انجمن بانیان بهبودی
یک روز - نسخه‌ی قابل چاپ

+- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir)
+-- انجمن: انجمن شعر و ادبیات (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=148)
+--- انجمن: دوبیتی (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=149)
+--- موضوع: یک روز (/showthread.php?tid=2075)

صفحه‌ها: 1 2 3


RE: یک روز - sadaf - 2014-05-08

چـشـم مـخـمـور تـو تـا در خـواب مـستی خفته است
ازخـمار چــشـم مـسـتـت عـالـمی آشـفـتـه اسـت
دل چـو در مـحـراب ابـرو چـشـم مـستش دید گفت
کـافـر سـرمـسـت در مـحـراب بـیـن چون خفته است



RE: یک روز - mohammad - 2014-05-11

[تصویر:  1399785343761.jpg]



RE: یک روز - mohammad - 2014-06-02

زندگانی گر مرا عمری هرسان کرد و رفت .....
مشکل ما را بمردن خوب آسان کرد و رفت
جغد غم هم در دل ناشاد ما ساکن نشد ......
. آمد و این بوم را یکباره ویران کرد و رفت
جانشین جم نشد اهریمن از جادوگری ......
چند روزی تکیه بر تخت سلیمان کرد و رفت
پیش مردم آشکارا چون مرا دیوانه ساخت ...
روی خود را آن پری از دیده پنهان کرد و رفت
وانکرد از کار دل چون ع‍‍‍قده باد مشکبوی ....
گردشی در چین آن زلف پریشان کرد و رفت
پیش از اینها در مسلمانی خدائی داشتم...........
بت پرستم آن نگار نامسلمان کرد و رفت
با رمیدنهای وحشی آمد آن رعنا غزال ........ فرخی را با غزل سازی غزلخوان کرد و رفت



RE: یک روز - mohammad - 2014-06-11

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‎کند
بلبل شوقم هوای نغمه‎خوانی می‎کند
همتم تا می‎رود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می‎کند...



RE: یک روز - سارا - 2014-07-23

 گر بر سر نفس خود امیری، مردی
 بر کور و کر، ار نکته نگیری، مردی
 مردی نبود فتاده را پای زدن  
گر دست فتاده ای بگیری، مردی



RE: یک روز - mohammad - 2014-08-23

میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت
می خواری و مستی ره و رسم دگری داشت
 پیمانه نمی داد به پیمان شکنان باز ساقی
اگر از حالت مجلس خبری داشت
بیدادگری شیوه مرضیه نمی شد
این شهر اگر دادرس و دادگری داشت
یک لحظه بر این بام بلاخیز نمی ماند
مرغ دل غم دیده اگر بال و پری داشت
در معرکه عشق که پیکار حیات است
مغلوب ٬ حریفی که بجز سر سپری داشت
سرمد، سر پیمانه نبود این همه غوغا
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت



RE: یک روز - mohammad - 2014-10-20

شب چو در بستم و مست از می‌نابش کردم  
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
 دیدی آن ترک ختا دشمن جان بود مرا  
گرچه عمری به خطا دوست خطابش کردم  
منزل مردم بیگانه چو شد خانه چشم
  آنقدر گریه نمودم که خرابش کردم  
شرح داغ دل پروانه چو گفتم با شمع  
آتشی در دلش افکندم و آبش کردم  
غرق خون بود و نمی خفت ز حسرت فرهاد
  خواندم افسانه شیرین و به خوابش کردم  
دل که خونابهٔ غم بود و جگرگوشه دهر  
بر سر آتش جور تو کبابش کردم
 زندگی کردن من مردن تدریجی بود
  آنچه جان کند تنم‚ عمر حسابش کردم

فرخی یزدی