سراي شعر و ادب... - نسخهی قابل چاپ +- انجمن بانیان بهبودی (http://forum.banianbehboodi.ir) +-- انجمن: انجمن معتادان گمنام NA (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=1) +--- انجمن: مشارکت و حال و احساس روزانه (http://forum.banianbehboodi.ir/forumdisplay.php?fid=165) +--- موضوع: سراي شعر و ادب... (/showthread.php?tid=6153) |
RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-28 تو ............ در دل من چه می گذرد؟ در سر تو چه می گذرد؟ رسیده ام از تو , به باور دل ترنم من , حکایت دل
در باور تو , به گریه نشستم
به خاطر تو , به مویه نشستم بگو........ چه کنم من ؟ یاد تو باشد , شوری در جان بی تو که باشد, خانه ی دل ویران نم نم باران , در دلم طوفان از این زخم پنهان بگو ...... چه کنم من ؟ نه بی تو سکوت , نه بی تو سخن به یاد تو هستم , به یاد تو من غمت نبودت , رسیده به جان و دو دیده و تن ببین غم تو رسیده به جانم بگو ....... چه کنم ؟ RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-28 "مرغ طوفانم هنوز" گر تنم دردام پیله،فکرپروازم هنوز. این دلم چون تنگ ماهی،فکردریایم هنوز . آتش عشقی قدیمی،دردل ویادم هنوز. درخیالت من بسوزم،چونکه فرهادم هنوز. آن شراب عشق کهنه،درته جامم هنوز.
طعم گرم آن لبانت،درهمه یادم هنوز.گرچه مستم من بنوشم،درپی کامم هنوز. من خمارموج دریام، مرغ طوفانم هنوز.پای شمع تو بسوزم،آتشت یادم هنوز. آتش عشقی نهفته،دردل وجانم هنوز.سعیدپورطهرانی RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-29 یاد آن روز که دل بی تو پریشان شده بود خامه از گفتن هجران تو حیران شده بود اشک بگرفت ره سینه و جاری گردید بی تو مجنون دلم سر به بیابان شده بود بعد تو عشق نشد خانه ی دل را حاجت
بی تو دریای دلم یک شبه طوفان شده بودجمع گردید به دل غصه و کوهی گردید مثل فرهاد به سرتیشه فراوان شده بودچون خدا لطف نمود و زمن این عشق خرید بغض بشکست و مرا نوبت درمان شده بودنرگس بهارلویی RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-29 صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن .......... دور فلک درنگ ندارد شتاب کن زان پیشتر که عالم فانی شود خراب .......... ما را ز جام بادهٔ گلگون خراب کن خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد ................. گر برگ عیش میطلبی ترک خواب کن روزی که چرخ از گِل ما کوزهها کند ......... زنهار کاسهٔ سر ما پرشراب کن
کار صواب، بادهپرستیست حافظا ............... برخیز و عزم جزم به کار صواب کندرود بر دوستان عزیز RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-29 روزها این گونه پرپر گشت چون پرستوهای بی آرام در پرواز رهروان را چشم حسرت ، باز اینک اینجا ، شعر و ساز و باده آماده است !من که جام هستی ام از اشک لبریز است ، می پرسمدر پناه باده باید ، رنج دوران را ز خاطر بردبا فریب شعر باید ، زندگی را رنگ دیگر دادفریدون مشیری
RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-30 دلا...... خواستن مثل گل است , باید آن را بو کرد باید آن را فهمید , باید آن را پایید خواستن مثل بهار است , کوی به کوی خواستن عین غم است , در نگاه مهتاب
یا که یک نغمه ی شاد , از پرستو در باد
خواستن حادثه نیست , جاذبه نیست واژه ی یک دکلمه نیست خواستن حس غریبی ست که یک مرغ مهاجر دارد خواستن مثل* تو * است RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-09-30 8 مهر روز بزرگداشت مــولانا * حضرت عشق * گرامی باد حال من در شهر احساسم گم است
حال من , عشق تمام مردم است ای خطوط چهره ی قرآن من ای تــــو جان جان جان جان من با تو اشعارم پر از تو می شود مثنوی هایم همه نو می شود حرف هایم مرده را جان می دهد واژه هایم بوی باران می دهد .../. RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-10-01 واعظان در جمع گر محو ِ خدا گردیده اند بارها در خلوت ِخود بر خدا خندیده اند وین خدایی را که گویندت توان دید وشنید خود درون ِ خویشتن نادیده و نشنیده اند روضه و سجّاده و تسبیح و مُهر و جانماز
اینهمه دارو به قصد ِ خوابِ ما پیچیده اندگر به چنگ و گر به دندان میدرند آزاده را چنگ و دندانیست این کزمردمان دزدیده اندبا دو آیه ثروت ِمیهن به یغما رفت و رفت با دو سوره جان ِما را از میان برچیده انددَم مزن گر عشق چرخانند در بالای دار ما گنه کاریم و اینان کعبه را چرخیده اندزین طبیعت تا مگر مار ِ دوسر آید پدید مادران ِ مفتیان با اژدها خوابیده اندمرگ ِتدریجی سزای دشمنان ِ مرز ِ ماست خائن و تازی پرستانی که خون نوشیده اندهستی ِآذر درین ره گر فنا شد باک نیست ما نه آنانیم کز بیگانان ترسیده اند ...آذر RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-10-01 جز من اگرت عاشق و شيداست، بگو ور ميـــل دلت به جــانب مــاست، بگو ور هيـچ مــــرا در دل تــوجــاست، بگو گر هست بگو، نيست بگو، راست بگو "مــولانـا
RE: سراي شعر و ادب... - sepahrad - 2014-10-01 غمی در استخوانم سخت می سوزد نخ ناگفته ها را درد می دوزد هنوزم خانه ی دل آتش افروز است که از هرسوز دل صد شعله افروزد جهان بگذشت و نگذشتیم ما از هم
عجب درسی به ما ناخوانده آموزدنرگس بهارلویی |