش شکلِ فرشته
که می گفتن شهرِ ما شهرِ بهشتهدستم از جوی رها کردم و
خوشحال نشونی از تو از باد گرفتم
و درین شهرِ بهشتی خونه تو یاد گرفتمآدمای شهرِشادی
لباشون پیوندِ خنده خورده بود
آقا دیوِ توی این شهرِ بهشتی مرده بودشادو فرخنده دل و رقص کنان
تا تهِ این شهر دویدم
تا سرانجام
به خونه ای که باد از تو نشون داشت رسیدمدر زدم در نگشودی
ای دریغا که درین خونه نبودیگفتم اکنون که ترا یافته ام
پشت درِ خونهِ تو جای بگیرم
یا ببینم تورو یا بی تو درین شهر بمیرمدر همین حال و همین حس و همین فکرو
تنِ خسته ازین راه
نشستم که زنم تکیه به دیوار
,,,که ناگاهبه ضرب لگد از خواب پریدم
و به خود آمدم و باز چنین معرکه دیدممن و یاران همه در بند نشستیم و
همه از همگان سخت گسستیم و
همه منتظرِ فاجعه هستیمنازنین ,, گر خبر از من نشنیدی
خوابِ ا ین کلبه که من دیدم اگر تو نیز دیدیخوبه از پیش بدونی
که درِ کلبه رو وقتِ رفتم باز گذاشتم
و رو ایوونش برای تو گذاشتم هر چی داشتمدرِ کلبه رو به روی دگران باز بذارو
واسه آزادیِ رویا ، پرِ پرواز بذارمن که نیستم که نیازِ دستِ خورشید و
تمنای گل سرخ و ببینم
من که نیستم که در آغوشِ تو و کلبه بشینمتو که هستی 
خوابِ این کلبهِ رویا شده کن باز 
گاهگاهی نازنین ، یادِ منِ گمشده کنتا ببینی شاید اونچه من درین کلبه ندیدم
وقتی اونشب تن ِ خسته 
بی تو در خواب کشیدمآذر



RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-24

ﺩﻝ ﻣﻦ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﮐﻦ
ﺩﺍﺩ ﺯﺩﻥ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﺳﺖ... 
ﮐﻢ ﺑﮑﻦ ﺍﻳﻦ ﮔﻠﻪ 
ﻓﺮﻳـﺎﺩ ﺯﺩﻥ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﺳﺖ... 
ﺑﻴـﻦ ﺍﻳﻦ ﻗـﻮﻡ ﮐﻪ ﻫـﺮ ﮐـﺎﺭ ﺛﻮﺍﺑﻲﺳﺖ ﮐﺒﺎﺏ، 
ﺩﻝ ﺩﻟﺴﻮﺧﺘـﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺩ ﺯﺩﻥ ﻣﻤﻨـﻮﻉ ﺍﺳﺖ ... 
ﺗﻴﺸﻪ ﺑﺮ ﺭﻳﺸﻪ ﻓﺮﻫـﺎﺩ ﺯﺩﻥ ﺷﻴـﺮﻳﻦ ﺍﺳـﺖ، 
ﺣـﺮﻓﻲ ﺍﺯ ﭘﻴﺸﻪ ﻓﺮﻫـﺎﺩ ﺯﺩﻥ ﻣﻤﻨـﻮﻉ ﺍﺳﺖ ... 
ﺷﺎﺩﻱ ﺍﺯ ﻣﻨﻈــﺮ ﺍﻳﻦ ﻗﻮﻡ ﮔﻨﺎﻫﻲﺳﺖ ﺑﺰﺭﮒ، 
ﺑـﺰﻥ ﺁﻫﻨﮓ ...ﻭﻟﻲ ﺷـــﺎﺩ ﺯﺩﻥ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﺳﺖ!
زنده یاد سیمین بهبهانی



RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-24

حیله در رفتار او بسیار بود
سنگدل در گنبد دوار بود
جنس او از جنس دل پاکان نبود
جنس نامرغوب این بازار بود
بد دل و بد خلق و بدکردار بود 
کاش یک دم با دل من یار بوددشمنم بود و منش نشناختم
لعنتی دائم پی آزار بودمن طبیب درد خود دانستمش
حیف او، خود درد این بیمار بودخاطرات تلخ او هرصبح و شام
برسر من مثل یک آوار بودساده بودم دل به او دادم ولی
بهتر از او درجهان بسیار بودساده بودم دل به او دادم !دریغ
جای مرهم در دلم آزار بودچاره ی درد و خماری های من 
دیدنش در لحظه ی دیدار بودنرگس بهارلویی



RE: سراي شعر و ادب... - Arghavan - 2014-09-24

نگفتمت مرو آنجا ، كه آشنات منم ! ....
 در اين سراب فنا چشمه ي حيات منم ...

وگر به خشم روي صد هزار سال زمن ....
 به عاقبت به من آيي ، كه منتهات ، منم ...

نگفتمت كه به نقش جهان مشو راضي !!...
 كه نقش بند سراپرده  رضات  ، منم ....

نگفتمت كه منم بحر و تو يكي ، ماهي !...
 مرو به خشكي ، كه درياي با صفاااات منم ...

نگفتمت كه تو را ره زنند و سرد كنند ...
كه آتش و  تپش و گرمي هوات ، منم ...

نگفتمت كه  مگو كار بنده از چه ججهت ...
 نظام گيرد  خلاق بي جهات ، منم ....

اگر چراغ دلي دان كه راه خدا كجاست ؟؟
 وگر  خدا صفتي !!   دان كه كد خدات منم ...

 "مولانا"

 


RE: سراي شعر و ادب... - mohsen..yazd - 2014-09-25

تو را به جای همه روزگارانی که نمی زیستم دوست دارم
برای خاطر عطر نان گرم
و برفی که آب می‌شود
و برای نخستین گل‌ها
تو را به خاطر دوست داشتن دوست دارم
تو را به جای همه کسانی که دوست نمی‌دارم دوست می‌دارم
بی تو جز گستره‌یی بی‌کرانه نمی‌بینم
میان گذشته و امروز.
از جدار آیینه‌ی خویش گذشتن نتوانستم
می‌بایست تا زندگی را لغت به لغت فرا گیرم
راست از آن گونه که لغت به لغت از یادش می‌برند.
تو را دوست می‌دارم برای خاطر فرزانه‌گی‌ات که از آن من نیست
به رغم همه آن چیزها که جز وهمی نیست دوست دارم
برای خاطر این قلب جاودانی که بازش نمی‌دارم
می‌اندیشی که تو تردیدی اما تو تنها دلیلی
تو خورشیدی رخشانی هستی که بر من می‌تابی
هنگامی که به خویش مغرورم؟
سپیده که سر بزند
در این بیشه‌زار خزان زده شاید گلی بروید
شبیه آنچه در بهار بوئیدیم
پس به نام زندگی
هرگز نگو هرگز…؟